Azar Adibi خبر کوتاه بود
شاهرخ زمانی مُرد!
خروش دخترش برخاست
لبش لرزید
دو چشم خستهاش از اشک پُر شد
گریه را سر داد
و من با کوششی پر درد
اشکم را نهان کردم
چرا مُرد؟
میپرسد ز من، با چشم اشکآلود
عزیزم، دخترم
آنجا شگفتانگیز دنیاییست
دروغ و دشمنی فرمانروایی میکند آنجا
طلا، این کیمیای خون انسانها
خدایی میکند آنجا
در آنجا برابری و انسان حرفهای پوچ و بیهودهست
در آنجا رهزنی، استثمار کار، خون ریزی آزادست
و دست و پای فعال رهایی کار در زنجیر
عزیزم، دخترم
آنان برای رفاقت با من
برای دوستی با تو
برای همپیوندی کارگر میمیرند
و هنگامی که این یاران
با سرود زندگی بر لب
بهسوی مرگ رانده میگردند
امید آشنا میزد چو گل در چشمشان لبخند
بهشوق زندگی، آواز میخواندند: تشکل، انقلاب، کمونیسم
و تا پایان بهراه روشن خود با وفا ماندند
عزیزم
پاک کن از چهره اشکت را، ز جا برخیز
تو در من زندهای، من در تو و همه در کار
و ما همانند طبقهای دست در دست، هرگز نمیمیریم
من و تو با هزارانِ فعال دیگر
این راه را دنبال میگیریم
از آن ماست پیروزی
از آن ماست فردا
سروری کار بیهوده خیالی نیست
کمونیزم غمآلوده رؤیایی نیست
با همه شادی و بهروزی
عزیزم
کار دنیا رو بهآبادیست
و هر لاله که از خون فعالین کارگری میدمد امروز
نوید روزگار دیگریست.
نوید روزگارِ انقلاب
روزگار حکایتهای دیگر
حکایت از تشکل، طبقه، انقلاب و کارگر
حکایت از راهی دیگر
راهی بهرهایی
راهی بهگذر از آزادی
آزادی کار
آزادی قدرت
قدرت پرولتاریا در دولت
گذرگاهی بهرهایی
نه رهایی از رهایی
رهایی از بندگیِ سرمایه
شاهرخ زمانی مُرد!
خروش دخترش برخاست
لبش لرزید
دو چشم خستهاش از اشک پُر شد
گریه را سر داد
و من با کوششی پر درد
اشکم را نهان کردم
چرا مُرد؟
میپرسد ز من، با چشم اشکآلود
عزیزم، دخترم
آنجا شگفتانگیز دنیاییست
دروغ و دشمنی فرمانروایی میکند آنجا
طلا، این کیمیای خون انسانها
خدایی میکند آنجا
در آنجا برابری و انسان حرفهای پوچ و بیهودهست
در آنجا رهزنی، استثمار کار، خون ریزی آزادست
و دست و پای فعال رهایی کار در زنجیر
عزیزم، دخترم
آنان برای رفاقت با من
برای دوستی با تو
برای همپیوندی کارگر میمیرند
و هنگامی که این یاران
با سرود زندگی بر لب
بهسوی مرگ رانده میگردند
امید آشنا میزد چو گل در چشمشان لبخند
بهشوق زندگی، آواز میخواندند: تشکل، انقلاب، کمونیسم
و تا پایان بهراه روشن خود با وفا ماندند
عزیزم
پاک کن از چهره اشکت را، ز جا برخیز
تو در من زندهای، من در تو و همه در کار
و ما همانند طبقهای دست در دست، هرگز نمیمیریم
من و تو با هزارانِ فعال دیگر
این راه را دنبال میگیریم
از آن ماست پیروزی
از آن ماست فردا
سروری کار بیهوده خیالی نیست
کمونیزم غمآلوده رؤیایی نیست
با همه شادی و بهروزی
عزیزم
کار دنیا رو بهآبادیست
و هر لاله که از خون فعالین کارگری میدمد امروز
نوید روزگار دیگریست.
نوید روزگارِ انقلاب
روزگار حکایتهای دیگر
حکایت از تشکل، طبقه، انقلاب و کارگر
حکایت از راهی دیگر
راهی بهرهایی
راهی بهگذر از آزادی
آزادی کار
آزادی قدرت
قدرت پرولتاریا در دولت
گذرگاهی بهرهایی
نه رهایی از رهایی
رهایی از بندگیِ سرمایه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر