۱۳۹۴ شهریور ۲۳, دوشنبه

خداحافظ نقاش ساختمانی

خداحافظ نقاش ساختمانی که به درها و دیوارها رنگ میزدی تا زشتی شان را مخفی کنی و از جانت هر چه رنگ به جز رنگ مبارزه ی طبقاتی بود زدوده بودی تا قلب بزرگ ات هر روز بیشتر از دیروز نمایان باشد. خداحافظ رفیقی که رزمنده ی مارکسیست زمانه ی بی قهرمان ما بودی و با دهانی پر از خون پیدا شدی و نه ناله ای در هیچکدام از نامه هات بود و نه ناله ای در نفس واپسین ات. خداحافظ رفیق که کابوس بودی برای صدتا نهاد امنیتی موازی مثل حمید اشرفی که کابوس بود همیشه برای شاه و آن ساواک بی مقدارش. خداحافظ بلشویکی که می توانستی دهها روز نانی نخوری و دهها شب نامه های انقلابی بنویسی. خداحافظ رزمنده ای که چند زبان خارجی نمی دانستی ، فارغ التحصیل دانشگاه خیابان و داربست بودی ، همسر جانِ مصاحبه بکن با بی بی سی و من و تو نداشتی ، هچ فعال حقوق بشری آدرس خانه ی مادرت را بلد نبود ، لهجه ی رسانه پسند نداشتی و در عکسهایت یک عرق گیر داشتی با پس زمینه ای از ملافه و حوله ی حمام. خداحافظ رفیقی که کشتند تو را تا شهریوری شوی و خاورانی شوی و فرزند یک خاورانی چند هزار کیلومتر دورتر از سردخانه ی رجایی شهر با شنیدن خبر مرگت در اشک خودش غرقه و کمرش خم بشود. خداحافظ رفیقی که از تبار خسرو و کرامت بودی و به دخترت کاغذ نوشتی که برای دفاع از منافع شخصی ات حرفی نداری و برای تمام کودکان کارگر و تمام تهیدستان می جنگی و از راهی که یافته ای خرسندی. خداحافظ رفیق که ستاره شدی در کنار هزاران ستاره ی سرخ تا باز تکرار کنیم که :
بی پای پوش از کویر می توان گذشت
بی ستاره هرگز

خداحافظ رفیق شاهرخ


نویسنده محمد غزنویان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر