خداحافظ نقاش ساختمانی که به درها و دیوارها رنگ میزدی تا
زشتی شان را مخفی کنی و از جانت هر چه رنگ به جز رنگ مبارزه ی طبقاتی بود زدوده
بودی تا قلب بزرگ ات هر روز بیشتر از دیروز نمایان باشد. خداحافظ رفیقی که رزمنده
ی مارکسیست زمانه ی بی قهرمان ما بودی و با دهانی پر از خون پیدا شدی و نه ناله ای
در هیچکدام از نامه هات بود و نه ناله ای در نفس واپسین ات. خداحافظ رفیق که کابوس
بودی برای صدتا نهاد امنیتی موازی مثل حمید اشرفی که کابوس بود همیشه برای شاه و
آن ساواک بی مقدارش. خداحافظ بلشویکی که می توانستی
دهها روز نانی نخوری و دهها شب نامه های انقلابی بنویسی. خداحافظ رزمنده ای که چند
زبان خارجی نمی دانستی ، فارغ التحصیل دانشگاه خیابان و داربست بودی ، همسر جانِ
مصاحبه بکن با بی بی سی و من و تو نداشتی ، هچ فعال حقوق بشری آدرس خانه ی مادرت
را بلد نبود ، لهجه ی رسانه پسند نداشتی و در عکسهایت یک عرق گیر داشتی با پس
زمینه ای از ملافه و حوله ی حمام. خداحافظ رفیقی که کشتند تو را تا شهریوری شوی و
خاورانی شوی و فرزند یک خاورانی چند هزار کیلومتر دورتر از سردخانه ی رجایی شهر با
شنیدن خبر مرگت در اشک خودش غرقه و کمرش خم بشود. خداحافظ رفیقی که از تبار خسرو و
کرامت بودی و به دخترت کاغذ نوشتی که برای دفاع از منافع شخصی ات حرفی نداری و
برای تمام کودکان کارگر و تمام تهیدستان می جنگی و از راهی که یافته ای خرسندی. خداحافظ
رفیق که ستاره شدی در کنار هزاران ستاره ی سرخ تا باز تکرار کنیم که :
بی پای پوش از کویر می توان گذشت
بی ستاره هرگز
بی پای پوش از کویر می توان گذشت
بی ستاره هرگز
خداحافظ رفیق شاهرخ
نویسنده محمد غزنویان
نویسنده محمد غزنویان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر