۱۳۹۴ شهریور ۲۳, دوشنبه

شعری از علی یزدانی تقدیم به شاهرخ زمانی


آمد و رفت ابلهانه

ناخواسته و تنها به دنيا مي¬آييم
و تا چشم باز مي كنيم بدهكاراني بي¬شماريم
همه¬ي توانمان را به كار مي¬گيرند تا بياموزندمان
مي¬آموزيم آنچه را كه هيچ به كارمان نمي¬آيد
اما گروهي را به عرش مي¬رساند آموخته¬هاي ما
مي آموزيم كه كار كنيم
سلام كنيم
احترام بگذاريم
توليد كنيم
باز توليد شويم
كسي را نرنجانيم
و رنجش خود را از صاحبان قدرت پنهان كنيم
مي آموزيم كه رام باشيم
مثبت فكر كنيم
حتي در زير شلاق
ضارب خود را دعا كنيم
و وقتي ناخواسته در تنهايي مي¬ميريم
همه را ببخشاييم و دعاي بخشايش بخوانيم
چه آمد و رفت ابلهانه¬اي¬ست اين
چه آموزه¬هاي چندش¬آوري
چه درد بي درماني¬ست
اين درس¬هاي بين دو ديوار زاد و مرگ
و چه شور انگيز خواهد بود
اگر ديوار را برنتابيم
و نياموزيم جز آنچه به كارمان آيد
و انجام ندهيم جز آنچه قبول داريم
قبول نكنيم جز آنچه نفعمان را پاس دارد
و بميريم آنچنان كه شايسته¬ي آزادگان باشد.


22 شهریور 1394

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر