۱۳۹۵ مرداد ۳, یکشنبه

غول‌های یک درصدی و بچه‌غول‌های 99 درصدی (بخش اول) – علی ودادی



daneshgah_khosusi
متنِ حاضر در دو بخش به بررسی سهم و نقش دانشگاه در فرایند انباشت سرمایه خواهد پرداخت. بحث کلی این نوشته این است که نظام آموزشِ بیگانه‌شده از طبقه کارگر در جهت تولید انبوه نیروی کارِ ارزان و سیطره هرچه بیشتر سرمایه بر کار می‌کوشد. آموزش و پرورشِ سلب‌شده از کارگران در حکم فرایندی است که در کاهش ارزش نیروی کار و تشدید چندپارگی درون طبقه کارگر، نقشِ فعال دارد.
آن‌چه در بخش اول می‌خوانید ملاحظاتی درباره عملکرد تولیدی دانشگاه به همراه مرور چند داده تجربی است. ولی داده‌های تجربی و تبیین نظری، هیچ چیز درباره مناسبات حی و حاضر دانشگاه نخواهند گفت اگر به مصاف دستگاه نظری نروند که این مناسبات را مستقل و جدا از روابط تولید سرمایه‌داری به نقد می‌کشد. گروه‌بندی‌های اجتماعی گوناگونی این دستگاه را به خدمت می‌گیرند و به آن برگ و بار می‌دهند. مثلاً مدافعین رشد و گسترش تولید صنعتی در تقابل با انحصارات یا مدافعین اقتصاد دولتی در مناقشه با نولیبرال‌ها. چنین گروه‌هایی علایق آشکارا متمایزی دارند، اما نزد همه‌شان دقیقاً ایده غریبگی دانشگاه از فرایند تولید سرمایه‌داری است که جذابیت دارد و به عنوان توجیه‌کننده منافع و اعمال‌شان استفاده می‌شود. تفکیک دانشگاه از روابط تولید سرمایه‌داری و محوِ فاعلیت طبقات از عرصه مسائل دانشگاه، گریزگاهی است که به آنان امکان می‌دهد انواع سراسری‌سازی‌ها، مجمع‌سازی‌ها، 99درصد شدن‌ها و وحدت‌های پوشالی را بر دانشجویان طبقه کارگر تحمیل کنند و راه‌گشای هارترین شیوه‌های سرمایه برای کنترل کارِ زنده بشوند.
با افول آشکار سطح زندگی و وضعیت تحصیل دانشجویان و افزایش شمار اعتراضات خودجوش صنفی، دستگاه نظری مذکور نیز ناچار شد با پای چپ خود در دانشگاه لی لی برود. از قضا، چپ‌روی این خط فکری به ما اجازه می‌دهد تناقض‌های ناگزیری را از نزدیک مشاهده کنیم که تمام گروه‌های اجتماعی مورد اشاره از رویارویی با آن‌ها وحشت دارند. تناقض‌ها در وهله اول نشان می‌دهند که ادعای افراد در مورد خودشان چقدر می‌تواند با واقعیت امور متفاوت و متضاد باشد.
در بخش دوم این نوشته با عنوان «مدافعان کار یا هافبک‌های سرمایه» به سراغ همین پای چپ می‌روم و به دو متن از امیرحسین محمدی فرد و نازنین محمدنژاد ارجاع می‌دهم. متن‌هایی که با گشاده‌دستی ستودنی تمام تناقض‌های دستگاه نظری فوق را گرد آورده‌اند و هویت بورژوایی آن را به نمایش می‌گذارند.
مبارزه نظری علیه فاسدکنندگان لاقید واقعیت، علاوه بر دست گذاشتن بر خطاهای فاحش آنان باید نشان دهد که این خطاها و سخنان واهی از مقبولات و آرزوهای چه طبقه‌ای ناشی می‌شوند و در برابر گرایش‌های مترقی کدام طبقه صف‌آرایی کرده‌اند. همین امروز باید به پرچم‌دارانِ صفِ 99درصدی حمله کرد.
1- دانشگاه در فرایند انباشت سرمایه
1-1 مرحله انکشاف: آموزش و پرورش مطلوب کارفرما
تا نیمه قرن نوزدهم، مراکز تعلیم و تربیتی که از بیکاران و طردشدگان جامعه استقبال می‌کردند، ترکیب غریب و ترسناکی از حبس، کارِ کمرشکن و یکنواختی منگ‌کننده به وجود آورده بودند. افرادی که به خاطر حیات اقتصادی جدید، یکی پس از دیگری، سربارِ قوم و خویش خود می‌شدند یا کارگران سرکشی که نظم تولید را به‌هم می‌زدند باید این سرنوشت را می‌پذیرفتند. سال 1622، مقررات یک اقامتگاه اجباری در هامبورگ آلمان صریحاً وظیفه تربیت را این‌گونه وضع کرد: تبدیل ولگردان به تولیدکننده(1). وقتی اقتصاد در رکود بود، این اقامتگاه‌ها روی قهر و سرکوب خود را به بیکاران نشان می‌دادند و وقتی اقتصاد وارد رونق می‌شد، تلاش می‌کردند به بهترین وجه کل نیروی کار در اختیار خود را به کار بگمارند. و این بهترین وجه چه بود؟ میخ‌کوب کردن هر فرد به یک فعالیت جزئی. هر کدام از اقامتگاه‌های آلمان، متخصصِ یک قسمت کار شده بودند: تراش چوب، نخ‌ریسی و پرداخت شیشه عینک(2). در نیمه اول قرن هجدهم چنین قانونی اجرا می‌شد: «هر کارآموزی باید خود را وقف آموختن یک نوع بافت کند و نباید تهیه و تدارک انواع دیگر پارچه را در آن واحد بیاموزد(3).» سراسر عمر انسان در خدمت یک دوخت و در اسارتِ یک دوخت: اگر بخواهیم لحظه تولد آموزش نوین را نگاه کنیم، تصویری گویا‌تر از این یکی نخواهیم یافت. چنین ترکیبی از آموزش و کار، بهشت سرمایه‌دار است.
در آن زمان، به زور و اقتدار محکمی نیاز داشتند تا نهال آموزش با چنین ضوابطی سرِ پا بماند. فرایند تولید و حفظ کارگر در حین آموزش به عصای کمکی کلیسا، قضات دادگستری و دیوان‌های عدلیه نیاز داشت. چون که می‌ترسیدند ولگردان از دست سرمایه‌داران فرار کنند و در گوشه‌ای از جامعه برای خودشان یا برای یک مالک زمین کار کنند. همچنین احتمال سرایت بیماری در میان آنان همواره زیاد بود. در اوایل قرن هفدهم، کارگر کشاورزی از پذیرش مستاجر در کلبه‌ خودش منع شد و ساختن کلبه اضافی در زمین ارباب قدغن شد(4). در اواخر قرن 18 توصیه شد که افراد مبتلا به بیماری‌های مسری به سرعت از اقامتگاه‌های اجباری اخراج شوند(5).
به مدد گسترش و تعمیق مناسبات سرمایه‌‌داری و بیگانه‌شدن وسایل معاش اجتماعی از کارگران، البته این نوع نگرانی‌ها کم‌کم از بین ‌می‌رود. اکنون آموزشِ حرفه‌ای قادر می‌شود از پیله‌ی کارفرما-قاضی بیرون بیاید، اقامتگاه اجباری را ترک کند و بلوغ خودش را آغاز کند. با شروع قرن بیستم، زور و اجبار حکومتی فقط در موارد خاص به کار می‌رود، افراد با پای خودشان به مراکز آموزش می‌آیند و حتی آن را می‌خرند. نهاد آموزش، عصای کمکی‌اش را می‌اندازد. اکنون روح خالص سرمایه، کلاس‌های درس را تسخیر می‌کند.
1-2 مرحله گسترش: آموزش و پرورش مطلوب سرمایه
«سرمایه به هیچ وجه نگران خودِ تولید نیست. نگرانی سرمایه، بازتولید خودش است.» ایستوان مزاروش
پس آموزشِ جدید فقط زمانی توانست کاملاً جایگزین انواع قدیمی شود که دیگر لازم نبود با ضرب و زور برایش ماده خام (بیکار) تهیه کنند. زمانی که وجود همیشگی تهیدستان توسط مناسبات اجتماعی سرمایه‌داری تضمین می‌شود. یعنی فوج جمعیتی که با اراده و کنترل خودش نمی‌تواند «آموزش» و «کار» را در هم بیامیزد. این جمعیت، هم برای کارکردن و هم برای آموزش‌دیدن باید جوهر وجودش را در اختیار یک نیروی بیگانه بگذارد. مع‌الوصف، بلوغ و شکوفایی «آموزش مستقل» در تناسب با تحمیل نوعی نابالغی، فلاکت و وابستگی نوین جلو می‌رود. شنیدن این مساله از زبان هاشمی رفسنجانی (متخصص تولید انبوه دانشگاه) قانع‌کننده‌تر است. او در دیدار با اعضای شورای مرکزی اتحادیه دانشگاه‌های غیردولتی می‌گوید: «هدف از تاسیس دانشگاه‌ها و موسسات آموزش عالی غیردولتی، گسترش علم و دانش با استفاده از اقیانوس مردمی است(6).» به هر حال اولین بالِ نظام آموزش نوین، وجود همیشگی اقیانوسی از بی‌چیزان است.
واقعیت دوم به تولیدات نظام آموزشِ واقعاً موجود مربوط می‌شود. در سال 1331 شمسی، پژوهشگری به نام مهدی کیهان موفق می‌شود اساسی‌ترین عملکرد تولیدی نظام آموزش نوین و اساسی‌ترین محصول آن را شناسایی کند. کیهان در کتابی تحت عنوان «شرایط کار و زندگی کارگران نساجی در ایران» می‌نویسد: «بررسی این نکته جالب توجه خواهد بود که موضوع آموزش حرفه‌ای که در سال‌های اخیر به طور وسیع بر زبان سرمایه‌داران جاری می‌شود، چه معنای واقعی می‌تواند دربر داشته باشد: برای نوجوانان 13 تا 16 سال، مدت یک ساعت کار اضافی جهت آموزش حرفه‌ای مقرر می‌گردد. این بدان معنی است که کارخانه‌دار مدت یک ساعت و در مورد کودکان 10 الی 12 ساله، مدت دو ساعت از نیروی کار را به عنوان باج دریافت می‌کند […] در این‌جا شاگردی زیر دست استادکار به‌وسیله سرمایه سازمان داده می‌شود(7).». مهدی کیهان در ادامه نتیجه‌گیری می‌کند که فرایند آموزش، با افزودن ثمرات‌اش به ترکیب شاغلان موجود، منجر به تضعیف کارگران در برابر صاحب‌کار می‌شود. چرا که این ثمرات به وسیله سرمایه سازمان داده می‌شوند. با این‌که نویسنده مساله‌اش را ظاهراً در ارتباط با یکی از انواع آموزش مطرح می‌کند؛ اما روش مترقی او، دقیقاً در لحظه‌ای که اتصال مستقیم و بی‌واسطه فرایند آموزش با شرایط عینی کار برقرار شده است، می‌تواند جوهر کل نظام آموزش را در معرض دید طبقه کارگر قرار دهد. او درمی‌یابد که اساسی‌ترین محصول و میوه نظام آموزش را باید پیش از هر چیز در ارتباط با ارزش نیروی کار و انسجام کارگران در برابر صاحب‌کار مطرح کرد.
این روش طرح مساله، ما را به دومین بالِ مادی آموزش نوین می‌رساند. یعنی نقش‌آفرینی قدرتمند آن در رابطه متخاصم سرمایه و کار: منازعه دائم نظام آموزش با مناسبات موجود بر سر ارتقاءِ ارزش نیروی کار نیست؛ بر سر کاهش این ارزش است. اما چگونه؟ و منظور از این جمله چیست که آموزش توسطِ سرمایه سازمان داده می‌شود؟
افزایش مهارت و کاهش ارزش نیروهای کار به طور همزمان، یک تناقض است. بعید به نظر می‌آید که نظام واحدی هر دو کار را باهم انجام دهد. لیکن آموزش حرفه‌ای که در اقامتگاه‌های اجباری متولد شد، هم به این تناقض واقعیت داد و هم قانونِ تاریخی آن را کشف کرد. این قانون در فقدان همبستگی مولدین مستقیم (کارگران) نهفته است. در متلاشی‌شدن و خُردشدنِ فعالیت کاری انسان‌ها. نظام آموزش نوین مثل یک آینه، قطعه‌قطعه شدن افسارگسیخته‌ی کار در تولید سرمایه‌داری را دائماً در خودش منعکس می‌کند. مساله این است: هر تکه از کار یا هر مرحله از تولید اجتماعی را به چند رشته‌ی آموزشی مستقل تبدیل کنید؛ آن‌گاه خواهید دید که ماهرترین و کارآزموده‌ترین افراد، چگونه دست و پا بسته‌ی مهارت خودشان می‌شوند. حتی اگر کارگران در حرفه‌شان نابغه‌ای باشند، با این نبوغ هیچ فعالیتی را نمی‌توانند به سرانجام برسانند و هر سرمایه‌دار می‌تواند سخت‌ترین کنترل را بر آنان اِعمال کند. این‌گونه مجسم کنید که دائماً حلقه‌ای بر حلقه‌های سلب مالکیت افزوده می‌شود و کارگران، کنترل بر مهارت و فنون خود را از دست می‌دهند. اکنون سرمایه‌دار، کارگر را نه به خاطر فقدان دانش و مهارت‌اش بلکه با همیاری و همدستی بالاترین درجات تخصص به کاری می‌گمارد که تماماً به نفع سرمایه است. نمونه کارورزان نساجی که قبل‌تر خواندیم، خیلی خوب نشان می‌دهد که مهارتِ بی‌نظیر کارکردن با یک ماده‌ی خام، تبدیل به مهارتِ تحویل‌دادنِ بیشترین «قطعه» در ساعت شده است. به دنبال این وضع، هر چه مهارت‌ها و فنون کاری بالاتر می‌روند و هرچه شمار فارغ‌التحصیلان زیادتر و زیادتر می‌شود، شیبِ نزولی تقسیم کار هم تندتر می‌شود، کارگران بیشتری بلااستفاده راهی جهنم بیکاری می‌شوند و کارگران بیشتری به نازل‌ترین دستمزدها و شرایط کاری رضا می‌دهند. آموزشِ بیگانه از طبقه کارگر، قوانین درونی فرایند انباشت سرمایه را مو به مو در خود جذب می‌کند. در ادامه، چند نمونه معاصر از حرکت این قانون را خواهیم خواند.
اما – و این را نباید نادیده گرفت – بنابر قوانین تکامل سرمایه، نمی‌شود آموزش عالی را برای همیشه به صلاح‌دیدِ صاحب‌صنعت سپرد. چرا که تولید سریع و بی‌حد و مرز نیروهای متنوع کار و مواد آموزشی، خارج از توان این یا آن سرمایه‌دار است. افزون بر این، سرمایه‌دار فقط نگرانِ تولیدات خودش است در حالی که سرمایه در هر زمان، بیشترین دگرگونی در فرایند تولید و بالاترین کنترل بر سوخت و ساز جامعه را می‌طلبد. پس نظام آموزش نوین در استحاله‌هایش، مثل نهاد مستقلی ظاهر می‌شود تا قانونِ فوق‌الذکر را بی‌وقفه در مقیاس عظیم حرکت دهد. گیرم بخشِ عظیمی از رشته‌های آموزشِ عالی هیچ ربطی به کارگاه‌های فی‌الحال موجود نداشته باشد. از نقطه نظرِ سرمایه، چه بهتر! چون مساله‌ بر سر تکامل همه‌جانبه استعدادهای انسان و یا خودِ تولید نیست؛ مساله بر سر تولید و بازتولیدِ اقیانوسی از انسان‌های تک‌بعدی و بی‌پشت و پناه است که به هیچ شرایط کاری و به هیچ شرایط آموزشی، نه نگویند.
1-3 مروری بر چند نمونه خصلت‌نما   
«باید نسل سوم دانشگاه‌ها را تحقق بخشید، زیرا نسل اول آموزشی، نسل دوم پژوهشی و نسل سوم دانشگاه‌ها کارآفرینی و ثروت‌آفرینی است(8).»
«تجاری‌سازی دانشگاه‌های علوم انسانی در خدمت این است که دانشگاه‌ها را بیش از پیش در خدمت صاحبان قدرت سیاسی و اقتصادی به زیان توده‌های مردم قرار دهند. این مهم‌ترین ویژگی‌های مسیری است که دانشگاه در عصر اعتدال در حال طی کردن است(9).»
نقل قول اول مربوط به وزیر علوم، محمد فرهادی در مراسم معارفه‌‌اش است و دومی مربوط به محمد مالجو در مراسم موسسه پرسش‌‌اش است. بلاشک چنین نسل‌سازی‌ها و دوره‌سازی‌های عامیانه‌ای، یاوه‌سرایی محض است و هیچ چیز را توضیح نمی‌دهد. مثل این است که کسی بگوید کشاورزی در عصرِ مغول معیشتی بوده و در عصرِ اعتدالیون تجاری و ثروت‌آفرین شده است. خوب آیا ما باید شیوه حکمرانی مغول‌ها را احیا کنیم تا کشاورزی معیشتی بشود؟ درواقع هر دو بورژوای مفت‌خورِ فوق یک چیز را پنهان می‌کنند. این واقعیت که دانشگاه در نظم تاریخی سرمایه، تقسیم کارِ افسارگیسخته تولید سرمایه‌داری را در خودش جذب می‌کند. بدین ترتیب، هم شیوه‌های نوین استثمارکردن را تولید می‌کند و هم به‌وفور نیروی کار ماهرِ ارزان در اختیار کارفرماهای ریز و درشت قرار می‌دهد و باعثِ تفرقه بیشتر در طبقه کارگر و تفوق و برتری کارفرما می‌شود. نظام آموزش به دلیل تبعیتِ ریشه‌ای از روابط تولید سرمایه‌داری چنین عملکرد تولیدی دارد نه به خاطر تبعیت از یک سیاست یا قدرت خاص. پیامدهای مهلک نظام آموزشی که کارِ انسان را مکانیزه کرده و به زائده ماشین‌آلات بدل می‌کند اصلاً مدِ نظر مالجو و هم‌طبقه‌ای‌هایش نیست‌. برعکس، آنان مدافع همین نوع آموزش هستند اما از نوع رایگان‌اش. دیدیم که آموزش نوین از بدو تولدش «ثروت‌آفرین» و گره‌خورده به تولید سرمایه‌داری بوده است. دانشگاه‌ها حتی اگر هیچ پیوند مستقیمی با «صاحبان قدرت سیاسی و اقتصادی» خاصی نداشته باشند، عناصر مشترک و بنیانی همه‌ی بخش‌های تولیدی و خدماتی را تولید می‌کنند. آن‌هم به وفور و به نحوی که دستِ هر کارفرما برای تحمیل هر نوع قرارداد کار آزاد باشد. این مسائل را 90 سالِ پیش پژوهشگری چون مهدی کیهان می‌دید و خیلی شفاف برای کارگران توضیح می‌داد. انسان چاکرمنشی چون مالجو هم این مسائل را می‌بیند ولی مشتی دروغ تحویل شنوندگانی می‌دهد که شیفته‌ی دروغ‌ هستند.
اکنون و با توجه به طرح کلی این نوشته باید ببینیم کردوکار این به‌اصطلاح نسلِ سوم دانشگاه، پاسخ‌گوی کدام نیاز تکاملی سرمایه است. منصور شریعتی، رییس دانشگاه علمی کاربردی استان اصفهان کمک‌مان می‌کند:
«در جامعه رو به پیشرفت، استخدام بیشتر مردم در دستگاه‌های دولتی غیرممکن است و باید از ظرفیت مشاغل کوچک و متوسط و مشاغل خانگی در توسعه اقتصاد و اشتغال بهره برد. دانشگاه جامع علمی کاربردی با توجه به اهداف خود می‌تواند نقش مهمی در ایجاد اشتغال داشته باشد(10).» شریعتی اضافه می‌کند: «امروزه سطح سواد زنان کشور بالا رفته است و این امر می‌تواند در زمینه پیشرفت و توسعه کسب و کارهای خانگی پتانسیل خوبی برای آنان ایجاد کند.(تاکید از من است)» وی در کمیسیون بانوان اتاق بازرگانی اصفهان گفته بود:«شرکت‌های خصوصی باید توجیه شوند که از طریق مشاغل خانگی می‌توانند هزینه‌های تولید خود را در بخش نیروی انسانی کاهش دهند(11).»
در نقل قول اول شریعتی هم یک‌جور دسته‌بندی و مرحله‌بندی عامیانه و تخیلی به چشم می‌خورد، معهذا نکات مفیدی در سخنانش وجود دارد. خیال‌پردازی گفته‌ی اول در آن‌جاست که ریشه‌ی مشاغل کوچک و خانگی را از بنگاه‌های بزرگ و انحصاری جدا می‌کند. مثل دیگرانی که ریشه‌ی بخش خصوصی را از بخشِ دولتی جدا می‌کنند. در این‌جا منظورم از ریشه دقیقاً ضرورت‌های تقسیم کار و استثمارِ کارگران در نظم سرمایه است، نه «مافیا و زد و بند» و این‌جور مزخرفات. مشاغل کوچک ادامه‌ی ضروری تمرکز و انحصار هستند و خودشان هرگز نمی‌توانند بدون انحصار، تنفس کنند. بنگاه‌های عظیم برای افزایش سود خود ناگزیرند به مشاغل کوچک و مهلک‌ترین شیوه‌های استثمار رو بیاورند و مشاغل کوچک و کاربر هم برای بقا به شیوه‌های انحصاری و تمرکز سرمایه نیازمندند. شریعتی و هم‌طبقه‌ای‌هایش این طور وانمود می‌کنند که یک قطب اقتصاد در دست بنگاه‌های بزرگ است و در قطبِ دیگر (اگر مساعدت شود) هر کسی می‌تواند کسب و کار کوچک خودش را راه بیاندازد. این توهم است. توهم محبوبی هم هست که در «جنبش‌های اجتماعی» کارکرد خودش را دارد. بر این مسائل توقف خواهم کرد؛ اما ابتدا ببینیم نقش آموزش عالی در ایجاد «ظرفیت» برای مشاغل کوچک و خانگی چیست و بالارفتن تحصیلات زنان چه دخلی به کسب و کار کوچک و بالاترین نرخ‌های استثمار دارد. بعد از این باید ببینیم طلبِ «جامعه رو به پیشرفت» از «نسل سوم» آموزش عالی چیست.
طبق سرشماری نفوس و مسکن در سال 90 حدود 405 هزار نفر از زنان تحصیل‌کرده مطلقاً بیکار بوده‌اند. اکثر ایشان، نیروی ذخیره رشته‌های علوم انسانی، علوم زیستی و رفتاری و علوم کامپیوتر هستند(12). از سال 1386 تا 1394 با افزایش مراکز آموزش عالی، تعداد زنانی که در همین رشته‌ها نام‌نویسی کرده‌اند حدود 1.7 برابر رشد داشته است(13). آمار وزارت کار در پایان سال 94 نشان می‌دهد: نزدیک به 57 درصد زنان جویای کار، تحصیلات عالی دارند. رقابت سختی میان زنان بی‌بهره از تحصیلات و خواهران تحصیل‌کرده‌شان وجود دارد که منجر به کاهش ارزش نیروی کار و برتری کارفرما در تحمیل سخت‌ترین شرایط کاری می‌شود. همین آمار می‌گوید بیش از 50 درصد شاغلان بخش غیر رسمی زن هستند(14). در دوره چهارساله 88 تا 92 از تعداد شاغلان بی‌سواد در بازار کار ایران 531 هزار نفر کاسته شده است، یعنی سالیانه 100 هزار کارگر بیسواد از فضای کاری خود خارج و جای آن‌ها را فارغ‌التحصیلان دانشگاهی گرفته‌اند(15). بدیهی است این کارگران بیسواد وارد مشاغل پست‌تر و شرایط کاری دشوارتر شده‌اند. مع‌الوصف، محدودشدن شمارِ فزاینده‌ای از زنان به یک شاخه آموزشی و صعود بی‌وقفه مخارج دوره تحصیل، تعداد زیادی از زنان تحصیل‌کرده را آماده‌ی پذیرش تازه‌ترین فرامین سرمایه می‌کند. زنانی که منحصراً به یک مهارت وابسته‌اند باید در برابر تقسیم کار افسارگیسخته سرمایه، تسلیم شوند. شانسِ آنان برای کارکردن، نسبت مستقیم با تقاضایی دارد که صاحبان سرمایه برای نازل‌ترین کارهای مولد و نامولد می‌آفرینند (همان‌طور که منصور شریعتی هم معترف است).
با ارتقای بهره‌وری کار، کارفرما می‌تواند در تعداد کارگرانش صرفه‌جویی کند و صف بیکاران را طولانی‌تر کند. صف طویل بیکاران نیز کاهش مزدها، فشار بر شرایط کار شاغلان و برتری کارفرما را به دنبال دارد. همچنین تولیدِ جنون‌آمیز فارغ‌التحصیلان و مواد آموزشی توسط نظام آموزش، دقیقاً در جهت تضمین موقعیت برتر کارفرما، کاهش ارزش نیروی کار و تهدید موقعیت کارگران شاغل عمل می‌کند. از سوی دیگر فروشندگان نیروی کار در اضطراری می‌افتند که برای‌شان چاره‌ای جز تن‌دادن به تصادفی‌ترین و بیگانه‌ترین شرایط کاری باقی نمی‌گذارد. همچنین، زنانی که به‌خاطر بالارفتن بهره‌وری از کارشان اخراج شده‌اند خود را در سرپایینی ترسناکی می‌یابند که در هر گوشه‌اش بی‌رحم‌ترین فرامین سرمایه انتظارشان را می‌کشد. هرچقدر این فرایند بیشتر رشد می‌کند، انسجام و پیوند میان مولدین مستقیم ضعیف‌تر شده و به تبع آن کمترین کنترل و نظارت آنان بر شرایط عینی کار هم نیست و نابود می‌شود. اشتباه نمی‌کنیم اگر بگوییم: «پتانسیل خوبی» که نظام آموزش در وجود کل زنان جویای کار (باسواد و بیسواد) قرار داده به «کاهش ارزش نیروی انسانی» ربط دارد نه به ماهیت آموخته‌ها.
دانشگاه علمی کاربردی، الگوی تکامل‌یافته فرایندی است که بالاتر بحث‌اش شد: تبعیّت نظام آموزش از نیازهای تکاملی سرمایه. نیاز تکاملی سرمایه در این‌جا، گسترش شرایط استثمار مطلق و مشاغل پست است. دانشگاه علمی کاربردی با 360هزار دانشجو و متوسط 480 ساعت کارورزی برای هر دانشجو خصلت‌نمای «دانشگاه ثروت‌آفرین» است. این دانشگاه همراه با دیگر مراکز آموزش، جدیدترین شیوه‌های پراکنده‌کردن، همیاری و تقسیم کار را ابداع می‌کند و دانشجویان را به ماشینی‌ترین شکل برای اجزای منفصلِ کار، آماده می‌کند. رشته‌هایی چون دوخت لباس و رودوزی، بافندگی فرش، آشپزی، پخت شیرینی و شکلات و ساخت کاشی در این دانشگاه، مورد انتخاب دختران قرار می‌گیرند. هم اکنون 2500 زن در استان اصفهان در رشته «مدیریت و برنامه‌ریزی خانواده» مشغول تحصیل هستند(16). ایشان شیوه‌های افزایش بارآوری کار در خانه را می‌آموزند و یاد می‌گیرند که چگونه از خود و خانواده‌شان بهره‌کشی کنند. در کنار این اطلاعات باید توجه داشت که در نیمه اول دهه 90، سن زنان سرپرست خانوار کاهش یافته است(17) درصدی از این کاهش سن، بیان‌گر افزایش مهاجرت شوهران برای یافتن کار است. و در سال 90، ارتباط شغلی 19 درصد زنان روستایی با بخش کشاورزی قطع شده است(18). زنانی که بار تامین هزینه‌های زندگی بر دوش‌شان است و به خاطر رشد سرمایه از دور تولید خارج شده‌اند، برای اتصالِ مجدد به سازمان تولید چاره‌ی دیگری ندارند جز آن‌که تمام قوای انسانی خود را تسلیمِ جدیدترین مرحله سازمان‌دهی آموزش و کار کنند.
افزایش مستقیم ساعات کار و رشته‌های ویرانگر جدید: تحولات سریع دانشکده‌های پرستاری و مامایی، پرتوی دیگری بر سهم و نقشِ آموزش عالی در  فرایند انباشت سرمایه می‌اندازد. این دانشکده‌ها با جابه‌جایی از الگوهای قدیمی آموزش بهداشت و درمان، به نوع بسیار متفاوتی رو آورده‌اند که در آن فرامین ویرانگر سرمایه چیرگی کامل دارد. سرمایه در شکلِ آموزشی و تربیتی‌اش چیزی نیست مگر بیگانه‌شدن ضوابط و شرایطِ حرفه‌آموزی از خود آموزندگان. بنابراین، از ایجاد رشته‌های کمک‌پرستاری و بهیاری تا کاهش زمان لازم برای تربیت پرستار، همگی در خدمت فرایندی است که به قول دانشجویان پرستاری کاشان «تولید انبوه و فلّه‌ای نیروی پرستاری» نام دارد(19). مشخصه‌ی اساسی این فرایند از یک سو کاهش ارزش نیروی کار و از سوی دیگر واداشتن دانشجویان به زیادکاری در حین آموزش است. به‌گونه‌ای که انجام دستورات سلسله‌مراتبی در مراکز درمانی، مقدم بر آموختن و رشد استعدادها شده است. نیروی کار تفاوتی بنیانی با کالاهای دیگر دارد. به نظر خریدار، تفاوت نیروی کار با هر کالای دیگر امری ذهنی است و فقط از زاویه خود کارگر به چشم می‌آید. اما این تفاوت حاصل زاویه نگاه نیست بلکه در مناسبات عینی وجود دارد: نیروی کار، کالایی است که در تولید خودش نقشِ فعال دارد و هرچقدر ضوابط این بارآوری و تولید از صاحب نیروی کار بیگانه‌تر باشد لاجرم فرآورده تولیدشده (نیروی مولد) از خود کارگران بیگانه‌تر و برای استثمارگری سرمایه مطلوب‌تر است. دقیقاً همین تحولاتِ پی در پی در پرورش نیروهای مولد است که به سرمایه امکان می‌دهد دسترسی آسان‌تر و تمرکزیافته‌تری به مولدین اصلی بهداشت و درمان داشته باشد و طرح‌های رفاهی خود را جلو ببرد. به همین‌ترتیب دانشگاه زمینه‌ی لازم برای استثمارِ مطلق دانشجویان پرستاری را مهیا می‌سازد. دانشجویانی که دوره طرح خود را می‌گذرانند و دانشجویان ترم 6 با کمترین دستمزد به‌کار گمارده می‌شوند آن‌هم زمانی که پرستاران بیکار در انتظار استخدام‌شدن هستند. نظام آموزش عالی حتی ورود دانشجویان پرستاری، رادیولوژی و هوشبری به دوره کارشناسی ارشد را مشروط به گذراندن دوره 2 ساله طرح می‌کند. یعنی اگر یک دانشجو بخواهد در شاخه‌‌ای دیگر، مهارت و استعداد خود را ارتقا دهد باید کارِ مفت انجام دهد. چنین ضابطه‌بندی‌هایی در فرایند آموزش، مطلوب‌ترین اسلوبِ بیرون کشیدن کارِ اضافه را در اختیار صاحب‌کارها و مالکان تجهیزات بهداشتی و پزشکی قرار می‌دهد.
1-4 غول‌های یک درصدی و بچه‌غول‌های 99 درصدی
حال ببینیم «جامعه رو به پیشرفت» از آموزش عالی چه می‌خواهد و بحث‌ مشاغل کوچک و انحصارات را دنبال کنیم. رییس دانشگاه علمی‌کاربردی اصفهان ادامه می‌دهد: «امروزه بخش بزرگی از صنایع دنیا با برون‌سپاری، قطعات و کالاهای خود را به تولیدکنندگان منازل واگذار کرده‌اند تا در هزینه‌های خود صرفه‌جویی کنند(20).» گویا آقای شریعتی می‌خواهد خودش را در دل ما جا کند.
بله، اول: با تمرکز سرمایه و رشد بارآوری، سرمایه‌دار می‌تواند در تعداد کارگران‌اش صرفه‌جویی کند، یعنی آنان را به خیابان پرت کند. چراکه بهبود شیوه‌های کار و ابزارهای کار به سرمایه‌دار اجازه می‌دهد تا با کارگران کمتر، کالاهای بیشتری تولید کند. این یعنی صرفه‌جویی در دستمزد یا صرفه‌جویی در کارِ لازم برای بقای نیروهای کار(شریعتی اشاره داشت که دیگر خبری از استخدام رسمی در بنگاه‌های دولتی نیست و لاجرم سر و کار جوینده کار با خون‌آشامی به نام پیمان‌کار است).
دوم: پا به پای بیرون افتادن انسان‌ها از دور تولید، ثروت هم ظفرمندانه افزایش می‌یابد. اما این ثروت اگر نتواند کارگرِ تهیدستِ آزاد را به کار بگیرد هیچ ارزشی ندارد. گام بعدی این خواهد بود که در یک یا چند شاخه تولیدی جدید، به مدد شیب نزولی تقسیم کار‌، دستِ کارگران آزاد به کار بند شود. نگفته پیداست در شرایطی فشرده‌تر و سخت‌تر از تولید قبلی. به گفته‌ی مارکس در گروندریسه «شرایط تولید دشوارتر و متمرکزتری مبنای شروع روند تازه‌ای از تولید خواهد بود(21).» شریعتی به این واقعیت اشاره دارد که هرچه سرمایه بزرگ‌تر و متمرکزتر می‌شود، ولعِ گرگ‌وارش به «برون‌سپاری» یا همان استثمار بی‌قید و بند نیروهای کار بیشتر می‌شود.
در این‌ فرایند هیچ دوز و کلک یا دسیسه‌ا‌ی از جانب نئولیبرال‌ها در کار نیست. این رشد طبیعی سرمایه است. این‌گونه در ذهن مجسم کنید: هر لحظه که از رشد سرمایه می‌گذرد، طبقه کارگر کار اضافی بیشتری را به صاحبان سرمایه بدهکار می‌شود. کارِ اضافه‌ای که در یک بخش انباشته شده برای حفظ و افزایش ارزش‌ خود ناگزیر است کارِ اضافه بیشتری از طبقه کارگر بیرون بکشد. کارخانه‌دار بالاخره باید بخشی از ثروت‌اش یا کل آن را از حیطه کارخانه‌اش خارج و به سمت شرایط کاری سخت‌تر و کارگران ارزان‌تر هدایت کند. تا ولع سرمایه به تصاحب کار اضافه را پاسخ دهد. اگر او در این کار اهمال کند، رقبایش کارگران ارزان‌تر و بیچاره‌تر را زودتر به کار می‌گمارند و او بازی خون‌بار تصاحبِ جوهر حیات انسان‌ها را می‌بازد. کنترل او بر کارِ زنده ضعیف می‌شود و این یعنی کاهش سود و کاهش قدرت سرمایه‌اش.
اما در مورد مسائل حاضر و تحولات دانشگاه‌ها، پرسش‌هایی جداً خواهان پاسخ‌اند. از سخن دوم شریعتی این‌ فکر تراوش می‌کند: تحولات نظامِ آموزش عالی صرفاً پاسخی است به احتیاجات و منافع بنگاه‌های بزرگ و «اقلیتی خاص». مشابه بحثی که مالجو درباره تقابل «صاحبان قدرت و ثروت» با «توده مردم» داشت. آیا چنین است؟ آیا دانشگاه، میدانِ تقابل صف یک درصدی‌ها با 99 ‌درصدی‌‌ها است؟ آیا صفِ اجتماعی‌شده و 99درصدی‌شده‌ی انسان‌ها در دانشگاه، یک صف مترقی است؟ آیا صف 99درصدی در دانشگاه به جای تولید برده برای مشاغل خانگی، زمینه‌ی چیرگی کارِ زنده بر کارِ مرده را فراهم می‌کنم؟
بنگاه‌ها و صنایع عظیم برای دستیابی به شرایط کاری سودآور و گسترش عملیات خود، نیازی به قبضه‌ی کل نظام آموزش ندارند. در خود استان اصفهان، شاهدی هست: پلیمر شبنم سپاهان، شاخه‌ای از کارخانه‌جات اصفهان‌مقدم، یکی از انحصاری‌های صنعت پلاستیک و ظروف لبنی در ایران است. این شرکت، ماشین‌آلات بسیار پیشرفته و نیروی کار ماهر و متخصص را در یدِ خود دارد. پلیمر سپاهان در سال 1391، سازمان خاصی را به نام «موسسه خیریه نذر اشتغال» تاسیس کرده است که اختصاصاً کارِ گسترش کسب و کار کوچک را برای این بنگاه عظیم انجام می‌دهد. تا آبان 1394، این موسسه 300 زن زندانی را در 10 حرفه و 200 زن سرپرست خانوار را در 6 کارگاه و 6 حرفه مختلف با زیر حداقل دستمزد به کار گرفته است(22). موسسه برنامه‌های کاملی برای اشتغال «دانشجویان، معتادان، معلولین و سالمندان» دارد. همچنین موسسه در حال مذاکره با مجلس شورای اسلامی است تا جویندگان مستاصل کار را از حداقل دستمزد معاف کند(23). هدف اصلی این موسسه، انقیاد زنانِ بی‌چیز است. و دلیل رجوع به زنان از زبان موسسان خیریه: «به ندرت اتفاق می‌افتد که زنان با توجه به شرایط خاص خیریه‌ها و عام‌المنفعه بودن آن علیه خیریه شکایت کنند ولی مردان با توجه به تفاوت‌های مشخص با زنان زودتر از این گروه (یعنی زنان) قرارداد شرعی اولیه خود را فراموش کرده و علیه خیریه شکایت می‌نمایند(24).» خوب نگاه کنید، این است نتیجه رشد و پیشرفت ماشین‌آلات و بارآوری در شیوه تولید سرمایه‌داری نه چیز دیگر: رکوردشکنی در بردگی‌کشیدن از انسان‌هایی که کار و زندگی و آبروشان توسط سرمایه لگدمال شده.
نمونه دیگری را ببینید: گروه صنعتی صفا، از انحصاری‌های صنعت فولاد و مالک 7 کارخانه تولید محصولات فولادی است. در اردیبهشت سال 94 روابط عمومی این بنگاه از احداث کارخانه جدید گروه صفا در خرمشهر خبر داد. کارخانه خرمشهر، نقطه آغازی است برای رویاروی کارگران جدید با کارِ اضافی تصاحب شده از کارگران قبلی. و این کارگران جدید که قرار است کارِ اضافی بیشتری به کارخانه‌دار تحویل بدهند در چه وضعی هستند؟ بهزاد سلمان‌زاده، مدیر روابط عمومی گروه صفا توضیح می‌دهد: «با توجه به این‌که شهر خرمشهر، شهرِ فقیر و با نرخ بیکاری بسیار بالایی است، آقای رستمی صفا تصمیم گرفتند تا این کارخانه در خرمشهر احداث شود(25).» الحق برای این تصمیم‌های خیرخواهانه آقای رستمی صفا باید اسفند دود کرد تا چشم نخورد. البته نمی‌گویند وقتی گروه صفا 1300 کارگر قراردادی‌اش را به 800 نفر رساند چرا ایشان تصمیم نگرفت که آن 500 نفر را اخراج نکند؟ چرا تصمیم نگرفت که دستمزد 12 ساعت کار روزانه کارگران پروفیل ساوه را 6 ماه به تعویق نیاندازد و سرِ ماه بدهد؟ چرا تصمیم نگرفت 50 نفر کارگر معترض ساوه‌ای را به خیابان نیاندازد؟ در هر صورت یک بنگاه تصمیم می‌گیرد ارزش‌افزوده‌هایش را روانه‌ی زندان زنان کند، بنگاه دیگر زندانی به وسعت یک شهر می‌یابد. قانونِ توسعه‌ی تولید، اشتغال‌زایی و کارآفرینی همین است و در نظم سرمایه تغییر نمی‌کند. این مسیری است که هر بخش تولیدی باید طی کند: برون‌سپاری، ایجاد شاخه‌های جدید یا توسعه کارخانه موجود برای به‌ کار گرفتن درمانده‌ترین کارگران با نرخ استثمار بالاتر و چنگ‌اندازی بر تحتانی‌ترین لایه‌های طبقه کارگر. این است قانون افزایش ارزش.
انحصارات علاوه بر ماشین‌آلات پیشرفته، بخش‌های حقوقی، تحقیق و توسعه، اقتصادسنجی و بازاریابی خودشان را هم دارند. آن‌ها دانشگاه اختصاصی هم دارند. دانشگاه علمی‌کاربردی پروفیل ساوه یک نمونه است. کاری که در تعاون و هم‌دستی این بخش‌ها عینیت می‌یابد، قدرت فوق‌العاده عظیمی برای کنترل و نظارت بر کارِ زنده دارد. این بخش‌ها به صورت حرفه‌ای، وضعیتِ دورترین شهرها و روستاها، حتی وضعیتِ اماکنی چون زندان را مطالعه می‌کنند. نتیجه‌ای که حاصل می‌شود دسترسی فوق‌العاده سریع و گسترده به نیروی کار ارزان و قلمروهای فقر و فلاکت است. بدین‌ترتیب یکپارچه‌سازی مشاغل کوچک و کاربر با بنگاهِ بزرگ، با کمترین ریسک انجام می‌شود. همین سلطه‌ی گسترده و سریع بر نیروهای کار، منشاءِ مادی برتری غول‌های اقتصادی است. نه رانت‌خواری و باندبازی و اراجیف دیگری که 99درصدی‌ها به خورد ما می‌دهند.
1-5 شاکیانِ انحصار در جستجوی عدالت از دست‌رفته
این بود تصویری از اداره‌کردن و رشد دادن تولید اجتماعی توسط انحصاری‌ها. اما کل سوخت و ساز جامعه طبقاتی در این تصویر نمی‌گنجد. چنگ‌اندازی بر فقر و فلاکت مردم فقط در شأنِ انحصاری‌ها نیست. سرمایه، چه کوچک باشد چه بزرگ، سوسیال‌دمکرات باشد یا نولیبرال، وطن‌پرست باشد یا اجنبی‌پرست، خون‌خوارِ کارِ زنده است. با این حساب، انگیزه‌ی سر و سامان دادن به عملکرد دانشگاه و تغییر تحصیلاتِ عالی در جهت «ثروت‌آفرین» کردن آن باید خاستگاه اجتماعی دیگری هم داشته باشد. زیرِ پای انحصاری‌ها، سرمایه‌دارانِ کوچک و معصومی هم هستند که آهِ حسرت بر نرخ‌های استثمار آن‌چنانی می‌کشند! در جامعه طبقاتی، خطاب و عتاب فراوانی از هر گوشه به سوی انحصارات پرتاب می‌شود؛ و در لابلایش مطالباتی از نظام آموزش هم می‌توان یافت. همین سرِ نخ را بگیریم: یعنی گروهی که برای توجیه منافع و اعمال اکنون‌شان، وجود انحصارات یا همان یک‌درصدی‌ها را به پیراهن عثمان تبدیل کرده‌اند. سه نقل قول زیر را بخوانیم:
الف) «هم‌اکنون تعداد بیشماری قالی‌باف در استان آذربایجان شرقی وجود دارد که ترجیح می‌دهند با خودروی سواری مسافرکشی کنند و در کارگاه‌های قالی‌بافی کار نکنند. سیاست‌های نادرست دولت با پرداخت وام‌های 3 میلیون تومانی موجب کاهش چشمگیر بافندگان قالی شده است. بافندگان فرش با این پول به امور متفرقه پرداختند و این وام‌ها خرج عروسی، خریداری ماشین پراید و یا خانه‌سازی شد. دولت به جای اختصاص این وام‌ها به قالی‌بافان باید تسهیلات ویژه در اختیار تولیدکنندگان قرار دهد تا چرخ تولید هرچه بیشتر بچرخد(26).»
ب) «طبق آمارها، 50 هزار نفر در سال 85 در شهرستان ورزقان زندگی می‌کردند که این آمار در سال 90 به 45 هزار نفر کاهش یافته است. دولت‌های گذشته با اعمال سیاست‌های اشتباه باعث مهاجرت افراد شهرستان ورزقان به پایتخت برای جستجوی کار شدند(27).»
ج) « 70 درصد کارگران شرکت مس سونگون ورزقان غیر بومی هستند… در چند سال اخیر هیچ اقدامی به منظور اجرای پروژه‌های عمرانی با حمایت مجتمع مس سونگون به عنوان تنها منبع درآمد شهرستان ورزقان از قبیل ایجاد شهرک‌های مسکونی و توسعه واحدهای کوچک صنعتی و زودبازده، انجام نگرفته است(28).»
لایه‌های میانی و پایینی بورژوازی، تشکیلات تولیدی یا خدماتی خودش را نوعی تولیدِ اشتراکی می‌داند. «ایده و دانش» از من، زورِ بازو از کارگرِ زحمتکشم. برایش مسجل است که تولید غیرطبقاتی همان تولید غیرانحصاری یعنی همان کارگاه خودش است. بنابراین تمرکز و انحصار را چیزی ضدِتولیدی، ناعادلانه و تبعیض‌آمیز معرفی می‌کند که سدِ راه وحدتِ 99درصد انسان‌ها شده است. ملاحظه می‌کنید این دعاوی فارغ از کذب بودن‌شان، دقیقاً مثل قرارداد سفیدی است که طبقه کارگر اجازه نیافته چیزی بر آن بنویسد. این‌جا خبری از زندگی‌های لگدمال‌شده، ریه‌های داغان‌شده و کمرهای خُردشده کارگران مشاغل کوچک نیست.
در مورد الف، کارفرمای مظلومِ ما از ناکامی‌اش در کنترل بر «امور متفرقه» یا همان زندگی کارگر می‌نالد. چرا در این دنیای پیشرفته که سرمایه‌دار آمریکایی، معاشِ کارگران بنگلادشی را در مشت‌اش دارد من نتوانم با چندرغاز مشتی قالی‌باف را برای خودم نگه دارم؟ آخر این عدالت است؟ به همین‌ترتیب، رییس اتحادیه کشوری تولیدکنندگان فرش دستباف، مدیرعامل شرکت فرش دستباف تکاب و نماینده مردم میانه، از این می‌گویند که زنان فرش‌بافِ بسیار ماهر و چیره‌دستِ شهر و روستا، یا در انحصارِ کارگاه‌های عظیم هستند و یا به خاطر دریافت یارانه و وام از دولت دیگر حاضر نیستند پای دار قالی بنشینند(29). در موارد ب و ج نیز، خرده‌بورژوازی و لایه‌های پایینی بورژوازی بومی از این مساله شکایت دارند که ارزش‌افزوده حاصل از تولید انحصاری، در خود شهرستان نمی‌ماند؛ خارج می‌شود و تهیدستان را نیز با خودش می‌برد. لاجرم این شیوه‌ی انحصاری جابجایی ارزش‌اضافه، امکانِ سلطه بر کارِ زنده از طریق گسترش صنایع کوچک را بسیار ضعیف می‌کند. خلاصه جنگ و دعوای عدالت‌خواهان بر سرِ کنترل بر نیروی مولد است.
اینجا با پیچ و واپیچی در گسترش کسب و کار کوچک و متوسط روبرو هستیم. تضاد مهلکی روبروی ماست: درجه‌ی معینی از تمرکز سرمایه و تکامل شرایط فنی در شاخه‌های تولیدی، هم گشاینده‌ی راهِ مشاغل کوچک است و هم این مشاغل را منهدم می‌کند. این تضاد ذهنی نیست، واقعی است. محصول حکمرانی انحصاری نیست، زاده حرکت سرمایه است. از نقطه نظر بورژوازی، کل کارِ اضافی تصاحب شده از طبقه کارگر باید صرف گسترش تولید بشود. باید امکانِ سرمایه‌گذاری را به نحو عادلانه و متوازن گسترش دهد. باید چرخ تولید را بچرخاند نه این‌که بیکاری را افزایش دهد. اما از دید سرمایه، تمرکز مداوم تولید و افزایش بیکاری ملازم با آن، بسیار اساسی‌تر از شغل‌آفرینی است. زیرا افزایش طاقت‌فرسای نرخ استثمار ممکن نیست مگر آن‌که انبوهی از انسان‌ها به کامِ گرسنگی و آوارگی فرستاده شوند؛ مگر آن‌که هر واحد تولیدی آخرالامر واحدِ تولیدِ بیکار باشد؛ مگر آن‌که خانواده کارگران زیرِ بار فقر پاره‌پاره شود. از مارکس آموخته‌ایم: «خصلت‌نمای نظم سرمایه این مساله نیست که نیروی کار مثل کالا به فروش می‌رسد، بلکه خودِ این امر که نیروی کار مانند کالا ظهور می‌کند خصلت‌ساز است(30).» هر مانع اقتصادی و سیاسی که بخواهد از «ظهور» کالای نیروی کار جلوگیری کند، بی‌رحمانه درهم کوبیده می‌شود. از این رو، ورشکستگی بنگاه‌های اقتصادی، واسطه‌گری موسسات مالی و پرداخت ظاهراً بی‌حساب و کتاب وام، همگی اجزای رشدِ نظام تولیدی سرمایه‌دارانه هستند نه مانعی دربرابر آن. رشد و انباشت سرمایه یعنی تبدیل زندگی انسان‌ها به دستمایه‌ای برای کارِ مزدبگیری. در این کوران حرکت سرمایه، کارفرمای 99درصدی و مظلوم ما با تراژدی آبکی زندگی ذلیلانه‌اش روبرو می‌شود: انحصار و تمرکز است که دسترسی من به کارگر ارزان را افزایش می‌دهد! او زیرِ لب اعتراف می‌کند که سرچشمه‌ی هر ثروتی در این شیوه تولید، گرسنگی‌ دادن به انسان‌هاست. از سوی دیگر صنایع کوچک باید به سمت انحصاری‌شدن بروند تا کنترل خود بر کارگران را حفظ کنند. عدالتخواهان ضدِ انحصار ناگزیرند سهمِ خود از سلطه بر کارِ زنده را افزایش دهند. همان تمرکزی که پیش از این تظاهر می‌کردند با رشد تولید جور در نمی‌آید. مطابق آمار ارائه‌شده از مشاغل کوچک و خانگی در سال 1391، 24 هزار و 388 کارگر در حدود 315 رشته‌ی شغلی، در دستِ 117 تعاونی متمرکز شده‌اند(31). بنابراین جستجوی عدالت در جامعه طبقاتی تبدیل به نبردی برای دسترسی عادلانه‌تر به کارگر ارزان می‌شود. اگر «توزیع عادلانه ثروت» را می‌خواهید، نخست باید دسترسی عادلانه به «امکان عام ثروت» یا همان ارزان‌ترین کارگران را فراهم کنید! این جنگ عدالتخواهانه، میدان خود را به نظام آموزش هم کشانده است.
اکنون آن‌چه «جامعه روبه پیشرفت» از نظام آموزش می‌خواهد را در کلیت‌اش می‌توان دید. جنگ بر سر کنترلِ کارِ زنده، کاملاً روشن می‌کند که مساله‌ی کلیدی نظام آموزش نیز تولید هرچه منظم‌تر و بیشتر نیروی کار مطیع و ارزان است. زیرا قدرت سرمایه به تولید کارگاهی محدود نمی‌ماند. سرمایه برای افزایش کنترل بر نیروهای کار باید با نظام آموزش مناسب خود تکمیل شود. از فرایند آموزش نیز به عنوان اهرمی برای افزایش فشار بر نیروهای کار استفاده می‌شود. در صفِ 99درصدی، نیروهای «تحول‌خواهی» را می‌بینیم که خواهان «آموزش عادلانه» برای رشد تولید سرمایه‌دارانه هستند. دقیقاً مثل کارفرمای کوچکی که خواهان «توزیع عادلانه ارزش‌اضافه» برای چرخیدن چرخ تولید است. اعضای این صف از ریشه‌های بیگانه‌شده‌ی نظام آموزش و از شیوه‌ی تولید نیروی کار سخن نمی‌گویند، مساله‌ی آنان تولیدِ بیشتر و ارزان‌تر نیروی مولد و جهت‌دهی «عقلانی‌تر» به وام‌ و اعتبار از طریق نظام آموزش است. آنان نیز کارگرِ مزدبگیر ارزان و ماهر می‌خواهند تا «چرخ تولید بچرخد». محمود ملک‌پور مدیر عامل شهرک صنعتی بندر لنگه می‌گوید: «علل رکود بازار لنگه را نمی‌توان نبود سرمایه عنوان کرد چرا که وقتی سرمایه را در دست انسانی توسعه‌نیافته قرار دهیم باز هم هدر می‌رود(32).» ملک‌پور درست می‌گوید، از نقطه‌نظر سرمایه، کنترلِ بی‌چیزان بر شرایط زندگی و آموزش و کار خودشان و در یک کلام کنترل کارگر بر سوخت و ساز جامعه چیزی جز اتلاف و «هدر رفتن» نیست. «انسان توسعه‌یافته» همان کارگر ماهری است که در نیمه قرن هجدهم در تاریخ ظاهر شد. همان که کل جوهر حیات‌اش را دست و پا بسته‌ی  یک نوع «دوخت» کرده بودند. اکنون تعاونی‌های دانش‌بنیان و اتحادیه‌های کارآفرینی وظیفه تولید این انسان توسعه‌یافته را بر عهده دارند(33).
خسرو صادقی بروجنی مثل محمد مالجو یک عدالتخواه است. او در سایت مبتذل «پروبلماتیکا» چنین می‌نویسد: «ایجاد رابطه فروشنده-خریدار در نظام آموزشی، منجر به افت کیفیت آموزشی و پایین‌آمدن سطح مهارت و تخصص فارغ‌التحصیلان می‌شود و این مساله در نهایت کاهش بهره‌وری نیروی انسانی را در پی دارد.» بروجنی نتیجه می‌گیرد «لااقل بخشی از دلایل بیکاری جوانان در کشور» به خاطر همین کاهش مهارت است(34). فرق این عدالتخواه با دیگر گرگ‌های بورژوازی در این است که «آموزش پولی» را چیز بدی می‌داند: پولی‌شدن مانع برابری می‌شود. چرا پولی‌شدن مانع برابری می‌شود؟ چون باعث افت بهره‌وری می‌شود. مگر افزایش بهره‌وری کار باعث برابری طبقاتی می‌شود؟ مگر آموزش رایگان، نیروی کار مفت را در اختیار سرمایه نمی‌گذارد؟ بالاتر دیدیم که کاهش مهارت انسان‌ها و سرکوب خلاقیت‌ها و استعدادهایشان به خاطر «آموزش پولی» نیست بلکه در شیوه تولید سرمایه‌داری ریشه دارد. چنانکه دیدیم اولین اَشکالِ اقامتگاه‌های «رفاهی» در سرمایه‌داری کاری جز سرکوب توانایی‌های انسان و گره‌زدن آنان به یک کارِ جزیی نداشتند. همچنین دیدم که در نظم سرمایه، رشد بهره‌وری کار منجر به صرفه‌جویی در شمار کارگران و رشد بیکاری می‌شود. اما کسی که برای «توزیع عادلانه ارزش اضافه» یقه‌اش را جِر داده دیگر صلاح نیست بر این موضوع مکث کند که این ارزش‌اضافه چگونه افزایش می‌یابد. بروجنی از نظام آموزش فقط یک چیز می‌خواهد: رشد تولید صنعتی.
و این‌گونه است که در ظلّ آفتاب جامعه طبقاتی، وقتی که درماندگی بی‌پناه‌ترین زنان، منشاءِ افزایش ثروت است، کاسبانِ خون انسان 99درصد می‌شوند.
عدالتی که 99درصدی‌ها می‌جویند چیزی جز دست‌اندازی عادلانه‌ بر نیروی مولد جامعه نیست. کنترلِ عادلانه‌ بر نیروی کارِ تهیدستان برای چرخیدن عادلانه‌ی چرخ تولید! چنین صفی هرگز از این عصرِ ننگین جلوتر نمی‌رود؛ وحدت‌های اجتماعی‌اش از دل تجزیه‌ی واقعیت اجتماعی حاصل می‌شود؛ پیش‌بینی‌های خیالی‌اش برای آینده از دل مغشوش‌ترین تحلیل‌ها از زمان حال بیرون می‌آیند؛ نویدِ برابری می‌دهد و «دوران رفاه»‌اش اقتصاد جنگی است. این صف برای برداشتن هر گام جدید ناچار است پست‌ترین شرایط کاری را ایجاد کند؛ ناچار است کاسه‌لیس انحصاری‌ها باشد؛ ناچار است جای پای خود را در گستره استثمار مطلق محکم کند و همزمان تبعیض، حقارت و ظلمی که از این گستره برمی‌خیزد را با مشتی عبارت‌پردازی به «ستم مذهبی»، «ستم جنسیتی»، «ستم نولیبرالی» و… نسبت دهد. این صف در تمام شئون خود حیله‌گر، دزد و چاکرمنش است.
در بخش دوم این نوشته از طریق بررسی دو متن که درباره فعالیت در دانشگاه نوشته شده‌اند، پاسخ عدالت‌خواهان 99درصدی به تحولات نظام آموزش عالی را مورد بررسی قرار خواهم داد.
پایان بخش اول
———————–
1- میشل فوکو، تاریخ جنون، ترجمه فاطمه ولیانی، نشر هرمس چاپ چهارم، صفحه 63
2- همان، صفحه 64
3- کارل مارکس، سرمایه جلد یکم، ترجمه حسن مرتضوی، چاپ دوم (1388)، صفحه 388
4- همان، صفحه 772
5- میشل فوکو، همان، صفحه 56
7- مهدی کیهان، بررسی علمی شرایط کار و زندگی کارگران نساجی در ایران، ترجمه غ. ن. جویا، انتشارات ابوریحان، 1359 ، صفحه  33-31
9- محمد مالجو، دانشگاه در عصر اعتدال به کجا می‌رود؟ متن ویراسته سخنرانی در موسسه پرسش به تاریخ 24 تیر 1395، موجود در سایت نقد اقتصاد سیاسی
21- کارل مارکس، گروندریسه – مبانی نقد اقتصاد سیاسی (جلد اول)، ترجمه باقر پرهام و احمد تدین، چاپ سوم 1378، نشر آگه،  صفحه 318
30- کارل مارکس، سرمایه جلد دوم، ترجمه ایرج اسکندری، انتشارات فردوس، چاپ اول (1385)، صفحه 1069
33- رجوع کنید به «چرا باید با اتحادیه انجمن‌های علمی مخالفت کرد؟» نوشته هیات تحریریه نشریه دانشجویی رود، منتشر شده در «مجله هفته»:

۱۳۹۵ تیر ۱۸, جمعه

کتاب نمایشنامه ماجرای چهار راه


این کتاب "نمایشنامه ماجرای چهار راه " توسط نوید قیداری نوشته و به 

شاهرخ زمانی  تقدیم شده است  در زیر لینک های کتاب را دردو  فرمت 

مشاهده می کنید 





۱۳۹۵ تیر ۱۳, یکشنبه

با یادِ شاهرخ زمانی و کوروش بخشنده و کارگرانِ با حادثه رفته ، برای جعفر .


آه  -
شاهرخ  !

ضجه های خواهرت
مُستاجرِ سمجی ست
که خالی نمی کند؛
اتاقش را  -

در گوش های کرِ من؛

سوارانِ دشتِ قدرت به سکوت میتازند

وکوروش -

 دستِ هزار کارگرِ حادثه در دستانش
لبخندمیزند؛
من هراسان وُ شتابان باشدتِ تمام -
 دست هایم را می رقصانم دربرابر چشم
سایه ی وهم آلودِ زندانی در بلفاست ،
چسبیده به صورتم  ؛

نه  !

چه خواب
چه بیداری
نمی خواهمش ،نمی خواهمش
چیزی نمانده است
گراهتِ جهانی دهگده ای
در اوین -
زندانی ست .

"فلزبان"
                       ۹۵/۴/۹

۱۳۹۵ تیر ۱۲, شنبه

ازادی جعفر عظیم زاده را تبریک میگوئیم

سرانجام و با پافشاری بر خواست و مطالبات،  جعفرعظیم زاده فعال کارگری و رئیس هیئت مدیره اتحادیه ازاد کارگران ایران در حالی که در پی اعتصاب غذا در بیمارستان با وضعیت وخیمی بستری بود ازاد شد . ازادی هر چند موقت وقابل برگشت اما خبر خوشی بود برای بیش از دوماه اعتراض بین المللی و تجمعات گوناگون فعالین احزاب ،سازمانها و نهاد های کارگری و کمونیستها که جا دارد به همگی این رفقا چه در خارج کشور و چه در داخل دست مریزاد گفت .
کمیته حمایت از شاهرخ زمانی که از ابتدا حامی مطالبات جعفر بود و از فراخوان دهندگان کمپین سراسری برای نجات جان جعفر عظیم زاده نیز به شمار میرفت ضمن عرض تبریک به خانواده جعفر عظیم زاده ، اعضای اتحادیه ازاد کارگران ایران و تمامی سازمان ها و نهادهایی که در این مدت چه در ارسال نامه های اعتراضی به نهاد های بین المللی و چه با حضور در رسانه ها وشرکت در تجمعات اعتراضی از جعفر عظیم زاده و دیگر کارگران حمایت کردند ، ضمن ارج نهادن به تمامی زحمات این عزیزان دست یکایک انها را به گرمی میفشارد .
باید این راه و این اعتراضات تا حصول نتیجه نهایی و ازادی سایر کارگران و فعالین زندانی و زندانیان سیاسی  همچون مظفر صالح نیا ،هاشم رستمی ،بهنام ابراهیم زاده ، محمد جراحی و شیرزاد  ... و تمامی زندانیان سیاسی ادامه یابد . راه حل ما و رفیق جانباخته شاهرخ زمانی ایجاد فدراسیون سراسری کارگران و ایجاد حزب انقلابی طبقه کارگر و پیگیری خواست و مطالبات با اتحاد عمل مشترک تمامی تشکلات موجود جنبش کارگری بوده و خواهد بود. ما اعتقاد داریم فعالین کارگری و طبقه کارگر بدون تشکیلات طبقاتی و همبستگی طبقاتی نمی توانند مطالبات خود را کسب کنند و در صورت کسب موقت احتمال از دست دادن آن بسیار زیاد است بنا براین برای امکان کسب و حفظ مطالبات باید از همین امروز انقلابون و فعالین طبقه کارگر اقدام به تشکیل هیت موسس فدراسیون سراسری کارگران و هسته های مخفی انقلابی برای ایجاد حزب انقلابی طبقه کارگر کنند از نظر ما تضمین تحمیل خواست های ما کارگران در ایجاد چنین بستری است کمیته حمایت از شاهرخ زمانی خود رادر این راستا مسئول میداند و هم همواره در همه اتحاد عمل های بین المللی برای اعتراض به دستگیری ، شکنجه و سرکوب رژیم سرمایه داری حاکم بر ایران حضور دائمی داشته ، دارد و خواهد داشت .
پیروزی نهایی از ان طبقه کارگر ایران است
چاره ما زحمتکشان وحدت و تشکیلات است
کمیته حمایت از شاهرخ زمانی
2016.07.01

1395.04.11