۱۳۹۵ مهر ۹, جمعه
بازداشت دو کارگر معترض آزادراه تهران-شمال
شکایت کارفرما از کارگران معترض که خواهان حقوق خود هستند ، ترفند جدیدی است که جمهوری اسلامی جنایت کاران در جهت خدمت به سرمایه داری و افزایش سود سرمایه صورت می گیرد ، نباید اجازه داد این سبک را به روند عادی تبدیل کنند .
خبرگزاری هرانا ـ صبح امروز دو تن از کارگران معترض شاغل در پروژه عمرانی آزادراه تهران-شمال با شکایت کارفرما بازداشت و تحویل مراجع قضایی شدند.
به گزارش خبرگزاری هرانا به نقل از ایلنا، براساس اطلاعاتی که از طریق منابع خبری در پروژه آزادراه تهران – شمال به دست آمده، ظاهرا جلب و بازداشت این کارگران با اعتراضات صنفی اخیر کارگران شاغل در پروژه آزادراه تهران – شمال در ارتباط بوده است.
در جریان این تجمع صنفی که از روز (سی شهریور ) در محوطه کپ واقع در جاده کن – سلقون (دشت عقیلی) به مدت یک هفته برپا شده بود، حدود ۷۰نفر از کارگران پیمانکاری پروژه آزادراه تهران – شمال در اعتراض به چهارونیم ماه معوقه، معترض شده بودند.
گفته میشود یکی از بازداشتشدگان؛ راننده بیل میکانیکی و دیگری به عنوان جوشکار در پروژه آزادراه تهران- شمال مشغول کار بودهاند.
از قرار معلوم دستگاه قضایی (دادسرای شعبه ۵ صادقیه ) براساس شکایتی که از سوی کارفرما مطرح شده؛ برای این کارگران احکام موردنظر را صادر کرده است.
خبرگزاری هرانا ـ صبح امروز دو تن از کارگران معترض شاغل در پروژه عمرانی آزادراه تهران-شمال با شکایت کارفرما بازداشت و تحویل مراجع قضایی شدند.
به گزارش خبرگزاری هرانا به نقل از ایلنا، براساس اطلاعاتی که از طریق منابع خبری در پروژه آزادراه تهران – شمال به دست آمده، ظاهرا جلب و بازداشت این کارگران با اعتراضات صنفی اخیر کارگران شاغل در پروژه آزادراه تهران – شمال در ارتباط بوده است.
در جریان این تجمع صنفی که از روز (سی شهریور ) در محوطه کپ واقع در جاده کن – سلقون (دشت عقیلی) به مدت یک هفته برپا شده بود، حدود ۷۰نفر از کارگران پیمانکاری پروژه آزادراه تهران – شمال در اعتراض به چهارونیم ماه معوقه، معترض شده بودند.
گفته میشود یکی از بازداشتشدگان؛ راننده بیل میکانیکی و دیگری به عنوان جوشکار در پروژه آزادراه تهران- شمال مشغول کار بودهاند.
از قرار معلوم دستگاه قضایی (دادسرای شعبه ۵ صادقیه ) براساس شکایتی که از سوی کارفرما مطرح شده؛ برای این کارگران احکام موردنظر را صادر کرده است.
۱۳۹۵ مهر ۱, پنجشنبه
به مناسبت اولین سالگرد کشته شدن معلم انقلابی مان شاهرخ زمانی
حمید قربانی
در جمله بالا اینطور باید خواند که ایرج آذرین حد نهایی دستمزدها را میزان نیروی تولیدی جامعه می داند. چگونه چنین حرف غیر علمی و چرندی را می توان به مارکس نسبت داد؟. این حرف بیان هیچ چیزی نیست. میزان تولید نیرو های مولد به چه معنی است؟ مارکس کجا چنین چیزی را بیان نموده است؟!
به مناسبت اولین سالگرد کشته شدن معلم انقلابی مان شاهرخ زمانی
جدل دو اکونومیست برسر دستمزد
اخیراً یکی از شاگردان منصور حکمت شکوایه ای* به اکونومیست دیگری که در ایران مدرس نیز هست نوشته که چرا کارگران باید حداقل یک و نیم میلیون تومان دستمزد بگیرند؟ بلکه باید سه و نیم میلیون تومان دستمزد دریافت دارند. تا آنجا که این بحث یک بحث آکادمیک و مربوط به طبقه کارگر نیست ما آنها را به حال خود رها می کنیم تا بر سر دستمزد ها برروی کاغذ بایکدیگر چک و چانه بزنند و خوش باشند. ولی از آنجائی که پای طبقه کارگر می خواهد به میان آید و برسر درک مارکسیستی از مسئله صحبت به میان می آید، کمونیستها وظیفه خود می دانند که دخالت کرده تا این اکونومیستهای حرفه ای را به لانه های خویش بازگردانند.
قبلاً بهتر است روی این موضوع تأکید شود که مارکسیستها از هر گونه مبارزات حق طلبانه طبقه کارگر در هر سطح و سطوحی پشتیبانی می کنند، منتها این پشتیبانی به منظور ارتقاء مبارزات کارگران به مبارزات سیاسی و برا ی در هم شکستن دولت کنونی و کسب قدرت سیاسی بوسیله ی طبقه کارگر و برپائی دیکتاتوری پرولتاریاست. بجز این هر گونه پشتیبانی از مبارزات خرده و ریز طبقه کارگر و در همان حد نگه داشتن آن اکونومیستی و خیانت به طبقه کارگر و آرمانهای اوست.
اکونومیست ایرج آذرین در نوشته خود دروغ هایی به مارکس نسبت می دهد تا سازشکاری خویش را در مقابل بورژوازی پنهان کند که گویا مارکس مقدار مشخص دستمزد را حق طبقه کارگر می داند و کمتر از آن را ناحقی. ونمی دانم دستمزد بیشتر از آن چه می شود لابد حق بورژوازی زائل شده است. در جائی به دفاع از اقتصاد بازار آزاد بخوانید ادغام شدن در بازار جهانی امپریالیسم می نویسد.
(نزدیک به چهار دهه انزوای اقتصاد ایران از بازار جهانی موجب فاصله ی عظیم تکنولوژیک بین اقتصاد ایران و سطح متوسط کاپیتالیسم جهانی شده. تحریم های اقتصادی ابدا عامل عمده ی ایجاد چنین فاصله ی عظیم تکنولوژیک نبوده، بلکه برکنار ماندن کاپیتالیسم ایران از فشار رقابت بازار جهانی انگیزه ی اقتصادی عینی ای برای ارتقاء تکنولوژی به صاحبان سرمایه نمی داد.بهای این انزوا را سرمایه داران ایران ندادند، طبقه کارگر ایران داد.)
خوب ایشان بسیار ناراحت از انزوای تاریخی ایران در بازار جهانی است و برای اینکه ناراحتی خود را از این انزوا به مُد روز کند و چون سنگ طبقه کارگر به سینه زدن را یک پز سیاسی می داند خود را ناراحت جلوه می دهد از اینکه بیشترین این زیان را طبقه کارگر برده است. ایرج آذرین به پیروی از استاد خود منصور حکمت مترصد این است که اگر حزبش به نوعی به قدرت برسد درهای مملکت را برای غارت شدن توسط امپریالیستها باز بگذارد و کشوری همچون غنا و نیجریه که به علت باز بودن درهایش طبقه کارگر آن هیچ صدمه ای ندیده است! را تحویل طبقه کارگر ایران دهد... در جای دیگر با وقاحت تمام می گوید:
با ختم تحریم ها و "برجام"، با افزایش واردات پر سود کالاهای خارجی و تشدید رقابت بازار، روزآمد کردن تکنولوژی در اقتصاد ایران ضروری شده، اما سرمایه داران ایران تلاش می کنند تا میزان دستمزدها و شرایط کار را در همان سطح نازل تاکنونی نگاه دارند، تا به این ترتیب شاید از ادغام در بازار جهانی دولّا و پهنا سود ببرند.
ببینید که ایرج آذرین چقدر از توافق نامه برجام و قطع تحریم ها خوشحال شده است و روی به کارگران می گوید: ای کارگران بدانید که برجام باعث شده است دستمزدهایتان اضافه گردد ولی این سرمایه داران سود پرست دستمزد شما را در همان سطح نازل نگه داشته اند. ایرج آذرین بدین تصور است که قرار داد برجام برای رفاه حال مردم ایران تنظیم شده است و به صف شدن شرکت های امپریالیستی برای غارت ثروتهای ایران و استثمار وحشیانه طبقه کارگر برای ایجاد مافوق سود را امری مثبت برای طبقه کارگر ارزیابی می کند. ایرج آذرین نمی داند و یا نمی خواهد بداند که حکومت های ارتجاعی و سرمایه داری هر حرکتی که انجام دهند به ضرر طبقه کارگر و مردم زحمت کش است. چرا که هر حرکتی برای تقویت سیستم بهره کشی به ضرر طبقه استثمار شونده خواهد بود. مگر می شود قرار دادی را جمهوری اسلامی برای تحکیم خودش با امپریالیستها امضاء کند و این بنفع مردم و کارگران باشد. این مردم فریبی بیش نیست. در رابطه با تئوری مارکس در رابطه با دستمزد کارگران خودش را به کوچه علی چپ می زند و می خواهد این تصور را ایجاد کند که قوانینی را که مارکس از تجزیه و تحلیل جامعه سرمایه داری کشف کرده است به خودی خود محترم و طبقه کارگر باید به آن گردن نهد. مارکس تمام قوانین دستمزد و اضافه ارزش و بار آوری کار و بحران را در سیستم سرمایه داری کشف نمود تا به کارگران بگوید که آنها در چه شرایط رقت بار و در زیر یوغ بندگی دارند زندگی می کنند و استثمار می شوند نه اینکه ایرج آذرین برای اینکه مبارزات اکونومیستی را به جنبش طبقه کارگر تزریق کند مارکس را سرو ته می خواند. او می نویسد:
(اگر مساله را خیلی ساده بیان کنیم، سوال این است: آیا میزان دستمزد را نرخ سود تعیین می کند؟ یا به بیان فنی تر، آیا سطح دستمزد تابعی است از متغیر مستقل نرخ سود؟ ممکن است اکثر آدم های عادی پاسخ شان آری باشد، اما واقعیت این است که بین مکاتب اقتصادی مختلف پاسخ های متفاوتی به این پرسش ها می دهند.)
در اینجا ایرج آذرین به عنوان یک محقق اقتصادی که می خواهد بداند که میزان دستمزد در سیستم سرمایه داری تابع چه فاکتورهایی است وارد بحث نشده است. خیر او در مقام یک سرمایه داری که می خواهد به کارگرانش حقوق بدهد وارد بحث شده و طبق محاسبات خودش دستمزد سه و نیم میلیون تومان را برگزیده است و نمی داند که قانون دستمزد کارگران که مارکس بیان داشته را تحت سیستم سرمایه داری بیان نموده و به هیچ وجه حق طبیعی کارگران نمی داند. دستمزد نیروی کار به عقیده مارکس نه برمبنای کالایی که تولید می کند بلکه بر مبنای حداقلی است که وسائل معیشت کارگران را تأمین می نماید. و این مثل هر کالای دیگر در بازار با چک و چانه زدن همراه است و بر مبنای شرایط متفاوت بالا پایین می گردد. و بالا پایین شدن دستمزد در سیستم سرمایه داری تا حدی است که استثمار کارگران و تولید اضافه ارزش تضمین گردد. وگرنه، اگر بجز این باشد، صحبتی از سرمایه داری نمی توان به میان آورد.
ولی به عقیده مارکس و انگلس و لنین طبقه کارگر نباید چشم داشتی به اضافه دستمزد داشته باشد که البته (مبارزه برای هر مقداراضافه دستمزدی در سیستم سرمایه داری حق مسلم کارگران است و باعث می شود تا دشواری های زندگی شان به نسبت کمتر گردد) بلکه در اساس، باید برای در اختیار گرفتن قدرت سیاسی و کنترل تولید و لغو مالکیت خصوصی و استقرار مالکیت اجتماعی، مبارزه کند. این سرمایه دار کیست که باید با او وارد چک و چانه زنی برای اضافه دستمزدشد؟ ایرج آذرین مالکیت او را بر ابزار تولید به رسمیت می شناسد. ایرج آذرین مالکیت سرمایه دار را نیز بر نیروی کار در ساعاتی که توسط سرمایه دار خریداری گشته به رسمیت می شناسد. ایرج آذرین بازار های سرمایه داری را نیز به رسمیت می شناسد. .ایرج آذرین سیستم سرمایه داری را به رسمیت می شناسد و برای آن برنامه دارد.
ایرج آذرین در مقام یک مصلح اجتماعی وارد می شود و می گوید:
(اقتصاد قوانینی دارد که عینا مانند قوانین طبیعت ابژکتیو اند و هر تلاش برای نقض آنها کلیت حیات اقتصادی را تهدید می کند، و کار علم اقتصاد، عینا مثل علوم طبیعی، یافتن این قوانین عینی است. سرمایه داری و مکانیزم بازار حتی از طبیعت طبیعی تر اند. تعیین سطح دستمزد با مکانیزم بازار جزو قوانین این "طبیعت" است.)
این درست است که اقتصاد سرمایه داری دارای قوانینی است ولی اتفاقاً طبقه کارگر به نقض این قوانین باید بیاندیشد، برخیزد وگرنه، باید، برده همیشگی سرمایه باقی بماند. این جاودانه دانستن نظم موجود است.
باز برای وارونه جلوه دادن نظریه مارکس در مورد دستمزد چنین می نویسد:
نظریه ی مارکس، همان طور که در بخش اول هم اشاره کردیم، بر آن است که میزان نیروهای تولیدی یک جامعه حد نهایی سطح دستمزدها را ترسیم می کنند.
در جمله بالا اینطور باید خواند که ایرج آذرین حد نهایی دستمزدها را میزان نیروی تولیدی جامعه می داند. چگونه چنین حرف غیر علمی و چرندی را می توان به مارکس نسبت داد؟. این حرف بیان هیچ چیزی نیست. میزان تولید نیرو های مولد به چه معنی است؟ مارکس کجا چنین چیزی را بیان نموده است؟!
در آخر ما، قطعه ای ازفریدریش انگلس که گویا در جواب به خزعبلات ایرج آذرین به دوست شان رئیس دانا است را می آوریم تا روح بحث ایشان بهتر درک گردد.
" خوب، حالا بر اساس اقتصاد سیاسی چه چیزی مزد روزانۀ عادلانه و کار روزانۀ عادلانه نامیده می شود؟ خیلی ساده سطح دستمزد و مدت و شدت کار روزانه ای که بوسیله رقابت میان کارفرما و کارگران در بازار آزاد تعیین می گردد. خوب حالا که آنها به این نحو تعیین می گردند، چیستند؟
مزد روزانه عادلانه تحت شرایط عادی، مبلغی است که برای امرار معاش کارگر ضروری باشد، معیشتی که او بر اساس سطح زندگی، موقعیت و کشور خود لازم دارد تا قادر بادامه کار و بقای نسل خود باشد. سطح واقعی مزد می تواند برحسب نوسانات جریان بازار، گاهی بالاتر و گاهی پایین تر از این مقدار باشد ولی در شرایط عادی این مبلغ باید به هر حال عبارت باشد از حد متوسط کلیه نوسانات مزدها....
ولی ما می خواهیم قدری عمیق تر به موضوع بپردازیم: از آنجا که طبق نظر اقتصاددانان سیاسی، مزد و مدت کار، بوسیله رقابت تعیین می شود، عدالت باید ظاهراً چنین باشد که هردو طرف در شرایط مساوی، نقطه حرکت عادلانه واحدی داشته باشند. اما قضیه اصلا به این صورت نیست. اگر سرمایه دار نتواند با کارگر به توافق برسد، این امکان برایش وجود دارد که صبر کند و در ضمن این مدت از سرمایه اش امرار معاش نماید. اما کارگر قادر به این کار نیست. او فقط از دستمزدش زندگی می کند و به این جهت باید در هر زمان ، در هر جا و تحت هر شرایطی به کار بپردازد. برای کارگران نقطه حرکت عادلانه ای وجود ندارد. او به علت گرسنگی در وضع کاملاً نا مناسبی قرار دارد. با وجود این طبق اقتصاد سیاسی طبقه سرمایه دار این کمال عدالت است!...
حالا ما می خواهیم بررسی کنیم که سرمایه دار بوسیله کدام منبع می خواهد این دستمزد کاملاً عادلانه را بپردازد. طبیعی است بوسیله سرمایه. ولی سرمایه تولید ارزش نمی کند. به استثنای ملک و زمین، کار تنها منبع ثروت است. سرمایه چیزی نیست بجز انبوهی از محصول کار. از این مطلب چنین نتیجه گیری می شود که مزد کار بوسیله خود کار پرداخت می شود و کارگر دستمزدش را از محصول کار خودش دریافت می کند. طبق آنچه عدالت نامیده می شود، مزد کارگر باید عبارت از محصول کار او باشد و این ، بر اساس اقتصاد سیاسی عادلانه نیست. برعکس، محصول کار کارگر نصیب سرمایه دار می شود و کارگر سوای مایحتاج زندگیش چیزی عایدش نمی گردد. و به این ترتیب نتیجه نهایی این مسابقه غیرعادی رقابت « عادلانه » ایست که محصول کار کسانی را که کار می کنند بطور اجتناب ناپذیری در دست آنهایی که کار نمی کنند انباشته می سازد و محصول کار در دست آنها به صورت وسیله ای نیرو مندی برای به بردگی گرفتن کسانی که آنرا بوجود آورده اند در می آید...
از آنچه شرح دادیم... عدالت اقتصاد سیاسی، و رد حقیقت عدالتی که موجب تثبیت قوانین مسلط برجامعه کنونی شده است، عدالتی کاملاً یک جانبه بوده و به نفع سرمایه دار است. به این جهت باید شعار انتخاباتی قدیم را برای همیشه بخاک سپرد و شعار دیگری را جانشین آن کرد.
این خود مردم زحمتکش اند که باید صاحب وسایل کار، مواد خام، کارخانه ها و ماشین آلات باشند."
تاکید از من است ـ بر گرفته از مقاله مزد روزانه عادلانه برا ی کار روزانه عادلانه فریدریش انگلس
تذکر: من بر این باور نیستم که جناب آقای ایرج آذرین و امثالهم، متون کلاسیک مارکسیستی را نخوانده باشند، اما به نظر من، آن پایگاه طبقاتی و منافع طبقاتی است که ایرج آذرین ها را وادار می کند که برای طبقه کارگر و زحمتکشان به طرزی استاد مابانه، از جامعه ی "... ایده آل" صحبت کند که در آن، کارگران، هنور مجبور هستند، مقتضیات جوامع طبقاتی را رعایت نمایند و مزدی برابر حداقل باقی مانده از محصولات خویش را در یافت دارند و گر نه، "خیال باف" هستند!
رفقای کارگر کمونیست و انقلابی، به باور من، این سازمان ها که چنین رهبرانی دارند، همان طویله اوژیاس اند که می باید بوسیله شما، کارگران متحزب در حزب سیاسی خودتان در فردا،لایروبی گردند و با سازماندهی کارگران انقلابی و کمونیست، کارگران آگاه و انترناسیونالیست تا برای آماده کردن کل طبقه ی کارگر و دیگر زحمتکشان و برای به پیروزی رساندن انقلاب قهری – کمونیستی که شرایط لغو جامعه طبقاتی را، با درهم کوبیدن و درهم شکستن دولت کنونی و ایجاد دولت کارگران مسلح – دیکتاتوری انقلابی – طبقاتی پرولتاریا، در شکل شوراها و یا... فراهم می آورد و جامعه کنونی استثمارگر و در حال نابودی و نیستی، در سطح جهانی را، بسوی جامعه ی کمونیستی و نه " آزاد، برابر وایده آل" که در آن اصل: «از هرکس برحسب توانائی اش و به هرکس برحسب نیازهایش!». جاری است، رهنمون گردد!
گرامی باد، یاد همه جانفشانان طبقۀ کارگر، بویژه شاهرخ زمانی!
مرگ بر سرمایه، پیروزباد انقلاب سرخ، زنده باد کمونیسم!
حمید قربانی۲۰ سپاتامبر ۲۰۱۶
*- نوشته ی ایرج آذرین - میان دو حق برابر...
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=73205
مصاحبه رادیو پیام با شهلا دانشفر و محمد اشرفی و چند ملاحظه
ناصر احمدی
رادیو پیام
اختلال در نظم امنیت ملی، موضوعی است که امروز با خانم دانشفر و آقای محمد اشرفی مورد بررسی قرار می دهیم. امروز سعی میکنیم این موضوع را در رابطه با اعتصاب غذا و شیوه ای که آیا اعتصاب غذا شیوه مناسبی برای مبارزه هست یا نه و انگشت تأکید ما به عنوان مثال بر روی اعتصاب آقای جعفر عظیم زاده باشد و بعد هم مسأله افزایش دستمزدها، ما بحثهای زیادی در رابطه با مسأله دستمزدها داشتیم، و بعد هم شاهد افشای فیش های حقوق سران رژیم هستیم که رقم های نجومی هست، آیا اینها بهم ربط و به وضعیت طبقه کارگر ربط دارند، بلاخص در این زمینه، بعلاوه اینکه راه مبارزه با آن چگونه خواهد بود موضوع بحث ماست.
شهلا دانشفر
رادیو پیام
محمد اشرفی
رادیو پیام
محمد اشرفی
رادیو پیام
شهلا دانشفر
رادیو پیام
شهلا دانشفر
رادیو پیام
محمد اشرفی
رادیو پیام
محمد اشرفی
شهلا دانشفر
رادیو پیام
محمد اشرفی
رادیو پیام
محمد اشرفی
ناصر احمدی
رادیو پیام
محمد اشرفی
رادیو پیام
رادیو پیام
شهلا دانشفر
رادیو پیام
محمد اشرفی
شهلا دانشفر
شهلا دانشفر
محمد اشرفی
رادیو پیام
پیاده کنندۀ مصاحبه
محمد اشرفی با جملات بسیار ساده و رسا و با حس مسئولیت کارگری طبقاتی توضیح داده اند که در خارج کشور چگونه و با چه جدیتی از حرکت جعفر عظیم زاده و اسمائیل عبدی دفاع می کردند و تلاش می کردند. محمد اشرفی بهیمن ترتیب به نحوۀ حمایت و همکاری کمیته پیگیری از این حرکت نیز به روشنی اشاره کردند، و در عین حال به آن نقد مشخصی هم که کمیته پیگیری به عنصر «خود محور بینی و به رهبری فردی که جعفر عظیم زاده» داشتهاند بدفعات و خیلی واضح استدلال کردند و از آن نقد دفاع کردند. در عین حال ایشان از دید من بارها خیلی رفیقانه تلاش کردند که توجه شهلا دانشفر را نسبت به این همیاری های کارگری جلب کنند، تا با روشنگری شان شهلا دانشفر را نسبت به غلط بودن و ضد کارگری بودن «رهبری فردی» و «پرهیز از ساختن رهبری فردی از خارج و از بالا» قانع کرده و مجاب کنند. خود رادیو پیام نیز بارها بخاطر پیچیده بودن موضوع، و بخاطر ساده فهم تر شدن موضوع برای شنوندگان مصاحبه، سخنان هر دو را قطع میکنند و محمد اشرفی و شهلا دانشفر را با سؤالهای ریز تر و تازه تری به چالش میگیرند و ضمن اینکه از قطع و وصل کردن های چندباره نیز صمیمانه از هر دوی شان عذر خواهی می کنند اما در عین حال ایشان هم اشاره کوچکی به این میکنند که شهلا دانشفر روی نظرشان ایستاده آند.
اما اکنون ببینیم در طرف مقابل، خود شهلا دانشفر چه کردند و از اول تا آخر کلامشان در بخش اول این مصاحبه چه نقشی ایفا کردند، و حتی ببینیم که برای بخش دوم مصاحبه نیز چه رهنمود های عملی می دادند و امکان متحدتر شدن کارگران و تشکل ها را با توجه به وضعیت اجتماعی بسیار فلاکت زده جامعه و با توجه به بحران جناح های درون حکومتی چگونه پیش بردند. بنابراین میخواهم بگویم که لازم است ببینیم که شهلا دانشفر بطور واقعی در این قسمت پایانی مصاحبه چه خدمتی کردند.
یک – شهلا دانشفر نه تنها بر روی مسأله (رهبری فردی بعنوان یک ارزش سیاسی و کارگری همواره تأکید گذاشتند) که عملاً و نقدا تا اینجا یک آسیب سیاسی کارگری را نتیجه داده است بلکه گامی فراتر و مضرتر نیز جلو رفتند.
دو – ایشان چشمشان را به همدلی و همکاریهای کمیته پیگیری و محمد اشرفی بطور یکپارچه بستند بطوری که اساساً محمد اشرفی را و کمیته پیگیری را محکوم کردند به اینکه، هم محمد اشرفی و هم کمیته پیگیری در آن حرکت مشخص، پرچم را رها کردند! باری ضمن اینکه توجه داشته باشید که پایینتر به این «پرچم را رها کردند» برخواهم گشت اما فعلاً بگویم که شهلا دانشفر به اینهم بسنده نکردند و متأسفانه مجدداً از اینهم فراتر رفتند.
سه – شهلا دانشفر حساستر از این دو موضوع بالا، حتی «سیاسی بودن» شناخت کمیته پیگیری را نسبت به درک طبقاتی کمیته پیگیری پیرامون نقدی که به «خودمحور بینی جعفر» داشتهاند، تا حد یک «شناخت شخصی» پایین آوردند. اکنون من ضروری میدانم که از همینجا شروع کنم و این نکته سوم را که بسیار حساستر از دو مورد بالایی هست کمی عمیقتر و خیلی مستند تر تجزیه تحلیل کنم.
کمیته پیگیری، که یکی از مؤثر ترین تشکل فعالین کارگری بوده است و جعفر عظیم زاده و شاهرخ زمانی و خود محمد اشرفی و چند فعال کارگری دیگر نیز قبلاً عضو فعال همین کمیته و تشکل کارگری بوده اند، «شناخت سیاسی» شان را نسبت به یکی از اعضایشان یعنی جعفر، مستقیماً از دل مبارزه طبقاتی کسب کرده بوده اند و از دل همکاری و همفکری های چندین ساله در کشمکش سیاسی جنبش کارگری با حکومت سرمایه کسب کرده بوده اند، و بعبارت دیگر کمیته پیگیری از متن تجارب عملی مبارزه بوده که عملکرد سیاسی جعفر را واقعبینانه تر از شهلا دانشفر شناخته بوده اند. و بنابراین نکتۀ قوت قابل تاملی در این نوع «شناخت سیاسی» آنهم مشخصاً حول عملکرد سیاسی یک فعال درون کمیته و نه چیزی بیشتر میتواند نهفته باشد، و اما متقابلا از آنجایی که جعفر عظیم زاده هم از متن جامعه کارگری خارج نشده بوده و در خارج کشور سالها بعنوان همسنگر عینی شهلا دانشفرها دخیل نبوده اند، لذا (با توجه به نسبی بودن شناخت)، بسیار بجا بوده و بسیار عاقلانه و واقعبینانه بوده که شهلا دانشفر روی «شناخت سیاسی» خودشان نسبت به عملکرد جعفر، کمی منعطف تر می شدند و اینقدر محکم و غیر پویا و یکجانبه نمی ایستادند و با توجه به برخورد بسیار روشنگرانه و رفیقانۀ محمد اشرفی،و تلاش و تقلا های خود رفیق پیام ، پویایی وسعت نظر نشان میدادند .
امیدوارم که خوانندگان این مطالب، کمی بیشتر صبور باشند و به بحث و نظر و استدلال های من در سطح عمیقتری نگاه بکنند و انتظارشان را بالاتر ببرند و تجزیه تحلیل و نقد و نظر دنبال دلایل قویتری باشند
ما فرض را بر این بگذاریم که شهلا دانشفر و جریان سیاسی شان در شناخت سیاسی نسبت به عملکرد جعفر عظیم زاده حقیقتاً قابل تکیه و مارکسیستی باشد، و یا بطور کلی حتی فرض بگیریم که یک فعالی سیاسی در خارج از گود مناسبات کار و سرمایه،در آن جامعه می تواند بقدری از شم سیاسی طبقاتی قوی باشد که بتواند در مقایسه با خودِ کمیته پیگیری، به عوض «شناخت شخصی، شناخت سیاسی» داشته باشد.. اما اکنون بیاییم ببینیم آیا دلیل بسیار بزرگتر و بسیار حجیم تر و بسیار قانع کننده تر و تاریخی تری میتوانیم پیدا کنیم که بی برو برگرد نشان بدهد که، اساسا «شناخت سیاسی» شهلا دانشفر ها نمیتواند نه تنها نسبت به کل مناسبات «کار و سرمایۀ» جامعه ایران، شناختی طبقاتی مارکسیستی باشد بلکه حتی در جزئیات هم نمیتواند نسبت به عملکرد سیاسی یک فعال حزبی و یا فعال کارگری، شناختی بینقص و مالامال (روی این مالامال تأکید میکنم یعنی همانطوری که شهلا دانشفر دو پا در یک کفش ایستاده بودند مطلقا) صحیح باشد؟
منظور من از دلیل بسیار بزرگ و حجیم در رابطه با علمی بودن یا نبودن «شناخت سیاسی» شهلا دانشفر چیست؟
بنظر من باید گفت که یا «انقلاب» رخ نداده بوده و لذا شهلا دانشفر ها برخلاف ادعایشان «شناخت سیاسی» واقعبینانه ای نداشتهاند، و می بایست در این چند سال تا کنون نقد بی رحمانه ای به شناخت سیاسی خود می داشتند، و یا باید گفت که شهلا دانشفرها عوض اینکه «کمونیست و کارگری» بوده باشند صرفاً و عمدتا طیفی از انقلابیون خرده بورژوازی و روشنفکران سازمانیافته و مدعی بوده اند و بهمین خاطر در این جنگ طبقاتی در وسط ماندند و محافظه کاری کردند و جدا از توده و ماندند و در نهایت کار بنفع سرمایه عمل کردند. بنابراین شهلا دانشفر که در گفتگو با محمد اشرفی ذرهای ازموضوع مربوط به دفاع از «رهبری فردی» پایین نمیآیند و ذرهای نمی پذیرند که جعفر عظیم زاده در مرحلهای از آن حرکت از لحاظ اصول رهبری به «خودمحوری» دچار شده بودند، آنوقت به این معنی تعبیر می شود که کلیت حزب سیاسی شهلا دانشفرها اساسا «رهبر خودمحور» میباشد که نه تنها در بین اینهمه سازمان ها و احزاب خارج در این بیست سال فعالیت شان در حارج هیچکس دیگری را قبول نکرده اند بلکه اساساً در آن انقلاب می خواستند از بالای جامعه آنهم بعد از سرنگونی حمهوری اسلامی سربرسند و صاحب انقلاب شوند و از همان بالا رهبر طبقه کارگر و جامعه گردند.
دو – شهلا دانشفر، کمیته پیگیری و محمد اشرفی را محکوم میکردند که پرچم را رها کردند، در صورتی که آنها یعنی هم کمیته پیگیری و هم محمد اشرفی فقط و فقط «خودمحوری جعفر در رهبری» را رها کرده بودند و نه پرچم مبارزه را و باید گفت که اتفاقاً با احساس مسئولیت کارگری خیلی هم سفت و محکم «پرچم مبارزه» را گرفته بوده و کار میکرده و با همکاری جمعی پیش می رفتند.
اکنون ببینیم آیا در این مورد نیز مثل مورد اول میتوان دلایل بسیار بزرگ و قوی و حجیمی یافت که بی برو برگردد نشان از این باشد که اتفاقاً این شهلا دانشفر و حزب و جریان ایشان است که استاد رها کردن پرچم مبارزه می باشند؟
دوم اینکه من یعنی ناصر احمدی که شش سال تمام عضو حزب شهلا دانشفرها بوده ام و چهار سال تمام کادر بدنۀ حزب بوده ام و بقول خود حمید تقوایی که در پیش روی بقیه کادرها میگفتند «اگر کادرهای حزب ما مثل ناصر احمدی دقیق و فعال بودند حزب ما قویتر و سریعتر پیش میرفت» و بقول اصغر کریمی و مینا احدی و خود شهلا دانشفر که بنابه ارتباط عمل و همکاری های درون تشکیلاتی و مداوم مان هرچه بیشتر به شناخت سیاسی رسیده بودهاند و میگفتند که (ناصر احمدی از پرکارترین ترین و با احساس مسئولیت ترین کادر های حزب بوده، و بهمین دلیل هم تمامی پیاده کردن «صدای مردم در کانال جدید» را که مدام به خط میآمده اند و ابراز وجود میکرده اند بعهده من گذاشته بودند و در همان هفته هم در نشریه انترناسیونال حزب درج می کردند)، همچنین بقول دبیر کمیته کشوری ام که میگفت ( ناصر احمدی دو برابر خود من کار میکرد و همواره در صحنه اعتراضات خیابانی حاضر بود)، و نیز بقول خودم که عینی از همهشان میدانم و میگویم ( 50 هزار کرون که معادل 25 میلیون آنزمان میشده برای راه افتادن کانال جدید کمک مالی کرده بودم بطوری که 10 هزار کرون بعدی را خود شهلا دانشفر که مسئول بودجه حزب بودند در کنفرانس سوئد در جمع دویست نفر از کادرهای حزب و لیدر خزب، به خودم باز گرداندند و میدانستند که اگر باز نمی گرداندند یخچال و اجاق گاز خانهام را گرو گذاشته بودم و می آمدند و میبردند)، و بالاخره بقول تعدادی از رفقایم که می گفتند (ناصر احمدی، زمانی که هنوز تازه عضو حزب شده بوده و بمحض انشعاب اول حزب کمونیست کارگری اتفاقا بقدری حساس بوده و بقدری حس مسئولیت داشته که بفاصلۀ یکهفته ده روز، نه تنها با هواپیما به شرکت در کنگره جناح کورش مدرسی در سوئد حاضر شده بود بلکه دوباره به منزلش در نروژ برگشته و مجددا به آلمان و کنگره جناح حمید تقوایی شتافته بود تا برای ادامه کاری سیاسیاش بتواند با استدلال قویتری یکی از این دو جریان را انتخاب کند)، بله چنین کادری که من باشم، در همان خیزش 88 نیز که طبعا پابپای حزبم آن واقعه سیاسی را یک انقلاب ارزیابی اش کرده بوده ام، و منصور حکمت را مارکس زمانه کرده بوده ام، و بوروکراتیزم تشکیلاتی و رهبری پیشوا گونه را عمیق درک نکرده بلکه تأیید و تقویتش کرده بودهام، و درک مارکسیستی از طبقه کارگر و از مبارزه طبقاتی، از نظام سرمایه و حزب و از سازمانیابی و برنامه سوسیالیستی بطور نداشتهام، و عمدتا پتانسیل اکتیویستی یک کادر انقلابی خرده بورژوازی و انقلابیگری خرده بورژوازی را از همان اول انقلاب 57 و از همان لحظه پیوستنم به سازمان پیکار را با خودم به درون همان حزب کشانده بودهام و متأسفانه در مبارزه سازمانی این حزب نیز چنین گرایش غیر مارکسیستی را مورد نقد بی رحمانه و چالش سیاسی قرار نداده بودهایم، اما با همه اینها و با وجود تمامی این ضعفها و انحرافاتعملی و سیاسی آنوقت در مقایسه با کلیت کادرهای حزب به ویژه در مقایسه با شهلا دانشفرها که اتفاقا عضو کمیته رهبری و عضو دفتر سیاسی و غیره بودهاند این تفاوت ویژه را داشته ام که از کمیته مرکزی 60-50 نفرۀ حزب گرفته تا دفتر سیاسی 20 نفره اش و تا بدنه کادری 200 نفره اش برخلاف همه این مجموعۀ حزبی مان، در نامه کتبی به کمیته مرکزی و به هیئت دبیران حزب نوشته بودم و تاکید کرده بودم که «حالا که انقلاب شده است یک اکیپی از کادرهای ورزیده را به دل جامعه هدایت کنیم و مایلم که اسم مرا (ناصر احمدی را) در اول آن لیست قید کنید» بسیار خوب».
اکنون شهلا دانشفر بفرمایند که یکچنین کادر سیاسی را باوجود درک سیاسی شان که در آن 6 سال همواره مورد تائید و توصیف شان بوده ام روی چه حسابی در همان مقطع اخراج کردند؟ شهلا دانشفرها در درون حزب بطور شفاهی به خود من گفته بودند که (این اخراج تو دلیل سیاسی داشته و در دفتر سیاسی به رأی گذاشته بودیم و به تأیید اکثریت رسیده بود) ولی در بیرون حزب از طریق سایت آزادی بیان روی به همه و به جامعه نوشته بودند که « .... ناصر احمدی را بنا به دلیل سیاسی اخراج نکردهایم»!! بنابراین لطفاً بفرمائید که کادری مثل مرا که در تمامی جلسات سه ماه به سه ماه پلنوم ها که بمنظور تعیین کادرهای دفتر سیاسی در سوئد و آلمان تشکیل میشده همیشه حاضر می بودم، و کادری مثل مرا که در تمامی جلسات اسکایپی در مجمع عمومی ماهانه حاضر میشده ام و خوشبختانه «شناخت سیاسی» مطمئنتری از عملکرد مبارزاتی من داشتهاید لطفاً بفرمایئد که روی چه حسابی دو ماه پشت سرهم نگذاشتید که وارد مجمع عمومی حزبم شوم! وو از آن به بعد هم هویت بی چیز و فقیرتر شده و پروندۀ سیاسی اتهام خورده و سیاهم را دادید به زیر بغلم بیرونم کردید!؟ چرا پرچم مبارزهای که سفت و محکم نگهداشته و زمین نمی گذارده ام و تا بلندای شرکت در دل آتش و انقلاب 88 بالا برده بودهام از من گرفتید و پایین کشیدید!؟ آیا ترس شما از این نبوده که (نقد و نقادی های ناصر احمدی چه بطور بی رحمانه نسبت به خودش و چه به تبعیض های موجود ازجانب کمیته رهبری یا از جانب کادر بزرگتر به کادر کوچکتر میتواند دامن تعدادی از کادرهای بدنه را بگیرد و آنوقت بعنوان یک رگۀ انقلابی در بحثهای درونی حزب شعلهور شود و آنوقت برای قدرت طلبی و خودمحور بینی لیدر حزب خمید تقوایی و شما کادرهای بالای حزب مشکل سازد)!؟ آیا عملکرد سیاسی و رهبری حزبی و فردی و فراطبقاتی شما شهلا دانشفرها دقیقاً مثل عملکرد بورژوازی و کارفرماهای استثمارگر کارخانجات نبوده که در جلوی درب کارخانه چند پاسدار و نگهبان و انتظامات می گذاشتند و از ورود کارگری که معترض به نابرابری و تبعض بوده مانعش میشدند و سرانجام هم بدون کوچکترین تصفیه حساب مالی به لشگر بیکاران وبه پرتگاه نظام سرمایه رها می کردند!؟ آیا رفتار سیاسی تشکیلاتی شما با کادر مورد تأیید و فعالی مثل من درست مثل رفتار نظام بورژوازی نبوده که حداکثر بهره را از طبقه کارگر میکشد و حداقل دستمزد را نصیبش میکند و تازه بهنگام مبارزه و انتقاد کارگر نیز با اتهام تبلی و اغتشاش و انگ های گوناگونی به پرتگاه جامعه رهایش می کنند. .
جمعبندی من از این مجمل
شاعر میگوید – یا نکن با فیلبانان دوستی – یا برو یک خانه ساز، فیلی در او جایش شود
شهلا دانشفرها یا نباید پرچمداری مارکس و انگلس و لنین و انقلاب روسیه و طبقه کارگر و ادعای میراث داری انترناسیونال های کارگری و انقلاب 57 و 88 و غیره باشند و یا اگر مدعی چنین سطحی از مبارزۀ کار و سرمایه اند باید ظرفی بسازند و خانهای بسازند که نقد و «نقادی مارکسیستی و اندیشه انقلابی و رهبری کارگری و حزبی و سازمانی درونش جا بگیرد» .
از دید من چندان امید مادی و معنی داری نباید داشت به شهلا دانشفر و امثال ایشان که در جریان ها و سازمانها و احزاب کوچک و بزرگی بطور نقد نشده باقیمانده و رشد کرده و فعال هستند و هرکدامشان بنفع سیاست سازمانی و گرایش غیر کارگری خودشان رهبر سازی میکنند و فعالین کارگری را بیش از بیش به تشتت و اختلاف سمت میدهند و یکپارچگی طبقه کارگر را که باوجود گرایشات طبیعی و درونیاش که تا اینجا با جنگندگی بی امانی مبارزه کرده است و تشکل ها و سازمانیابی تودهای سندیکایی و تشکل ها و سازمانیابی فعالین کارگری را کمابیش سرو سامان داده است و راه شاهرخ راه ما از درون مبارزه بیرون آمده است مانع میشوند که بتواند بسمت سراسری شدن و سازمانیافته و حزبی شدن سوق یابد.
جنبش کارگری و مغزهای متفکر کارگری و هر فعال سیاسی و هر تشکیلات و حزب چپی که به نقد و نقادی بی رجمانه و رفیقانه از نظام سرمایه داری و از کم و کیف مبارزاتی خود اعتقاد نداشته باشد و در بحث و نظر روی اختلافها، بطور مشخص سرنوشت اتحاد و سراسری شدن و حزبی شدن مبارزات جنبش کارگری را محور قرار نداده باشد، نه تنها قادر به هیچ اتحاد عمل دندان گیری برای پیشروی طبقه کارگر نخواهد بود بلکه حتی آسیب ها و تشتت تاکنونی در جنبش کارگری را نیز بدتر و وخیم تر خواهد کرد.
ناصر احمدی
مصاحبه رادیو پیام با شهلا دانشفر و محمد اشرفی و چند ملاحظه
رادیو پیام
اختلال در نظم امنیت ملی، موضوعی است که امروز با خانم دانشفر و آقای محمد اشرفی مورد بررسی قرار می دهیم. امروز سعی میکنیم این موضوع را در رابطه با اعتصاب غذا و شیوه ای که آیا اعتصاب غذا شیوه مناسبی برای مبارزه هست یا نه و انگشت تأکید ما به عنوان مثال بر روی اعتصاب آقای جعفر عظیم زاده باشد و بعد هم مسأله افزایش دستمزدها، ما بحثهای زیادی در رابطه با مسأله دستمزدها داشتیم، و بعد هم شاهد افشای فیش های حقوق سران رژیم هستیم که رقم های نجومی هست، آیا اینها بهم ربط و به وضعیت طبقه کارگر ربط دارند، بلاخص در این زمینه، بعلاوه اینکه راه مبارزه با آن چگونه خواهد بود موضوع بحث ماست.
سلام دارم به شنوندگان و سلام دارم به مهمانان خوب. اجازه بدهید خانم دانشفر از شما شروع بکنم.
صحبت بر سر اختلال در نظم امنیت ملی است، موضوعی که باعث شد جعفر عظیم زاده و آقای محمد عبدی به اعتصاب غذا بروند و آقای عظیم زاده اعتصابشان فراگیر شد و بعد هم داستان این بود که آزاد شدند با شرایط، و الان هم پیگیری میکنند ولی این موضوع رفت زیر سؤال که باید اختلال در نظم امنیت ملی برداشته بشه. نظر شما چیست؟
شهلا دانشفر
بنظرم این موضوع یک اتفاق سیاسی مهمی است و توضیح میدهم چرا. ببینید اولاً یک اقدام تاریخی بود که این موضوع و این اعتراض با یک بیانیه مشترک از طرف یکی از رهبران شناخته شده کارگری و از رهبران معلمان در جمهوری اسلامی اعلام شد و قرار دادن دو بخش مهم جامعه کارگری با یک خواست مشترک که هم خواست مهم معلمان و هم کارگران و بخش بزرگ جامعه است. این اتفاق خودش بسیار قابل تعمق است و بسیار اهمیت دارد و یک حرکت بی سابقه و تاریخی است. این یک جنبه مسئله. یکی هم خود این خواسته است. ببینید جمهوری اسلامی هر اعتراضی را با انگ امنیت ملی سرکوب میکند و جواب را با زندان میدهد و تبعید میکند و اخراج میکند و به شلاق می کشد، و این بیاینه دارد میگوید که اجازه نمیدهیم اینجور بشود. دارد میگوید که تشکل حق مسلم ما ست و اعتصاب حق مسلم ماست و دارد از آزادیهای سیاسی جامعه دفاع میکند و این ربط مستقیمی دارد به کل جامعه و به این اعتبار کارگران با خواست سیاسی (من میگویم خواست سیاسی) آمدند به جلو صحنه سیاسی جامعه و آنوقت میگویند که فقر نه، ریاضیت اقتصادی نه، دستمزد باید بالای خط فقر و سه و نیم میلیون باشد و حق شکل حق ما است و حق تجمع حق ما است و همه پرونده هایی که با انگ اخلال در نظم امنیت عمومی است باید باطل شود و ما این خواست مشخص را میگذاریم جلو، و به این اعتبار است که میبینیم چنین جایگاه اجتماعی پیدا میکند که از مادران پارک لاله، از کانون نویسندگان، از هنرمندان و کارگران و از معلمان و از بخشهای مختلف جامعه و در سطح جهانی حتی در اجلاس سرانه سازمان جهانی کار آی ال اُ در چنین ابعادی انعکاس پیدا میکند و امروز نتیجه ش را شما میبینید که کسانی مثل جعفر عظیم زاده یا اسمائیل عبدی، دیگر فقط رهبران جنبش اعتراضی کارگری و جنبش اعتراضی معلمان نیستند بلکه بعنوان رهبران سیاسی اجتماعی جامعه آمدهاند جلو واآینهم یکی از دستاوردهای این اتفاق است و این کارزار ادامه دارد و باید ادامه داشته باشد.
رادیو پیام
بسیار سپاس از شما بخاطر پاسخ کوتاه. آقای اشرفی آیا شما هم اعتقاد دارید که این یک اقدام تاریخی و بی سابقه است؟ به هرحال آوردن یک خواست مشترک کارگران و معلمان؟
محمد اشرفی
بله این یک اقدام مهمی بود اما قرار بود که بحث مان چیز دیگری باشد و صحبتی که داشتیم قرار بود که با نقد کمیته پیگری روی حرکت جعفر عظیم زاده صحبت کنیم ولی حالا تصمیم گرفتیم که از این زاویه وارد شویم. من آنجا هم به شما عرض کردم که من نماینده کمیته پیگیری نیستم و از طرف کمیته پیگیری نمیتوانم صحبت کنم اما اگر در ایران بودم بدون شک عضو کمیته پیگیری میشدم که قبلاً بودم. بحث من اینجا این هست که مثلاً رفیق شهلا دانشفر همین الان در صحبتهایشان گفتند که جعفر عظیم زاده رهبر کارگری است. اختلاف اصلی در نقد کمیته پیگیری از کار جعفر عظیم زاده دقیقاً از همین زاویه است. آنها اعتقاد دارند که جعفر عظیم زاده فعال کارگری( است) و رهبر کارگری نیست. بنابراین آن نقد برمیگردد به این موضوع که یک تعدادی که امروز رفیق دانشفر آنها را، آن تعداد را اینجا نمایندگی میکنند میگویند که جعفر نماینده کارگران است، و یک تعدادی هم در داخل در مقابل اینها ایستادهاند و حتی در داخل بشدت مبارزه ادامه دارد که جعفر فعال کارگری است ولی نماینده کارگران نیست. آن نقدی هم که انجام شد درواقع در همین رابطه بود و نه در رابطه یا اینکه چرا دلخوری باشد. من نقد رفیق دانشفر را خواندم. بیشتر به مسائل شخصی پرداخته بود که دلخور هستند و ناراضی هستند، در حالی که اینطور نبود. آنها در وسط جریان هم به خود جعفر گفته بودند که آقا کار جمعی را باید با مشورت جمعی انجام داد و نه انفرادی، ولی خوب قبول نکرده بود، و بقیه تشکل ها هم گفته بودند که فعلاً دست نگهدارید تا تمام شود و و بعد از اینکه تمام شد نقدش می کنیم، و آنها قبول کرده بودند و نقدشان را ارائه دادند. بحث امنیت ملی درواقع بسیار مهم است که برای آن مبارزه شود و در مقابلش ایستادگی بشود ولی این یک کار جمعی است و کار دو نفر نیست و اگر ما میبینیم که بسیاری آمدند بر پایش و دفاع کردند از جعفر و اسمایئل، عاقلانه ترین حرکت را انجام دادند چونکه توی آن موقعیت نمی توانستند.بر سر دو راهی بودند! چه کار می کردند! آیا جعفر و اسمایئل را ولش میکردند و میرفتند دنبال جمهوری اسلامی! خوب این کار را نمیکردند، اما سر دوراهی قرار گرفته بودند بدون اینکه قبلاً با آنها مشورت شود.درواقع مشکل الان اینجاست که یک تعدادی از رفقا به دنبال این هستند که از بالا و از بیرون رهبر بتراشند و به جنبش کارگری تحمیل بکنند و جنبش کارگری در مقابل این ایستاد. یکتعداد دیگری هم هستند، جناح دیگری هم هست که در قبال این رهبر، دارند یک رهبر دیگری تولید میکنند و این دو گرایش دارند جنبش کارگری را به انحراف می برند. حالا آن مبارزهای که میشود بجای خود ولی بهتر از این میتوانست پیش برود، اما حالا در یکطرف یکعده ای ایستادهاند و میگویند که جعفر رهبر است و در مقابلش هم یکعده ای ایستاده اند و میگویند که نه خیر این یکی رهبر است، و کمیته پیگیری هم هر دوی شان را نقد کرده است که آخه این چه رهبر سازی ای است!رهبر معلوم هست که کی هست. در طبقه کارگر در کارخانه ای کارگران کار میکنند و از درونشان یک نفر دو نفر سه نفر در مبارزه شناخته میشوند و میگویند آقا این رهبر ماست، اما دیگر از بیرون هیچوقت رهبر ارائه نمی کنند. مثلاً رهبر کارگری کسی هست که بتواند با یک حرکتی ده تا کارگر را به اعتصاب بکشاند و یا ده تا کارگر صد تا کارگری که در یکجا دارند کار میکنند آنها را به تحصن وادار کند و نه برای هرچیزی بلکه برای خواستههای خودشان.
رادیو پیام
یعنی اینطوری که شما صحبت میکنید آقای اشرفی، از لحاظ شما شکل اجرای کار اهمیت دارد و نه اینکه نتیجهای که میشود از آن گرفت.آیا استنباط من درست است؟ یعنی منظورم این هست که اگر قرار هست که مبارزه علیه امنیت ملی باشد آیا حتماً باید از یک زاویه مشخصی عمل شود یا آن مسئله رهبری هم مسأله است در این قضیه؟ میخواهم مسأله یکمقدار برای شنوندگان روشن شود.
محمد اشرفی
اختلافی که در داخل بین فعالین و تشکل های کارگری وجود دارد اختلاف مبارزه بر علیه امنیت ملی نیست بلکه همهشان میخواهند مبارزه شود. از یکطرف میگویند مبارزه جمعی است و بهتر بود مشورت میشد و بقیه بر سر دوراهی و در(مقابل) یک کار انجام شده قرار داده نمیشد و این عاقلانه بود، و یکعده هم میگویند که خوب حالا حرکت اینجور پیش رفته است. عیبی ندارد این جای خود و این یک دعوای خیلی کوچکی هست، اما دعوای بزرگ، تحمیل کردن رهبر از بیرون به جنبش کارگری است. من دارم آن نقد را صحبت میکنم و موضوع از این زاویه است.
رادیو پیام
خانم دانشفر من هنوز سعی میکنم بحث را روی آن موضوع نگهدارم اما الان یک زاویه ای است که محمد اشرفی البته بر حسب توافقی که داشتیم باز کردند و آنهم تحمیل رهبر به طبقه کارگر است. آیا این از نظر شما تا چه حد میتواند کلیدی باشد که بتواند به هر حال ایجاد مشکل بکند.؟
شهلا دانشفر
بنظر من اگر چیزی این کارزار را و دستاوردهای این جنبش را میتواند به انحراف بکشاند بردن بحث بر سر همین مسائل است. بنظر من بعد از یکچنین کارزار قدرتمندی که چنین انعکاسی در سطح دنیا و جامعه داشته اگر بعنوان فعال کارگری مینشینیم و به موضوع نگاه میکنیم باید بگوییم که قدم بعدی چیست، خوب آنموقع میگویند که مشورت نشده. خوب الان که موضوع باز هست و جلوی روی شماست. درافزوده شما چیست! قدم بعدی شما چیست! دارند محکوم می کنند. مظفر صادقی نیا و و هاشم رستمی را دوباره احضار کردند. جعفر عظیم زاده و شاپور احسانی راد را دوباره دادگاهی کردند و همینجور به رضوی حکم زندان دادند و به ابراهیم مددی زندان دادند. خوب ما چه کار میکنیم و چه کار باید بکنیم. میگویند که رهبر از بیرون تراشیده می شود. ایشان در توضیحاتشان میگویند که رهبر در جنبش اعتراضی کارگری اینجور تعیین میشود که وقتی که میتواند کارگران را در کارخانه به اعتصاب بکشاند آن رهبراست. خوب آنوقت همین فرمول را بیاورید کسی که با خواست لغو پرونده های امنیتی با خواست اعتراض علیه امنیتی کردن مبارزات آمده و اینهمه نیرو بسیج کرده آنوقت آو رهبر نیست! چون شما قبول ندارید! می بخشیدها! برای چی این را من تراشیدم؟! !
رادیو پیام
خانم دانشفر سؤال من این هست که چون الان کسی که این بحثها را گوش میکند میخواهم که برایش یکمقداری روشن باشد که آیا این موضوع رهبر بودن شاخص هست و یا اینکه نتیجه دادن خواستهها و دستاوردها؟ کدامیک از زاویه شما شاخص است و اهمیت دارد که روی آن باید انگشت گذاشت؟
شهلا دانشفر
بله سؤال مهمی است. بنظر من دستاوردهایش بسیار مهم است، ولی یکی از دستاوردهای این حرکت هم رهبران هستند که جلو آمدهاند و رهبران سیاسی اجتماعی جامعه هستند. اینهم مهم است و ما باید این را هم ببینیم. ببینید پدر طبقه کارگر را درآوره اند بخاطر همین تصوری که توی یک کارخانه دو کارخانه دو کارگر رهبر میشود و رهبران در سطح اجتماعی قد الم کنند، و توی این اتفاق تاریخی ما شاهد این بودیم. بنابراین سؤال شما بسیار به جاست، به خال می زند. دستاوردها هم مهماند و یکی از دستاوردهایش مسأله رهبری است و اینرا هم ما نتراشیدیم بلکه این کارزاری است و جنبش است که با خودش رهبرانی را به جلو پرت کرده و هرکسی که بیافتد توی این سطح اجتماعی و بیاید جلو، به چهرههای شناخته شده کارگری در سطح جامعه و حهان تبدیل می شود
رادیو پیام
آقای اشرفی در صحبتهایی که مطرح کردید اینکه آقای عظیم زاده و احتمالاً آقای عبدی مشاوره کنند و این موضوع را در میان بگذارند و بخواهند که حمایت کارگری را جلب کنند، دست به اقدام کارگری زدند و بشکل فردی این حرکت را پیش بردند، آیا بنظر شما اگر این کار را نمیکردند باید با بخشهای دیگری که در طبقه کارگر هست صحبت میکردند آنوقت بنظر شما تا چه حد میتوانست این کار تأثیر بگذارد به نتیجه و نه در شکل کار؟ آیا بنظر شما، شاید قبل از اینکه این سؤال را بکنم این را بپرسم که آیا بنظر شما جعفر عظیم زاده و اسمائیل عبدی در آن خواستههای شان موفق شدند یا نه؟ اگر موفق نشدند آیا بنظر شما اشکال همین بوده که آنها دیگر فعالین طبقه کارگر را پشت خودشان نداشتند؟ و یا اگر موفق شدند شاید این یک شکل دیگر مبارزه هم هست که باید بر روی آن تأکید گذاشت؟
محمد اشرفی
ببینید اول باید به این بپردازیم که وقتی جعفر اعتصاب را شروع کرد، هم در داخل و هم در خارج همه ما ها حتی آنهایی که با رهبر سازی مخالف هستند همکاری کردیم. ازجمله خود من در کمپینی که از داخل شروع شد با شجاع ابراهیمی بشدت کار کردیم و روز دوم یا سوم بود که رفتیم در همین تورنتو پیش احمد شهید و نامه ترجمه شده کمپین را هم به او دادیم. و کلی هم کار کردیم و داخلی ها هم که با ما در ارتباط بودند کار میکردند، اما ناگهان بما گفتند که آقا اتحادیه آزاد اصلاً هدفش این هست که تبلیغ کند که جعفر رهبر طبقه کارگر است لذا تصمیم از داخل شروع شد که آقا پس پای تان را بکشید کنار و حالا که میخواهند یک رهبر تحمیل کنند ما دیگر کاری نداریم. پس بعد از آن بود. بنابراین اگر رفیق دانشفر میپرسد که که الان کارگران دارند محاکمه میشوند و کارگران اعتصاب کردند و در زندان هستند و شما چه کار می کنید، باید گفت که ما تاریخچه داریم، ایشان بروند نگاه کنند ببینند که ما با تمام وجود از همه کارگران دفاع کردهایم و این فعالیتهای ما در سایتها هست و همه جا هست ولی جایی که ما ببینیم که از ما دارند استفاده میکنند و بر سر دوراهی قرار میدهند آنجا دیگر می ایستیم. بله آن بحث رهبر سازی بود که ما گفتیم که دیگه ما نیستیم و شما خودتان بروید و بسازید. بنده از سال 84 در کمیته پیگیری کار کردم و از همان لحظه هم با جعفر سالهای سال کار کردم. کمیته پیگیری جعفر را بهتر از من و رفیق د انشفر میشناسد لذا وقتی جعفر را نقد میکنند حتماً حرفی برای گفتن دارند. بنابراین اینهم جای خود. آیا موفق شدند یا نه، ما باید برویم و اولین بیانیه ای را که با اسماعیل عبدی صادر کردند ببینیم که در آنجا مطالبه شان چه بوده است و روزی که جعفر را از بیمارستان بردند به خانه، اتحادیه آزاد بیانیه ای صادر کرد و گفت که به بخشی از خواستهها و مطالباتش رسید. حال اگر این دو تا را باهم مقایسه بکنیم میبینیم که اصلاً و ابداً این اطلاعیه اینجور که نوشته شده است هیچ شباهتی به آن بیانیه جعفر و اسماعیل عبدی ندارد. پس معلوم میشود که آن چیزی که نوشته بودند و بخاطر آن اعتصاب غذا را شروع کرده بودند نرسیدند. خوب اینکه آزاد شدند عالیه، و ما بسیار خوشحال و تشکر میکنیم اما این جایگزینی غلط است از این بابت که کار عمومی را باید عموم انجام بدهند و وقتی کاری جمعی است باید جمع به آن بپیوندد و اگر یک نفر دو نفر تصمیم بگیرند و بعد بقیه را در سر دوراهی قرار دهند این حرکت درست نیست، و کمیته پیگیری هم از این زاویه بود که وارد نقد شد.
رادیو پیام
یعنی ببخشید من اینجا صحبت تان را قطع میکنم یعنی من استنباطم این میشود که مبارزه یک نوع حالت خط کشی شده دارد یعنی این نیست که در شرایط خاصی بشود یک عملکرد خاصی را جایگزین کرد بلکه حتماً باید روی یکسری اصول پیش رفت، چون که من صحبتی که با جعفر عظیم زاده داشتم روی این مسأله من خودم انگشت گذاشتم که آیا اعتصاب غذا درست هست یا نه و ایشان صحبتی که با من داشتند این بوده که در بعضی شرایط وقتی در زندان هستی و هیچ ابزار دیگری نداری این اعتصاب غذا شاید برندهترین ابزار باشد بنابراین آیا بنظر شما اعتراضات را باید بر اساس اصول تعیین کرد یا بر اساس شرایط؟ ببخشید.
محمد اشرفی
اصولی که صحبت میکنیم میگوییم که مبارزه با جرم یا اتهام علیه امنیت ملی که وارد میکنند مربوط به همه نیروها میشود. خوی اینجا اینجا وقتی حرکت را شروع میکنی باید ببینی که آیا این نیروها توان مبارزه را دارند و آیا میتوانند باهم متحد شوند. باید باهم مشورت کرد. ببینید در یک کارخانه ای وقتی میخواهند اعتصاب کنند اول 5 نفر ده نفر شروع نمیکنند بلکه همه باهم یک صحبتی میکنند و میبینند مثلاً از صد نفر هفتاد نفر موافق اعتصاب هستند اما اگر سی نفر موافق باشند اصلاً مبارزه را شروع نمی کنند. پس این اصول کار جمعی است. اگر یک نفر یا دو نفر تصمیم بگیرند به این میگویند خود محوری، حالا چه اصول خوب باشد و چهچه بد باشدحتی اگر حرکت موفقی هم باشد بازهم خود محوری است. ببینید بحث خود محوری از این زاویه هست که دوست عزیز رفیق عزیز برای کار جمعی باید مشورت شود و صحبت جمعی بشود و تصمیم جمعی گرفته شود ولی حتی همانجا هم گفته اگر این حرکت برای شخص خودت بوده هیچکس حق نداشته به تو بگوید که چرا تنها هصمیم گرفتی و بحث اینجاست که ما به خودمان اجازه میدهیم بقیه را سر دو راهی قرار دهیم. اینرا میگویند خودمحوری.
رادیو پیام
خانم دانشفر، الآن صحبت آقای اشرفی به این مبنا هست که این یک حرکت خود محوری بوده و حالا هرچقدر هم دستاورد خوبی داشته حتی اگر دستاوردهایی که در ابتدا بر رویش انگشت گذاشته نرسیدند و خوب حال این موضوع رهبر سازی هست. شما در صحبتهای قبلی تان اشاره کردید که اینجور نیستولی در پایان صحبت تان بنوعی بازهم تأکید دارید روی اینکه اینها رهبران کارگرای هستند. یعنی وقتی که یک شنونده این بحث را گوش میکند اینجا این مسأله یکمقدار نامفهوم است که آیا اینکه رهبر کارگری بشود واقعاً اهمیت دارد یا اینکه رهبر کارگری هست یا نیست عملاً دارد یک شکافی را ایجاد میکند. آیا این چقدر اهمیت دارد که علارغم اینکه تلاش داریم که یک وحدتی را در طبقه کارگر ایجاد کنیم، برای رسیدن به اهدافشان روی موضوعی انگشت گذاشتهایم تکان نمیخوریم. و یکی از مواردش رهبر سازی است؟
شهلا دانشفر
بینید دوست مان نکاتی را اشاره کردند، اولاً اجازه بدهید برای اینکه جواب سوال شما را بدهم میگویم اینکه کمیته پیگیری بهتر جعفر عظیم زاده را میشناسد تا من! من شناخت شخصی نمیخواهم من شناخت را سیاسی نگاه میکنم و به اینکه این اتفاق چه تأثیری در توازن قوای سیاسی جامعه و پیشبرد جنبش کارگری نقش داشته نگاه میکنم و از این دریچه نگاه میکنم و مولفه ها و فاکت های روشنی دارم، و اینجور نمیشود گفت که چون من شناختم بیشتر است و باهم بیشتر نشست و برخاست داشتهایم لذا بنابراین حرف من مستدل است! باید نگاه کرد که این حرکت چه جایگاهی د ارد. ببینید رهبران همیشه تصمیمات تاریخی میگیرند و هیچوقت نمی ایستند که ببینند توده جامعه چه می گوید. توده جامعه کارگر و معلم و همه زمانی جذب حرکتی میشوند که ببینند پرچم خواسته شان برافراشته شده است. این اتفاق هست که مهم است. اینجا میخواهیم یک پرچم را بکشیم پایین و بکشیم عقب و رهبران را بکشیم عقب و این همان دردی هست که جنبش کارگری همیشه داشته است. این تحمیل خفقان و تحمیل بورژوازی است به طبقه کارگر که هیچوقت خودش را در آن قامت نبیند، و به این اعتبار بنظرم بحث بسیار کلیدی است همانطوری که بحث تعیّن یابی رهبران کارگری که بحثی بود که حزب ما مطرح کرد و حمید تقوایی مطرح کرد یک اتفاق مهمی در جنبش کارگری بوجود آورد و مابه ازایی برای خودش داشت، و به این موضوع هم در همین متن باید نگاه کرد. من میخواهم بگویم نه تنها خود محوری نبوده بلکه همیشه رهبران میآیند جلو. با این گفته ایشان اگر یک خواستی جمعی باشد و اگر خواست همه مردم باشد نباید یکی دستش را بگیرد اما اگر از پرونده خودش دفاع کرد آنوقت این دوستان مشکلی نداشتند ولی چون از پرونده همه کارگران دفاع کرده است و چون از خواست جمعی صحبت کرده این میشود خود محوری! ببینید اینها قانع کننده نیست، اینها همان هست که بورژوازی و عقبماندگیها و خفقان تحمیل کرده است. من صحبتم این هست که شما بفرما جلو و شما بشو رهبر، و صحبتم به کمیته پیگیری این هست که شما هم مبتکر ده تا حرکت باشید و بشوید رهبر. بنظرم این شکافِ سنت هاست و شکافِ تحمیلهایی هست که به عقبماندگی طبقه کارگر تحمیل شده است. بنظرم شکاف، اینها هست وگرنه شکاف، این نیست و بنابراین باید صمیمانه توضیح داد. ایشان درست گفتند که کمیته پیگیری مسئولانه برخورد کرده در این حرکت، و دفاع کرده، خوب اگر این کار را نمیکرد در یک جای دیگری قرار گرفته بود، و من فراخوانم این هست که در ادامه کار مسئولانه شان بیایند بایستند در این حرکت، و بگویند که قدمم بعدی چی هست و حرکت بعدی چه باید باشد باشد و چه باید کرد. ایشان میگویند که میخواهند موج سواری کنند و اشاره به این کردند که اینها موضوع اصلی را گذاشتند کنار و بیانیه ای دادند و گفتند که به خواسته نرسیدند و به آن سطح هم نرسیدند. بنظر من این ها پایین آوردن سطح این کارزار مهم است و سایه انداختن به ارزش سیاسی این کارزار است. قرار نبوده که جعفر و اسمائیل عبدی این کارزار را تا انتها بکشانند بلکه اینها پرچمی را بلند کردند که همه جامعه جلو بیایند و وظیفه من و کمیته پیگیری و همه ما هست که این پرچم را نگذاریم بیافتد پایین و ببریم جلو. حرکت آنها یک حرکت نمادین بود و نیرو بسیج کرد و بنظر من باید بمانیم سر اهمیت مبارزه و اهمیت مبارزه اخلال علیه امنیتی کردن مبارزه بود بعنوان خواست سیاسی که بعنوان خواست آزادی زندانی سیاسی مطرح بود. خواست لغو پرونده های امنیتی کارگران مطرح بود.
رادیو پیام
آقای اشرفی دیدم شما در صحبتهای خانم دانشفر نُت بر می دارید. اگر به هرحال نظری روی این موضوع دارید مطرح کنید چون من علاقه دارم یک نگاهی هم به فیش های حقوقی داشته باشم که بنظر من اینها هم مهم است و میتوانیم روی این هم تمرکز کنیم و به هرحال اینرا هم در دستور کار میتوان قرار داد. بفرمائید.
محمد اشرفی
ببینید وقتی ما در باره رهبری صحبت میکنیم باید دو موضوع را در نظر بگیریم. عدهای به رهبری فردی و خود محوری اعتقاد دارند و عدهای به رهبری سازمانی. کمیته پیگیری از زاویه رهبری سازمانی نگاه میکند و رفیق دانشفر به ما میگویند که مقابله با این رهبران عقب کشیدن بحث است و یا در خط بورژوازی است ولی واقعیت این هست که رهبری فردی دقیقاً در ساختار بورژوازی می گنجد و رهبری سازمانی در سمت کارگری. این تقسیمات من نیست بلکه تقسیمات اصول ماست. کسانی که به دنبال تحمیل رهبری فردی به جامعه کارگری هستند خط و مشی شان بدون شک بسمت سرمایه داری است ولی کمیته پیگیری آمده و میگوید که آقا رهبری فردی را ما قبول نداریم و باید تشکیلات این کار را بکند. چند تا تشکل و مشخصاً تشکل رهبری میکند، حزب رهبری می کند. فردیت اینجا یعنی فردگرایی است و خود محوری همان سیاست سرمایه داری میشود که فرد را مهمتر از جمع قرار می دهد. این از اینطرف. از طرف دیگر هم کسی این پرچم مبارزه را پایین نمیکشد بلکه هاشیه های پرچم مبارزه است که که با نام پرچم مبارزه کسی را بعنوان رهبر تحمیل میکنند مورد اعتراض قرار گرفته است. میارزه در مرکز قرار دارد و همه دارند از آن دفاع میکنند اما در هاشیه به بهانه این مبارزه و با استفاده از این پرچم میخواهند فردی را بعنوان رهبر غالب کنند، و اینجاست که اختلاف ایجاد میشود و ما هم اینرا میگوییم که بگذارید این رهبری جمعی باشد. این یک، بگذارید کارگران خودشان رهبر شان را انتخاب بکنند و از بیرون به کارگران رهبر تحمیل نشود. یک رهبر حداقل در یک کارخانه باید بتواند یک اعتراض قاشق زنی راه بیندازد و اگر نتواند نمیتوانیم بگوییم این رهبر شماست. رهبر اگر در یک کارخانۀ ده هزار نفری بگوید هزار نفر اعتراض کنند میکنند، و اگر بگوید و اعتراض نکنند یعنی او رهبر نیست. چرا زور می زنید.
رادیو پیام
شما صحبتتان را ادامه خواهید داد، پس یعنی الآن با این موضوع که شما میگویید ما هیچگونه رهبریتی در داخل طبقه کارگر نداریم چون به این راحتی که شما میگویید دستور اعتصاب در کارخانجات را صادر بکند، آیا درست می گویم؟.
محمد اشرفی
ناصر احمدی
پانزده ثانیه صدای محمد اشرفی برای من که پیاده کننده مصاحبه هستم شنیده نشد
رادیو پیام
خوب، رهبران عملی با رهبران طبقه کارگر به آن شکل و مفهوم تئوریکش بنظر شما تفاوت ندارند؟
محمد اشرفی
تفاوت دارند ولی از بیرون نیست. رهبران طبقاتی کارگری هم باید سازمانی باشند. ما رهبر فردی را دیدیم. لخوالاسا را نگاه کنید که قدرت زیادی هم داشت ولی فردگرا بود. یعنی دقیقاً همان سمت سرمایه داری بود و دیدیم که چکار کرد. جاهای دیگر هم این را داریم. الآن طبقه کارگر ایران علارغم اینکه همبستگی لازم را ندارند ولی این جزئیات کوچک را که کمیته پیگیری و بقیه میبینند که بمحض اینکه به سمت فردگر اجازه بدهندآنوقت تمام شد دیگر، و در آینده شکست بزرگی به ما وارد خواهد شد. پس در مقابل یکچنین چیزی ایستادگی میکنند. خوب، بحث دیگری که وجود دارد ما نمیخواهیم کاری را که شروع شده است رها کنیم منتها نمیتوانیم اینرا هم بپذیریم که برویم به زیر پرحمی که میدانیم در آینده از راست سربرخواهد آورد.به هر حال فردگرایی را هرکارش که بکنی از راست سر در میاورد. بحث اینجا فقط همین هست. جمعبندی را اینطور انجام میدهم که اختلاف یا بهتر است بگویم آن نقدی که صورت گرفته است از جنبه رهبری سازمانی در قبال رهبری فردی بوده، اما اینکه با اتهام امنیت ملی مبارزه میشود کسی اختلافی ندارد و از اول هم همه بودند اما الآن در داخل اگر شما واقعاً داخل را حساب کنید کسانی که الآن اطراف جعفر را گرفتهاند بیشترشان دیگه فعال کارگری نیستند و اصلاً کارگر نیستند و از همین الآن این حرکت کانالیزه شده است.
رادیو پیام
ببخشید من همینجا پارانتز دیگری باز کنم که مجدداً صحبتتان را قطع میکنم که بنظرم اینطوری بحث جالبتر هم خواهد شد. آیا بنظر شما این نکتهای که اشاره کردید نکته جالبی بود که الآن پیرامون جعفر عظیم زاده دیگر طبقه کارگر نیست یا کارگر نیست. آیا بنظر شما این کاری که صورت گرفته است، بعد از سالها یک کار جدیدی نبوده، که ما میبینیم به جای اینکه طبقه کارگر و رهبران کارگری در صف دوم یا چندم باشند الآن در صف پیشرو خواست های اجتماعی باشند.
ببینید اگر الآن نگاه کنیم بعد از سالها برای اولین بار اصلاً بحث رهبر را بگذارید کنار که مشکلی ایجاد نکند ولی اگر نگاه بکنید سالها بوده که طبقه کارگر یا بشکل مستقل عمل نمیکرده همین اعتصاب و اعتراضات بوده ولی بشکل مشخص نمیدیدیم و یا همیشه در صف های عقب تر بود ولی الآن ما دیدیم که عملاً با برافراشتن این پرچم توانست معلمان و قشرهای دیگر را دور خودش جلب بکند و یک حالت پیشرو یی را در این اعتراضات داشته باشد، آیا بنظر شما با همه کم و کاستی هایش این یک جنبۀ مثبتی نیست که بخواهد روی آن انگشت بگذاریم و آنرا تقویت کنیم؟
محمد اشرفی
اگر بحث مطالبات طبقاتی باشد نه اینطور نیست برای اینکه هیچکدام از نیروهایی که در این جریان حرکت میکنند طرفدار یا مدافع منافع طبقه کارگر نیستند و مدافع مطالبات کارگری نیستند و شما هرزمانی بخواهید میتوانید یک فعال کارگری را ببرید در یک جمع فراطبقاتی قرارش بدهید آنوقت جنبش های مختلفی میآیند جلو و سریعاً هم قبولش می کنند. الآن رفیق جعفر از زاویه مطالبات کارگری مطرح نشده که اینجا حالا بگوییم که بقیه قبول کردند که طبقه کارگر چه میخواهد بلکه از زاویه عمومی مطرح شده است. و خوب عموم هم همیشه می پذیرند و اینطور نیست که کسی فعالیت کند و بگویند نیا. بنابراین بحث من این هست که آیا در جمع عموم مطالبات طبقه کارگر مطرح است یا مطالبات الالعموم جنبش ها هست! ا
الآن مطالبات الالعموم جنبش مطرح شده و خیلی هم خوب هست و اشکالی هم ندارد که جلو برده شود.
رادیو پیام
خانم دانشفر آگر اجازه بدهید من میدانم که شما یادداشتهای برداشته اید ولی اجازه بدهید که بحث دوم را که مورد علاقه من هست آن بحث فیش های حقوقی که اتفاقاً خیلی ربط دارد روی مطالبات طبقه کارگر مطرح کنیم. شما و هردوی شما در بحثهای متفاوتی که ما روی دستمزدها داشتیم شرکت کردید و رادیو پیام هم روی این مسأله خیلی هم کار کرد و مسأله دستمزد و آن خواست سه و نیم میلیون بود. به هرحال الآن آن مطالبه یکی از مطالبات طبقه کارگر بوده و به هرحال بحث بر سر این بوده که خیلیها بودند ازجمله رئیس دانا که صحبت میکردند که الآن شرایط تولید ناخالص ملی به هرحال اجازه نمیدهد که افزایش دستمزد باشد اما یکدفعه این افشاگری های فیش های حقوقی را دیدیم که فیش های حقوقی نجومی هست. من اختلاتص ها و رانت خواری ها را نمیگویم ولی روی فیش های حقوقی بنظر شما چون وقت هم کم هست روی این مسأله متمرکز شویم که اهمیت این قضیه چی هست که این فیش ها در چنین شرایطی افشا شدند/ بفرمائید.
شهلا دانشفر
خوب ایشان نکاتی گفتند که حداقل بی جواب ماند. حداقل شاید یک چند ثانیه ای بگویم آنوقت به سؤال شما هم جواب می دهم. ببینید ایشان میگویند که ما این کمپین را رها نکردیم ولی زیر پرچم فردی نمی رویم. رها کردید دیگر! شما توی دو راهی مانده اید و مسأله شخصی شده برای شما وگرنه اگر اهمیت دارد، میگویند که این خواست خواسته طبقاتی کارگر نیست . آن بیاینیه میگوید علیه ریاضت اقتصادی، دستمزد سه و نیم میلیون، و دارد میگوید فقر را و مسأله پرونده های امنیتی شده را. این طبقاتی نیست!؟ اصلاً هر اعتراضی در این جامعه اعتراض طبقه کارگر هست. اعتراض فقط در کارخانه نیست و به هرحال میخواهم بگویم که لخوالاسا بخاطر این نبود که مبارزه به انحراف کشیده شد آنجا بلکه بخاطر سیاستی بود که دنبال آن بود وگرنه لخوالاسا وجه کارگری بود. رهبر کارگران همیشه همینجوری هست به هرحال من میروم سراغ موضوعی که شما اشاره کردید. ببینید این فیش های حقوقی که برملا شد بطور عمومی نوک کوه یخی بود از تمام دزدی های سی و چند ساله حکومت. حسن روحانی گفت که این دزدی ها فقط در دولت نیست بلکه در همه بخشهای حکومتی است. همین الآن هم صحبتهای اخیری که شد افشای بذل و بخشش های توی شهرداری ها که 2/2 میلیارد صحبت شده است و توی همینها هم دوباره افشا شده است. میخواهم بگویم که این مسأله اولین چیزی که آورد جلوی جامعهای که توی فقر دارد تباه میشود دستمزدهای چندبار زیر خط فقر، کلیه فروشی، تأمین معاش ندارن، هاشیه نشین ها هر روز بیشتر میشوند، کودک هرچه بیشتر از درسش خارج می شود. نتیجه این دزدی ها و نتیجه این حقوق های نجومی یعنی اینها. تنفروشی بیداد می کند. بیکاری و بی تامینی و گرسنگی بیداد می کند. خودکشی و انواع و اقسام اینها. وقتی شما نگاه میکنید این جامعه یکدفعه می ترکد. این جامعه یکمرتبه میبیند حقوق های نجومی و دستمزدهای زیر خط فقر، حقوق های نجومی و نپرداختن حقوق ها، حقوق های نجومی و بی مسکنی، حقوق های نجومی و بی درمانی. یعنی جامعهای که به ویژه نایستاده است در قبال این وضعیت و کوتاه نیامده است. شما جنبش کارگری را نگاه بکنید و ببینید هر روز چطور می جوشد. اعتراضات ایران ترانسفا و آلومنیم المهدی. هر روز جلوی مجلس اسلامی را نگاه بکنید و پرستاران را نگاه بکنید و معلیمن را نگاه بکنید و جوانان را نگاه بکنید. بی حجابان و حجاب برگیران را نگاه بکنید و کل جامعه را نگاه بکنید. خوب، توی چنیین جامعه این فیش های حقوقی یک جرقه ای میزند در این وضعیت. بنظرم این یک اتفاق مهمی است و انعکاسش را در مبارزات کارگری میبینیم و توی تعرضی حرف زدنها و تعرضی عمل کردنها می بینیم. اینکه خواستهها چطور میشود که چنین چیزی در این شرایط جلو میآید، بنظر من خود این، گوشهای از بالا گرفتن کشمکش های درونی حکومت است، و برجام شان بی برجام شد و بی سرانجام شد و خودشان گفتند که برجامشان سوخت و اقتصادشان به گل نشست. امروز نه تنها دزدی های همدیگر را رو میکنند و جنایت های همدیگر را رو میکنند و بحثهای سر نسل کشی 67 به راه افتاد، خوب در این شرایط هست که فیش های حقوقی مطرح شد و انتها ندارد دیگر. این جناح، دزدی های آن جناح و آن جناح دزدی های این جناح و باندهای مختلف حکومتی را رو میکنند و توی این شرایط هست که فیش های نجومی رو میشود و این شرایط بهترین فرصتی است برای اینکه جامعه بپرد جلو و خواست هایش را مطرح کند.
رادیو پیام
بله آقای اشرفی شما هم همین نظر را دارید؟
محمد اشرفی
دستمزدهای بالا با دزدی فرق دارد. دزدی مثل این میماند که چه فردی باشد یا دولتی یا مافیایی که یک باند کوچکی یا یک تعداد کمی میروند و یک کار دزدی میکنند و کل سیستم مخالف آن قرار میگیرد اما دستمزد بالا را من اسمش را دزدی نمیگذارم بلکه دزدی طبقاتی است. طبقه حاکم یعنی سرمایه داری که در ایران حاکم هست و از تمام درآمد جامعه هرچقدر که میتواند به اشکال مختلف بر می دارد. اگر بگوییم دزدی مثل این هست که حکومت جمهوری اسلامی دست ندارد توی این کار بلکه یکتعدادی آمده اند و یواشکی دزدی کرده اند. نه، اینها حقوق هستند و دستمزد هستند و تمام اداره هایشان خبر داشتهاند، درست هست که توده مردم خبر نداشته ولی آن سازمانی که به عنوان حسابداری یک سازمان بود و این حقوق ها را پرداخت میکرده بخشی از طبقه حاکم است و خبر داشته که چه کاری دارد می کند. دزدی نبود نه، دزدی طبقاتی هست که طبقه حاکم آمده قوانینی را پیش برده است و تا آن حدی بالادست پیدا کرده است که هرطوری که دلش میخواهد تقسیم غنایم میکند و سودبری می کند. این حقوق هایی که اکنون در ایران اتفاق میافتد اگر در تقسیمات تعادلی بین طبقه کارگر و سرمایه دار در نظر بگیریم میبینیم که کارگر حق ندارد حتی یک میلیون هم بگیرد. ولی طرف مقابل در ماه 170 و 200 میلیون می گیرد! و در سال هم 300 یا 400 میلیون یا یک میلیارد پاداش و کارانه و غیره می گیرد. من اسم اینها را دزدی نمیگذارم بلکه میگویم طبقه ای است که آمده بعنوان این دارد قدرت را پیش میبرد که در جاهایی که کسی خبر داشته باشد غنایم را اینطوری تقسیم می کند. آن مدیر فقط یک دزد نیست بلکه بخشی از حکومت است. بنابراین من میخواهم بگویم که طبقه سرمایه دار دزدی کرده است و دولت مجموعهاش دزد هست و اینجور نیست که یکعده ای دزدیدند، نه!مثل این میماند که بگوییم یک دزدی فرار میکردف بگیرید دزد را! دولت ما خودش دزد است و داد میزند که بگیرید دزد را! طبقه حاکم ایران الان دزد است و ضمن استثمارهایی که انجام می دهد خودش دزدی هم میکند و بعد هم داد میزند که ای دزدی کردند. بنابراین میخواهم بگویم که این حقوق های ثبت شده بود بخشی از دولت و بخشی از دستگاه و بخشی از نظام و حکومت سرمایه داری از این حقوق ها خبر داشته و حالا یکتعداد بیرون افتاده که اسمش را میگذارد دزدی. نه، این کاملاً حرکت طبقه استثمار بود و دزدی بود.اما در رابطه با این حرکتی که انجام شده و از طرف کمیته پیگیری و بنده، که بنده فعلاً از طرف کمیته پیگیری حرف نمیزنم از طرف خودم حرف می زنم،این حرکت فردگرایانه و خودمحوری بود و حتی موضوع سه و نیم میلیون دستمزد سال 95 راتحت الشعاع قرار داد و اختلاف اۀان سه دستگی در درون فعالین کارگری و تشکل های کارگری پیش آمده است بطوریکه دیگر این سه و نیم میلیون را هم تعقیب نکردند و از این بابت هم ما ضربه خوردیم. من در خدمتم.
رادیو پیام
من این را بعنوان سؤال آخر مطرح میکنم که بحث را ببندیم. ما وقتی به فیش های حقوقی نگاه میکنیم بنوعی با یک شبکه منسجم روبرو هستیم که بشکلی سیستم اش طراحی شده که حاضر نیست به کارگر حقوق ماهانه اش را بدهد و اگر هم میدهد در حداقل شکل ممکنش میدهد ولی به کارفرمایان و مسئولین با دست و دل بازی میدهد و اینرا حق آنها می داند. درواقع من فکر نمیکنم که بحث بر سر حتی دزدی هم باشد بلکه حق و حقوقی است که در این جامعه ترسیم شده که کارگران آن حداقل مزدی را ببرند که در کتابها و تئوریها هم شاید سخت بوده راجع به آن صحبت شود اما الآن در جامعه ما بشکل مشخص میبینیم که از یکطرف 85 هزار تومان به کارگر میدهند و از طرف دیگر میلیاردی پرداخت می کنند. یکچنین حکومتی شده است که آقای اشرفی اشاره کردند. در همین اعتراض بر سر مشکل دستمزد الآن چگونه میشود از این افشاگری های پیش آمده استفاده بهینه کرد تا شکل صحیح مبارزه را پیش برد و الآن در دستور کار قرار داد که یک حرکت اعتراضی وسیعتری را جلو برد؟ خانم دانشفر همین سؤال را از آقای اشرفی هم خواهم کرد و بحث را همینجا می بندیم. بفرمائید خانم دانشفر
شهلا دانشفر
من همانطوری که گفتم حقوق های نجومی بیش از هر زمانی رنگ طبقاتی دارد به مبارزات جامعه، یعنی کارگر و معلم را با یک تبعیض آشکار روبرو کرد. امروز مسأله فقط مسأله دستمزد ها نیست امروز مسألۀ اعتراض این هست که چرا نابرابری چرا تبیعض و چرا حقوق ما را نمیدهند. یعنی بیش از هر زمینه باز کرده برای ما که بزنیم به ریشههای این توحش سرمایه داری که یکی از وحشی ترین و جنایتکار ترین سرمایه داری حاکم است و اساسش روی اختلاص و روی دزدی و رانت خواری و کشتار و جنایت گذاشته شده و توی ایران حاکم شده است و همه جناح های حکومت و همه باندها دزدند و بر همین اساس این حکومت چرخیده است.
رادیو پیام
الآن چگونه میشود این کار را جلو برد؟
شهلا دانشفر
بنظر من الآن کاری که میشود کرد باید بطور معترض تر خواستهها را بیاوریم به جلو. جنبشی است حول سه و نیم میلیون که این جنبش معنی دارد. من قبلاً هم در مصاحبه گفتم که این رقم اینجا این اهمیت را دارد که میگویند خط فقر سه و نیم میلیون است. خوب، ما سه و نیم را میخواهیم و میخواهیم بالای خط فقر باشیم و این جنبش باید تقویت بشود و باید وسیعا به آن پیوسته شود. از هر زمان بیشتر معلم و پرستار و کارگر و بازنشسته و همه کنار همدیگر باشند و بیش از هر وقتی زمینه اتحاد کارگر و معلم است و باید تأکید بشود روی اتحاد کارگر و معلم در کنارهم و بیش از هر وقتی باید آن بیانیه جعفر عظیم زاده و اسمائیل عبدی را که یک بخشش اعتراض به اخلال امنیت ملی بوده و یک بخشش اعتراض علیه دستمزد زیر خط فقر با خواست سه و نیم میلیون هست باید تأکید بشود. دزدان آزادند و کارگران پرونده دارند. دزدان آزادند و کارگران و معلمان زندانی میشوند و باید به این اعتراض کرد و این برنامهای که شما ترتیب دادید این دو بخش را بهم وصل میکند و بنظر من با خواست دستمزدها در قدم اول سه و نیم میلیون و درمان رایگان و تحصیل رایگان و تأمین امکانات برای همه و لغو پرونده های امنیتی همه اینها بخش مهمی از کار ما هست و باید با این قدرت به این تعرض بیاییم جلو و نیرو بسیج کنیم و انتظار از همه تشکل های کارگری داریم که همه در کنار هم بیایند بیرون و این مبارزه را به پیش ببرند و رهبران کارگری با همین صلابت حرف بزنند و بیایند جلو، و بنظرم بهترین فرصت هست و جامعه را میشود حول آن بسیج کرد.
رادیو پیام
آقای اشرفی شما بفرمائید.
محمد اشرفی
د
ممنون. ببینید حقوق های بالا که در دولت مطرح شد اول از مدیران بالا و از وزیران شروع شد و بعد هم الآن از لیست های جدیدی که بیرون میاد از مدیران درجه دو و سه و چهار است و بیان میشود که آنها حقوق های بالا گرفته اند.من اینجا میخواهم موضوعی را مطرج کنم که خیلی جالب است حدود 160-150 سال پیش در کمون پاریس مطرح شده که حقوق دولتی ها چقدر باید باشد. در کمون پاریس که اولین حکومت کارگری بود جایز تشخیص دادند که هر کسی که در حکومت از دولت کار میکند به اندازه یک کارگر متخصص باید حقوق بگیرد. یعنی الآن در ایران اگر به یک کارگر متخصص یک و نیم میلیون مزد میدهند برای وزیر و رئیس جمهور هم باید دقیقاً همینقدر حقوق بدهند. کارگران باید این را در ذهن داشته باشند که 150 سال قبل همنوعانشان و همطبقه هایشان تشخیص دادند که برای کنترل حکومت گردان تنها راه این هست که آنها را وادار کنند تا حقوق های پایین بگیرند چونکه هر کجا که اینها دستشان برسد چپاول خواهند کرد. این را برای این عرض کردم که کارگران بدانند که تا کجا حق دارند که حقوق بخواهند. یعنی حقشان بالاتر از رئیس جمهور است، حقشان بالاتر از رهبر هست و حق و حقوق و دستمزدشان بالاتر از تمامی نمایندگان و وزیر وزراست. کارگران این حق را دارند و حق واقعی شان است چونکه تولید کننده در جامعه همین کارگر است و رئیس جمهور غلطی نمیکند، رئیس جمهور خورنده است و انگل جامعه است و دارد از دسترنج کارگر و معلم و کشاورز و غیره ارتزاق میکند . بنابراین نباید بیشتر از یک معلم مزد بگیرد. رئیس جمهور نباید بیشتر از یک کارگر مزد بگیرد و این واقعیت حقوق است که باید به آن سمت حرکت کرد. ولی امروز میگوییم که آن کاری را که فعلاً میتوانیم بکنیم انجام بدهیم اما افق دیدمان باید سیستمی و حقوقی باشد که کمون پاریس برقرار کرده بود. آن سطح دستمزد افق دید و چشم انداز ماست و اما این کاری هم که میتوانیم انجام بدهیم باید روی سه و نیم میلیون فعلاً تأکید بکنیم و روی آن کار کنیم و من از تشکل های کارگری و از فعالین کارگری و از نهادهایی که سه و نیم میلیون را امضا کرده بودند مجدداً همین را میخواهم چونکه داریم نزدیک میشویم به سال بعدی که بحث دستمزدها مطرح خواهد شد لذا از همین الآن باید سازماندهی و برنامهریزی کنیم برای تعیین دستمزد سه و نیم میلیونی و بتوانید مجبورشان کنید که بپذیرند و حالا ممکن است که یکمقدارش را بپذیرند. بنابراین دستمزدهای مدیران نشان داد که اینها توان پرداخت سه و نیم بیشتر را هم دارند. بنابراین کارگران و فعالین کارگری و تشکل های کارگری بصورت همبسته و بطور دست به دست هم، باید برای دریافت دستمزد حداقل سه و نیم را حرکت کنند و آن اختلافاتی هم که الآن ایجاد شده است کنار بگذارند و یا کمتر کنند.
رادیو پیام
سپاسگزار از هر دوی شما
پیاده کنندۀ مصاحبه
ناصر احمدی
من ناصر احمدی، در این مصاحبۀ بسیار مهم، روی سه نکتۀ بسیار حائز اهمیتی در سخنان شهلا دانشفر حساس شده ام، و لذا لازم میبینم که در اینجا بطور شفاف بیان کنم.
محمد اشرفی با جملات بسیار ساده و رسا و با حس مسئولیت کارگری طبقاتی توضیح داده اند که در خارج کشور چگونه و با چه جدیتی از حرکت جعفر عظیم زاده و اسمائیل عبدی دفاع می کردند و تلاش می کردند. محمد اشرفی بهیمن ترتیب به نحوۀ حمایت و همکاری کمیته پیگیری از این حرکت نیز به روشنی اشاره کردند، و در عین حال به آن نقد مشخصی هم که کمیته پیگیری به عنصر «خود محور بینی و به رهبری فردی که جعفر عظیم زاده» داشتهاند بدفعات و خیلی واضح استدلال کردند و از آن نقد دفاع کردند. در عین حال ایشان از دید من بارها خیلی رفیقانه تلاش کردند که توجه شهلا دانشفر را نسبت به این همیاری های کارگری جلب کنند، تا با روشنگری شان شهلا دانشفر را نسبت به غلط بودن و ضد کارگری بودن «رهبری فردی» و «پرهیز از ساختن رهبری فردی از خارج و از بالا» قانع کرده و مجاب کنند. خود رادیو پیام نیز بارها بخاطر پیچیده بودن موضوع، و بخاطر ساده فهم تر شدن موضوع برای شنوندگان مصاحبه، سخنان هر دو را قطع میکنند و محمد اشرفی و شهلا دانشفر را با سؤالهای ریز تر و تازه تری به چالش میگیرند و ضمن اینکه از قطع و وصل کردن های چندباره نیز صمیمانه از هر دوی شان عذر خواهی می کنند اما در عین حال ایشان هم اشاره کوچکی به این میکنند که شهلا دانشفر روی نظرشان ایستاده آند.
اما اکنون ببینیم در طرف مقابل، خود شهلا دانشفر چه کردند و از اول تا آخر کلامشان در بخش اول این مصاحبه چه نقشی ایفا کردند، و حتی ببینیم که برای بخش دوم مصاحبه نیز چه رهنمود های عملی می دادند و امکان متحدتر شدن کارگران و تشکل ها را با توجه به وضعیت اجتماعی بسیار فلاکت زده جامعه و با توجه به بحران جناح های درون حکومتی چگونه پیش بردند. بنابراین میخواهم بگویم که لازم است ببینیم که شهلا دانشفر بطور واقعی در این قسمت پایانی مصاحبه چه خدمتی کردند.
یک – شهلا دانشفر نه تنها بر روی مسأله (رهبری فردی بعنوان یک ارزش سیاسی و کارگری همواره تأکید گذاشتند) که عملاً و نقدا تا اینجا یک آسیب سیاسی کارگری را نتیجه داده است بلکه گامی فراتر و مضرتر نیز جلو رفتند.
دو – ایشان چشمشان را به همدلی و همکاریهای کمیته پیگیری و محمد اشرفی بطور یکپارچه بستند بطوری که اساساً محمد اشرفی را و کمیته پیگیری را محکوم کردند به اینکه، هم محمد اشرفی و هم کمیته پیگیری در آن حرکت مشخص، پرچم را رها کردند! باری ضمن اینکه توجه داشته باشید که پایینتر به این «پرچم را رها کردند» برخواهم گشت اما فعلاً بگویم که شهلا دانشفر به اینهم بسنده نکردند و متأسفانه مجدداً از اینهم فراتر رفتند.
سه – شهلا دانشفر حساستر از این دو موضوع بالا، حتی «سیاسی بودن» شناخت کمیته پیگیری را نسبت به درک طبقاتی کمیته پیگیری پیرامون نقدی که به «خودمحور بینی جعفر» داشتهاند، تا حد یک «شناخت شخصی» پایین آوردند. اکنون من ضروری میدانم که از همینجا شروع کنم و این نکته سوم را که بسیار حساستر از دو مورد بالایی هست کمی عمیقتر و خیلی مستند تر تجزیه تحلیل کنم.
کمیته پیگیری، که یکی از مؤثر ترین تشکل فعالین کارگری بوده است و جعفر عظیم زاده و شاهرخ زمانی و خود محمد اشرفی و چند فعال کارگری دیگر نیز قبلاً عضو فعال همین کمیته و تشکل کارگری بوده اند، «شناخت سیاسی» شان را نسبت به یکی از اعضایشان یعنی جعفر، مستقیماً از دل مبارزه طبقاتی کسب کرده بوده اند و از دل همکاری و همفکری های چندین ساله در کشمکش سیاسی جنبش کارگری با حکومت سرمایه کسب کرده بوده اند، و بعبارت دیگر کمیته پیگیری از متن تجارب عملی مبارزه بوده که عملکرد سیاسی جعفر را واقعبینانه تر از شهلا دانشفر شناخته بوده اند. و بنابراین نکتۀ قوت قابل تاملی در این نوع «شناخت سیاسی» آنهم مشخصاً حول عملکرد سیاسی یک فعال درون کمیته و نه چیزی بیشتر میتواند نهفته باشد، و اما متقابلا از آنجایی که جعفر عظیم زاده هم از متن جامعه کارگری خارج نشده بوده و در خارج کشور سالها بعنوان همسنگر عینی شهلا دانشفرها دخیل نبوده اند، لذا (با توجه به نسبی بودن شناخت)، بسیار بجا بوده و بسیار عاقلانه و واقعبینانه بوده که شهلا دانشفر روی «شناخت سیاسی» خودشان نسبت به عملکرد جعفر، کمی منعطف تر می شدند و اینقدر محکم و غیر پویا و یکجانبه نمی ایستادند و با توجه به برخورد بسیار روشنگرانه و رفیقانۀ محمد اشرفی،و تلاش و تقلا های خود رفیق پیام ، پویایی وسعت نظر نشان میدادند .
امیدوارم که خوانندگان این مطالب، کمی بیشتر صبور باشند و به بحث و نظر و استدلال های من در سطح عمیقتری نگاه بکنند و انتظارشان را بالاتر ببرند و تجزیه تحلیل و نقد و نظر دنبال دلایل قویتری باشند
ما فرض را بر این بگذاریم که شهلا دانشفر و جریان سیاسی شان در شناخت سیاسی نسبت به عملکرد جعفر عظیم زاده حقیقتاً قابل تکیه و مارکسیستی باشد، و یا بطور کلی حتی فرض بگیریم که یک فعالی سیاسی در خارج از گود مناسبات کار و سرمایه،در آن جامعه می تواند بقدری از شم سیاسی طبقاتی قوی باشد که بتواند در مقایسه با خودِ کمیته پیگیری، به عوض «شناخت شخصی، شناخت سیاسی» داشته باشد.. اما اکنون بیاییم ببینیم آیا دلیل بسیار بزرگتر و بسیار حجیم تر و بسیار قانع کننده تر و تاریخی تری میتوانیم پیدا کنیم که بی برو برگرد نشان بدهد که، اساسا «شناخت سیاسی» شهلا دانشفر ها نمیتواند نه تنها نسبت به کل مناسبات «کار و سرمایۀ» جامعه ایران، شناختی طبقاتی مارکسیستی باشد بلکه حتی در جزئیات هم نمیتواند نسبت به عملکرد سیاسی یک فعال حزبی و یا فعال کارگری، شناختی بینقص و مالامال (روی این مالامال تأکید میکنم یعنی همانطوری که شهلا دانشفر دو پا در یک کفش ایستاده بودند مطلقا) صحیح باشد؟
منظور من از دلیل بسیار بزرگ و حجیم در رابطه با علمی بودن یا نبودن «شناخت سیاسی» شهلا دانشفر چیست؟
همه میدانیم که شهلا داشفر و جریان سیاسی ایشان، خیزش میلیونی 88 را انقلاب خواندند. با توجه به مفاهیم مارکسیستی «انقلاب» درواقع آن مرحلهای از تاریخ مبارزه است که بعد از «اعتلای انقلابی» انجام می گیرد. این را نیز همه میدانیم که در «اعتلای انقلابیِ» یک جامعه هست که «توازن قوای کار و سرمایه» بنفع طبقه کارگر و زحمتکشان می چرخد و شوراهای کارگری مادیت می یابند و اعتراضات و اعتصابات جنبش کارگری سمت و سوی سراسری می یابد. بنابراین فعالین کارگری که در چنین مقطعی از مبارزه طبقاتی اکنون دیگر با وجود حزب شهلا دانشفرها بیشتر حزبیت یافته شده اند، و از طرفی هم روشنفکران کمونیست یعنی خود شهلا دانشفر ها نیز که بخش دیگر پیشگامان طبقه اند، با امنیت و قدرت سازمانیافته تری میتوانند توده ها را برای انقلاب و کسب قدرت سیاسی آماده کنند. حال میپرسم که آیا در 88 که جامعه ایران اتفاقاً و تاریخا یک مرحله هم ارتقا یافته تر از این «دوره اعتلای انقلابی» جلو رفته بوده، بعبارت دیگر حالا که بنا به «شناخت سیاسی» شهلا دانشفر و حزبشان اکنون دیگر بطور مشخص یک «انقلاب» رخ داده بوده است، پس چرا این حزب احساس مسئولیت و جرأت نکرد که در دل جامعه حضور یابد و دوشادوش نیروی انقلابی حرکت کند، و اعتماد بنفس و سازمانیابی این ماده احتماعی را قوت بخشد، و توده انقلاب کرده را رهبری کند!؟ پس چرا این شهلا دانشفرها که رهبران سیاسی بودند و طبق گفته خودشان که در مصاحبه می گفتند: «رهبران سیاسی کارهای بزرگی میکنند» چرا توده انقلاب کرده را و چرا جوانان بویژه دختران جنگنده را که با سنگ و چوب به جنگ اسلحه میرفتند تنها گذاشتند و رها کردند؟! و با احتمال قوی تری انقلاب را به قدم بعدی سوق میدادند و اتفاقاً جلوی تلفات انقلابیون را نیز بیشتر می گرفتند؟. یعنی آیا اگر حزب طبقه کارگر که طبق ادعای شهلا دانشفرها حزب کمونیست کارگری بوده و حاضر و آماده بوده و خود انقلاب هم و توده انقلابی هم در وسط خیابان بوده و 9 ماه تمام هم می جنگیدند، آیا اگر این حزب که در تاریخ گذشتهاش بقول خودشان 9 سال در کوهها جنگیده بوده اند در چنین وضعیتی وارد میدان مبارزه میشد آنوقت آیا طبق تصور خودشان بیشتر قلع و قم میشدند و یا اتفاقاً بیشتر بورژوازی را به عقب می راندند و جلو می رفتند؟ اجازه دهید سؤال ریزتر و مستند تری بکنم. آیا از آنجایی که شهلا دانشفر و مینا احدی و سایر رفقایشان از تلویزیون کانال جدید شان ماه ها قبل از آن واقعه بویژه در همان گرماگرم مبارزه میلیونی جامعه پمپاژ تبلیغاتی کرده بودند و می گفتند که «الآن وقت پرت کردن حجاب ها است» پس چرا تودۀ انقلابی را به امان خدا و سرمایه و موسوی و کروبی در دل جنگ طبقاتی رها کردند؟ و خودشان که رهبری حزب بودند در خارج از نظر رهبری انقلابی بی عمل ماندند؟
بنظر من باید گفت که یا «انقلاب» رخ نداده بوده و لذا شهلا دانشفر ها برخلاف ادعایشان «شناخت سیاسی» واقعبینانه ای نداشتهاند، و می بایست در این چند سال تا کنون نقد بی رحمانه ای به شناخت سیاسی خود می داشتند، و یا باید گفت که شهلا دانشفرها عوض اینکه «کمونیست و کارگری» بوده باشند صرفاً و عمدتا طیفی از انقلابیون خرده بورژوازی و روشنفکران سازمانیافته و مدعی بوده اند و بهمین خاطر در این جنگ طبقاتی در وسط ماندند و محافظه کاری کردند و جدا از توده و ماندند و در نهایت کار بنفع سرمایه عمل کردند. بنابراین شهلا دانشفر که در گفتگو با محمد اشرفی ذرهای ازموضوع مربوط به دفاع از «رهبری فردی» پایین نمیآیند و ذرهای نمی پذیرند که جعفر عظیم زاده در مرحلهای از آن حرکت از لحاظ اصول رهبری به «خودمحوری» دچار شده بودند، آنوقت به این معنی تعبیر می شود که کلیت حزب سیاسی شهلا دانشفرها اساسا «رهبر خودمحور» میباشد که نه تنها در بین اینهمه سازمان ها و احزاب خارج در این بیست سال فعالیت شان در حارج هیچکس دیگری را قبول نکرده اند بلکه اساساً در آن انقلاب می خواستند از بالای جامعه آنهم بعد از سرنگونی حمهوری اسلامی سربرسند و صاحب انقلاب شوند و از همان بالا رهبر طبقه کارگر و جامعه گردند.
دو – شهلا دانشفر، کمیته پیگیری و محمد اشرفی را محکوم میکردند که پرچم را رها کردند، در صورتی که آنها یعنی هم کمیته پیگیری و هم محمد اشرفی فقط و فقط «خودمحوری جعفر در رهبری» را رها کرده بودند و نه پرچم مبارزه را و باید گفت که اتفاقاً با احساس مسئولیت کارگری خیلی هم سفت و محکم «پرچم مبارزه» را گرفته بوده و کار میکرده و با همکاری جمعی پیش می رفتند.
اکنون ببینیم آیا در این مورد نیز مثل مورد اول میتوان دلایل بسیار بزرگ و قوی و حجیمی یافت که بی برو برگردد نشان از این باشد که اتفاقاً این شهلا دانشفر و حزب و جریان ایشان است که استاد رها کردن پرچم مبارزه می باشند؟
یکی اینکه گفته بودند که 88 انقلاب شده است و در تمامی آن9 ماهۀ انقلاب هم پرچم مبارزه را در دست نگه داشته بودند و رها نکرده بودند!! آنهم منظورم این است که در کنار تشک نشسته بودند و میگفتند یه خمشو بگیر یعنی میگفتند «اکنون (زمان) پرت کردن حجاب ها است»!! بنابراین باید پرسید که آیا عملکرد سیاسی حزب شهلا دانشفرها در آن انقلاب غیر از این بوده که با تمایل به هدایت کردن مبارزه از خارج، عملاً (جوانان را به ویژه قهرمانی هایی که دختران از خود نشان میدادند و در صف اول مبارزه بودند، و حتی در دل کوره آتش می جنگیدند و عملاً بسیار حلو تر از رهنمود «اکنون وقت پرت کردن حجاب ها هست» جلو رفته بودند) را کاملاً رهایشان کردند و این پرچم داران مبارزه را در میدان مبارزه و در برابر دشمن طبقاتی که تا دندان مسلح بوده تنهایشان گذاردند. و پرچم مبارزه را پایین کشیدند، چرا؟ آیا شهلا دانشفر میتوانند به این سوال بزرگ تاریخی مبارزات کارگری و انقلابی جامعه ایران پاسخ دهند!؟ بنظر من اگر در آن مقطع و از آن مقطع تا به حال، اگر یک نقد و نقادی قوی مارکسیستی از جانب جنبش کارگری و مغزهای متفکر کارگری به این واقعه تاریخی انجام گرفته بود و اگر به پشتوانه یکچنان نقد بی رحمانه و رفیقانه ای رگههای نقد پذیری و تغییر پذیری در بدنه کادرهای این حزب تکان خورده بود و حس طبقاتی تعدادی از این کادرهای بدنه که نسبت به کادرهایی مثل شهلا دانشفرها کمتر به بورکراتیزم و رهبری فردی آلوده بودند تقویت شده بود، آنوقت شهلا دانشفر اکنون در چنین قامت سینه جلو داده و مدعی و خود مرکز بینی نمی توانستند و جرأت نمی کردند که ظاهر شوند.
دوم اینکه من یعنی ناصر احمدی که شش سال تمام عضو حزب شهلا دانشفرها بوده ام و چهار سال تمام کادر بدنۀ حزب بوده ام و بقول خود حمید تقوایی که در پیش روی بقیه کادرها میگفتند «اگر کادرهای حزب ما مثل ناصر احمدی دقیق و فعال بودند حزب ما قویتر و سریعتر پیش میرفت» و بقول اصغر کریمی و مینا احدی و خود شهلا دانشفر که بنابه ارتباط عمل و همکاری های درون تشکیلاتی و مداوم مان هرچه بیشتر به شناخت سیاسی رسیده بودهاند و میگفتند که (ناصر احمدی از پرکارترین ترین و با احساس مسئولیت ترین کادر های حزب بوده، و بهمین دلیل هم تمامی پیاده کردن «صدای مردم در کانال جدید» را که مدام به خط میآمده اند و ابراز وجود میکرده اند بعهده من گذاشته بودند و در همان هفته هم در نشریه انترناسیونال حزب درج می کردند)، همچنین بقول دبیر کمیته کشوری ام که میگفت ( ناصر احمدی دو برابر خود من کار میکرد و همواره در صحنه اعتراضات خیابانی حاضر بود)، و نیز بقول خودم که عینی از همهشان میدانم و میگویم ( 50 هزار کرون که معادل 25 میلیون آنزمان میشده برای راه افتادن کانال جدید کمک مالی کرده بودم بطوری که 10 هزار کرون بعدی را خود شهلا دانشفر که مسئول بودجه حزب بودند در کنفرانس سوئد در جمع دویست نفر از کادرهای حزب و لیدر خزب، به خودم باز گرداندند و میدانستند که اگر باز نمی گرداندند یخچال و اجاق گاز خانهام را گرو گذاشته بودم و می آمدند و میبردند)، و بالاخره بقول تعدادی از رفقایم که می گفتند (ناصر احمدی، زمانی که هنوز تازه عضو حزب شده بوده و بمحض انشعاب اول حزب کمونیست کارگری اتفاقا بقدری حساس بوده و بقدری حس مسئولیت داشته که بفاصلۀ یکهفته ده روز، نه تنها با هواپیما به شرکت در کنگره جناح کورش مدرسی در سوئد حاضر شده بود بلکه دوباره به منزلش در نروژ برگشته و مجددا به آلمان و کنگره جناح حمید تقوایی شتافته بود تا برای ادامه کاری سیاسیاش بتواند با استدلال قویتری یکی از این دو جریان را انتخاب کند)، بله چنین کادری که من باشم، در همان خیزش 88 نیز که طبعا پابپای حزبم آن واقعه سیاسی را یک انقلاب ارزیابی اش کرده بوده ام، و منصور حکمت را مارکس زمانه کرده بوده ام، و بوروکراتیزم تشکیلاتی و رهبری پیشوا گونه را عمیق درک نکرده بلکه تأیید و تقویتش کرده بودهام، و درک مارکسیستی از طبقه کارگر و از مبارزه طبقاتی، از نظام سرمایه و حزب و از سازمانیابی و برنامه سوسیالیستی بطور نداشتهام، و عمدتا پتانسیل اکتیویستی یک کادر انقلابی خرده بورژوازی و انقلابیگری خرده بورژوازی را از همان اول انقلاب 57 و از همان لحظه پیوستنم به سازمان پیکار را با خودم به درون همان حزب کشانده بودهام و متأسفانه در مبارزه سازمانی این حزب نیز چنین گرایش غیر مارکسیستی را مورد نقد بی رحمانه و چالش سیاسی قرار نداده بودهایم، اما با همه اینها و با وجود تمامی این ضعفها و انحرافاتعملی و سیاسی آنوقت در مقایسه با کلیت کادرهای حزب به ویژه در مقایسه با شهلا دانشفرها که اتفاقا عضو کمیته رهبری و عضو دفتر سیاسی و غیره بودهاند این تفاوت ویژه را داشته ام که از کمیته مرکزی 60-50 نفرۀ حزب گرفته تا دفتر سیاسی 20 نفره اش و تا بدنه کادری 200 نفره اش برخلاف همه این مجموعۀ حزبی مان، در نامه کتبی به کمیته مرکزی و به هیئت دبیران حزب نوشته بودم و تاکید کرده بودم که «حالا که انقلاب شده است یک اکیپی از کادرهای ورزیده را به دل جامعه هدایت کنیم و مایلم که اسم مرا (ناصر احمدی را) در اول آن لیست قید کنید» بسیار خوب».
اکنون شهلا دانشفر بفرمایند که یکچنین کادر سیاسی را باوجود درک سیاسی شان که در آن 6 سال همواره مورد تائید و توصیف شان بوده ام روی چه حسابی در همان مقطع اخراج کردند؟ شهلا دانشفرها در درون حزب بطور شفاهی به خود من گفته بودند که (این اخراج تو دلیل سیاسی داشته و در دفتر سیاسی به رأی گذاشته بودیم و به تأیید اکثریت رسیده بود) ولی در بیرون حزب از طریق سایت آزادی بیان روی به همه و به جامعه نوشته بودند که « .... ناصر احمدی را بنا به دلیل سیاسی اخراج نکردهایم»!! بنابراین لطفاً بفرمائید که کادری مثل مرا که در تمامی جلسات سه ماه به سه ماه پلنوم ها که بمنظور تعیین کادرهای دفتر سیاسی در سوئد و آلمان تشکیل میشده همیشه حاضر می بودم، و کادری مثل مرا که در تمامی جلسات اسکایپی در مجمع عمومی ماهانه حاضر میشده ام و خوشبختانه «شناخت سیاسی» مطمئنتری از عملکرد مبارزاتی من داشتهاید لطفاً بفرمایئد که روی چه حسابی دو ماه پشت سرهم نگذاشتید که وارد مجمع عمومی حزبم شوم! وو از آن به بعد هم هویت بی چیز و فقیرتر شده و پروندۀ سیاسی اتهام خورده و سیاهم را دادید به زیر بغلم بیرونم کردید!؟ چرا پرچم مبارزهای که سفت و محکم نگهداشته و زمین نمی گذارده ام و تا بلندای شرکت در دل آتش و انقلاب 88 بالا برده بودهام از من گرفتید و پایین کشیدید!؟ آیا ترس شما از این نبوده که (نقد و نقادی های ناصر احمدی چه بطور بی رحمانه نسبت به خودش و چه به تبعیض های موجود ازجانب کمیته رهبری یا از جانب کادر بزرگتر به کادر کوچکتر میتواند دامن تعدادی از کادرهای بدنه را بگیرد و آنوقت بعنوان یک رگۀ انقلابی در بحثهای درونی حزب شعلهور شود و آنوقت برای قدرت طلبی و خودمحور بینی لیدر حزب خمید تقوایی و شما کادرهای بالای حزب مشکل سازد)!؟ آیا عملکرد سیاسی و رهبری حزبی و فردی و فراطبقاتی شما شهلا دانشفرها دقیقاً مثل عملکرد بورژوازی و کارفرماهای استثمارگر کارخانجات نبوده که در جلوی درب کارخانه چند پاسدار و نگهبان و انتظامات می گذاشتند و از ورود کارگری که معترض به نابرابری و تبعض بوده مانعش میشدند و سرانجام هم بدون کوچکترین تصفیه حساب مالی به لشگر بیکاران وبه پرتگاه نظام سرمایه رها می کردند!؟ آیا رفتار سیاسی تشکیلاتی شما با کادر مورد تأیید و فعالی مثل من درست مثل رفتار نظام بورژوازی نبوده که حداکثر بهره را از طبقه کارگر میکشد و حداقل دستمزد را نصیبش میکند و تازه بهنگام مبارزه و انتقاد کارگر نیز با اتهام تبلی و اغتشاش و انگ های گوناگونی به پرتگاه جامعه رهایش می کنند. .
این حزب شهلا دانشفرها تا زمانی که بله قربان گو باشی و اکتیویست باشی و نقد و نقادی نکنی و سر بزیر باشی و برنامههای دیکته شده از بالا را خوب پیش ببری و چشم به خطاهای رهبری و چشم به تبعیض بین کادر بزرگ و کادر کوچک ببندی و حرکات باندبازی را نادیده بگیری و «خود محوری در رهبری» را به هوش سیاسی تشکیلاتی در رهبری ترجمه کنی و پیشواگری را تا عرش اعلا و خدایان سیاست و تئوری ببری و در لپ کلاًم اینچنین ایدئولوژیک و سوداگرانه عمل کنی و برنامه حزبی و ظرف تشکیلاتی ات را از بالبا به طبقه کارگر تحمیل کنی و با اسم کمونیست و اسم کارگر بعنوان مانع سیاسی در روند حزبیت یافتن حزب و اتحاد طبقه عمل کنی آنوقت مورد تحسین بالا دستان واقع میشوی و درچنین ظرف و ظروفی در عالی ترین شکلش جز یک اکتیویست صادق و بیچاره و دنباله رویی هویت دیگری از خود باقی نمی گذاری.
جمعبندی من از این مجمل
شاعر میگوید – یا نکن با فیلبانان دوستی – یا برو یک خانه ساز، فیلی در او جایش شود
شهلا دانشفرها یا نباید پرچمداری مارکس و انگلس و لنین و انقلاب روسیه و طبقه کارگر و ادعای میراث داری انترناسیونال های کارگری و انقلاب 57 و 88 و غیره باشند و یا اگر مدعی چنین سطحی از مبارزۀ کار و سرمایه اند باید ظرفی بسازند و خانهای بسازند که نقد و «نقادی مارکسیستی و اندیشه انقلابی و رهبری کارگری و حزبی و سازمانی درونش جا بگیرد» .
شهلا دانشفر نه تنها در این مصاحبه در مقابل محمد اشرفی و رادیو پیام ذرهای پویا و نقد پذیر عمل نکردند چراکه ایشان اساساً نقد و نقادی بر نمی تابند و شناخت سیاسی طبقاتی از انقلاب و از حزب و از رهبری و از برنامه سوسیالیستی و مبارزه طبقاتی ندارند، بلکه حتی در بخش دوم مصاحبه شان نیز که برخلاف تلاش برای اتحاد طبقه کارگر و اتحاد عمل بین فعالین کارگری در پیش بردن دستمزد سه و نیم میلیون و غیره بر تشتت بین فعالین کارگری و تشکل های کارگری افزودند، در حقیقت امر نه تنها اختلافات موجود را همچنان دست نخورده سرجایش باقی گذاردند بلکه برخلاف گفته خودشان که «قدم بعدی چیست و باید ببینیم از حالا به بعد چه باید کرد» هرگز نمیتوانیم کوچکترین رد و اثری واقعبینانه و اتحادگرا در بیان و جمعبندی های ایشان و جریانی که نمایندگی میکنند پیدا کنیم. بعبارت روشنتر برخلاف ادعای ایشان به اینکه «رهبران بزرگ کارهای بزرگ و تاریخی می کنند»، ایشان حتی یک قدم کوچک معنی داری برای پیوند و اتحاد کمیته پیگیری با اتحادیه آزاد کارگری و یا حتی در جلوی رویشان در همان مصاحبه زنده قدمی برای اتحاد فکری و نتیجهگیری با محمد اشرفی و امیر پیام برنداشتند بلکه اتفاقاً زخم های موجود همچنان در احتلاف های بین فعالین کارگری و بین تشکل های فعالین سرجایش باقی ماند.
از دید من چندان امید مادی و معنی داری نباید داشت به شهلا دانشفر و امثال ایشان که در جریان ها و سازمانها و احزاب کوچک و بزرگی بطور نقد نشده باقیمانده و رشد کرده و فعال هستند و هرکدامشان بنفع سیاست سازمانی و گرایش غیر کارگری خودشان رهبر سازی میکنند و فعالین کارگری را بیش از بیش به تشتت و اختلاف سمت میدهند و یکپارچگی طبقه کارگر را که باوجود گرایشات طبیعی و درونیاش که تا اینجا با جنگندگی بی امانی مبارزه کرده است و تشکل ها و سازمانیابی تودهای سندیکایی و تشکل ها و سازمانیابی فعالین کارگری را کمابیش سرو سامان داده است و راه شاهرخ راه ما از درون مبارزه بیرون آمده است مانع میشوند که بتواند بسمت سراسری شدن و سازمانیافته و حزبی شدن سوق یابد.
جنبش کارگری و مغزهای متفکر کارگری و هر فعال سیاسی و هر تشکیلات و حزب چپی که به نقد و نقادی بی رجمانه و رفیقانه از نظام سرمایه داری و از کم و کیف مبارزاتی خود اعتقاد نداشته باشد و در بحث و نظر روی اختلافها، بطور مشخص سرنوشت اتحاد و سراسری شدن و حزبی شدن مبارزات جنبش کارگری را محور قرار نداده باشد، نه تنها قادر به هیچ اتحاد عمل دندان گیری برای پیشروی طبقه کارگر نخواهد بود بلکه حتی آسیب ها و تشتت تاکنونی در جنبش کارگری را نیز بدتر و وخیم تر خواهد کرد.
ناصر احمدی
2016.09.20
۱۳۹۵ شهریور ۳۰, سهشنبه
۱۳۹۵ شهریور ۲۷, شنبه
«آن ستاره هنوز می درخشد!» در گرامیداشت خاطره کارگر انقلابی – رفیق شاهرخ زمانی
از: زهره مهرجو
۲۷ شهریورماه ۱۳۹۵
بیست و دوم
شهریورماه، مصادف با اولین سالگرد قتل یکی از رهبران برجسته و انقلابی جنبش کارگری
ایران؛ شاهرخ زمانی بود.
رفیق شاهرخ زمانی (۱۵
شهریور ۱۳۴۳ – ۲۲ شهریور ۱۳۹۴) فعال خستگی ناپذیر جنبش کارگری و سوسیالیستی، عضو شورای نمایندگان
کمیته پیگیری برای ایجاد تشکلهای مستقل کارگری، عضو هیأت بازگشایی سندیکای
کارگران ساختمان و نقاشان؛ و فعال در چندین کمیته و نهاد انقلابی دیگر بود. او در
طی سالهای طولانی فعالیت های انقلابی خود، چندین بار طعم تلخ دستگیری و اسارت در
زندانهای مخوف سرمایه و مذهب را چشیده بود.
شاهرخ در روز ۱۵ شهریورماه ۱۳۴۳،
در یکی
از روستاهای اطراف شهرستان کلیبر به نام «قره داغ»، واقع در آذربایجان شرقی متولد
شد؛ ولی بخش عمده سالهای نوجوانی و تحصیلات خود را در تبریز سپری کرد.
وی در خانواده ای روشنفکر، با سابقه مبارزاتی طولانی
بزرگ شد. پدرش بهمن زمانی، معلم، شاعر، از رفقای نزدیک صمد بهرنگی و بهروز دهقانی؛
و همچنین زندانی سیاسی (در دوران شاهنشاهی، و هم در رژیم کنونی) بود.
او بهمراه برادرش جبرائیل
زمانی، عموی شاهرخ؛ در جریان انقلاب سال ۱۳۵۷ با گشوده شدن در زندان ها
آزاد گشت، اما در آبانماه سال ۱۳۷۱ به دلیل فعالیت ها و
شعرهایش دوباره دستگیر، و حدود پنج سال دیگر از زندگی خود را در زندان سپری کرد.
مادر شاهرخ، زرین تاج
نجاتی، به قلم خود رفیق پس از مرگ مادرش در تاریخ چهارم بهمن ماه ۱۳۹۳؛ سرشار از مهر، شجاعت و
فداکاری بود (۱). خانه آنها در شهر تبریز
در زمان حکومت شاهنشاهی، محل رفت و آمد و تبادل اطلاعات انقلابیون بزرگی نظیر:
بهروز دهقانی، صمد بهرنگی، غلامحسین ساعدی، چنگیز احمدی، حمزه فراحتی، عبدالله
افسری و سایر فعالینی بود که بعدها بخشی از ستون ها و کادرهای اصلی شکل گیری
جریانات سیاسی چپ به حساب می آمدند.
مادر در چنین فضایی برای
نگهداری خانواده و تداوم مسیر انقلابی؛ صمیمانه تلاش و فداکاری می کرد. او با
تنهایی و مشکلات اداره کردن خانواده بدون تکیه گاه، در نتیجه فراری و زندانی شدن
همسرش در اوایل دهه پنجاه در رابطه با سازمان چریک های فدایی خلق ایران، و سپس در
نظام جمهوری اسلامی در دهه های شصت و هفتاد؛ آشنا شده بود.. با رنج و اندوه غیبت
اجباری همسر و دو فرزندش در پی قتل عام های دهه شصت، و بر دوش کشیدن مسئولیت سه
فرزند خردسال، در حالی که پاسداران سرمایه بارها شبانه برای یافتن و دستگیری آن
عزیزان بطور غافلگیرانه از دیوار خانه شان بالا می رفتند.. وحشت فرزندان و در پی
اش مخفی شدن اجباری در جنوب شهر تبریز.
در این سالها با
تمامی مشکلات و دربدری ها، مادر همچنان روحیه تلاشگر و مبارزه جوی خود را حفظ کرده
بود. وی با کمک رسانی به خانواده هایی که سرپرست خود را از دست داده بودند، تماس مرتب با خانواده های زندانیان سیاسی و
گروههای انقلابی، سازماندهی تظاهرات بهمراه این خانواده ها و دانشجویان انقلابی
- برعلیه زندان، اعدام و شکنجه و برای آزادی زندانیان سیاسی – و مصاحبه با رسانهها
برای افشاگری جنایات جمهوری اسلامی؛ فداکارانه تلاش می کرد.
در مدت پنج سالی که شاهرخ در زندان بسر می برد، و او
را از حق مرخصی محروم کرده بودند (الف) برای کسب این حق قانونی پسرش پیوسته تلاش
می کرد. نمونه ای از حرکات شجاعانه او، در سال ۱۳۹۳ پس از بارها تلاش ناموفق در
همین رابطه؛ در ملاقاتش با معاون دادستان خدابخش، و جملات تکان دهنده ای بود که خطاب
به وی گفته بود (۱).
سالهای نخستین زندگی، وپیوستن
به صفوف مبارزه:
شاهرخ
در محیط خانواده ای آگاه و معتقد به سوسیالیزم بعنوان یگانه آرمان رهایی انسان از
ستم و بهره کشی متولد شد. زادروزش مصادف با گذشت یک دهه از کودتای بیست و هشتم
مرداد ۱۳۳۲، یعنی زمانی بود که نیاز به تغییر در شرایط
اجتماعی، سیاسی و اقتصادی ایران هم از جانب حکومت، و هم از جانب روشنفکران و
انقلابیون به گونه ملموسی درک می شد. واکنش به چنین نیازی، از سوی حکومت تلاش در
اجرای اصلاحات دیکته شده از بالا؛ و از سوی نیروهای انقلابی، کوشش در جهت وقوع
انقلاب بود.
گروهها و جریانات مختلف
سیاسی و اجتماعی – مخفی و علنی؛ در حال شکل گیری بودند.. و سیر تحولات بسرعت می
گذشت.
شاهرخ تحت تاثیر خانواده
و حوادث گوناگون اجتماعی و سیاسی محیط؛ از همان سالهای نوجوانی با افکار انقلابی و
فعالیت های سیاسی آشنا شد. در شش سالگی دستگیری عمویش جبرائیل زمانی در ارتباط با جریان
سیاهکل، ذهن کنجکاو و جستجوگرش را با سئوالات بسیاری مواجه کرد، که چهار سال بعد در
سال ۱۳۵۴ پس از دستگیری مجدد او، بهمراه محمود پناهی (شوهرعمه
شاهرخ)، علی اشرف نجاتی (دایی شاهرخ) و چنگیز احمدی؛ از مبارزین مارکسسیت، به
اتهام برنامه ریزی برای ترور شاه؛ و در پی اش دستگیری پدر بهمراه یکی از نزدیکان
شان در سال ۱۳۵۵ در مرز خداآفرین* و
زندانی شدن آنها در اوین؛ تنها ذهن شاهرخ را بیشتر به خود مشغول و زمینه را برای
گرایشات انقلابی وی فراهم ساخت.
این دوران، مصادف با
سالهایی بود که دستگاه مخوف ساواک وحشیانه به سرکوب جنبش چریکی پرداخته بود، و در رسیدن
به این هدف پلید خود از بکار بستن هیچ وسیله و ترفندی کوتاهی نمی کرد. ولی مبارزین
جان بر کف نیز از پای ننشسته و ضمن مقابله به مثل؛ از داخل زندانها جزوه های افشاگرانه
به بیرون می فرستادند. کتابچه ها و جزوه های افشاگرانه از نحوه شکنجه های زندان؛
روح هر نوجوان و جوان پرشور و آگاهی را به مبارزه فرا می خواند.
این جزوه ها و کاست های
مشابه، بویژه کاسِت صوتی از برادران خرم آبادی.. و چندی بعد، مصاحبه اوریانا
فالاچی با شاه؛ دست به دست جوانان و نوجوانان، از جمله شاهرخ رد و بدل می شدند.
همچنین بهمن زمانی، پدر شاهرخ و از هم دوره ای های صمد بهرنگی، با شعرهای زیبا و
پرمحتوای خود بر این فضا و شور انقلابی تاثیری فزاینده می گذاشت. یکی از نمونه
شعرهای او «آراز آراز» است، که برای صمد بهرنگی- معلم انقلابی و رفیقش سروده شده،
و پس از اجرا بهمراه آهنگ توسط عاشق عبدالعلی، به سرودی عمومی مبدل گشت. (۲)
با آگاهی و تجاربی که در
سنین نوجوانی از زندگی کسب کرده بود، شاهرخ خیلی زود خود به صفوف مبارزه پیوست. او
تنها سیزده ساله بود که شاهد قیام بهمن ماه سال ۵۷، مقاومت پرشور توده های
مردم، کارگران و روشنفکران انقلابی در برابر حکومت شاه و نیروی سرکوب آن گشت. او
دید که چگونه با تلاش پیگیر آنها، درهای زندان شکسته و زندانیان سیاسی – از جمله
پدر و عموی خودش – گروه گروه آزاد می شدند.. او شکوه این امواج خروشان را شاهد
بود، و با ایمان و آگاهی که به انسانیت و اراده توده های مردم کسب کرده بود؛ زان
پس همواره بودن در صفوف انقلابیونی را برگزید که برای بدست آوردن آزادی ها و حق
ایجاد تشکل های صنفی، سیاسی، اجتماعی و مدنی مبارزه می کردند.
در رابطه با همین تجارب و
تلاش او در جهت حمایت از دست آورد زحمتکشان بود، که بار اول در سال ۱۳۶۰،
یعنی در شانزده سالگی؛ بوسیله پاسداران نوپای ظلم دستگیر و برای حفظ مسائل امنیتی
خود را با نام مستعار "نادر کمالی" معرفی نمود. در این مرحله
او را به مدت هفت ماه زندانی، و سپس آزاد کردند.
پس از آزادی از زندان، او
بزودی از صدور حکم تیر پدر از سوی رژیم؛ و فراری گشتن وی به جنگل های اَرَسباران**
اطلاع یافت. تنها نشانی که از حضور دلگرم کنندۀ پدر در خانه به جا مانده بود؛ شعری
زیبا بود که او در وصف پسر زندانی اش شاهرخ به زبان ترکی سروده بود: "ﺑﻪ ﻣﻦ
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﭘﺴﺮت دﺳﺘﮕﻴﺮ شده، در ﺗﻠﻪ ﺟﻼدان ﻇﺎلمه.. ﺗﻮ ﺗﻨﻮره ﺁتش اﻧﺪاﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ، در ﺻﻒ
اﻋﺪاﻣﻴﻬﺎﺳﺖ..."***
تحت تأثیر جریانات روز و سرکوب بی امان نیروهای
انقلابی؛ شاهرخ به زودی پی برد که می بایست خود را برای شرایط جدید مبارزه آماده
سازد. دو سال بعد در سال ۶۲، در پی هجوم حکومت
اسلامی به آخرین سنگرهای آزادی؛ شاهرخ بهمراه مادر، خواهران و برادر کوچک خود راه
مبارزه را در شهرهای تهران، شیراز و بندرعباس در پیش گرفت. او از همین زمان وارد
صنف نقاشان و تزئینات ساختمان شد. ضمن کار کردن بعنوان کارگر نقاش جهت گذران
زندگی، به فعالیت های صنفی و سیاسی در این حوزه روی آورد؛ و آگاهی بخشی و
سازماندهی زحمتکشان را بعنوان وظیفه خود برگزید. و از این پس، با به جان خریدن همه
سختی ها و آگاهی از مخاطراتی که چنین راهی می توانست در پی داشته باشد؛ بدون هیچ
تردیدی تا پایان عمر به فعالیت هایش ادامه داد..
سالهای جوانی، ازدواج و
ادامۀ راه:
شاهرخ در آبانماه سال ۱۳۶۵با یکی از رفقای دختر کارگر
و همفکر خود ازدواج کرد. حاصل این ازدواج، یک دختر به نام نینا و یک پسر به نام مسعود
است؛ که هر دو در حال گذراندن تحصیلات دانشگاهی خود در مقطع کارشناسی ارشد می
باشند.
ازدواج برای شاهرخ به
معنی پایان مبارزه سیاسی نبود، چرا که او این ضرورت را هم در عرصه فکری، و هم در
کار و زندگی به خوبی درک کرده بود. از اینرو راه مبارزه برای رسیدن به آزادی،
برابری و سوسیالیزم؛ برای او همیشه در اولویت اول قرار داشت.
در ادامۀ فعالیت های
انقلابی او، شاهرخ زمانی را بار دوم در اول آبانماه سال ۱۳۷۱
بهمراه
پدر، همسر، خواهر و داماد خانواده دستگیر؛ و با اتهام فعالیت غیرعلنی در سندیکای
نقاشان (ب) زندانی نمودند. در پی این دستگیری، پدر به پنج سال، و بقیه هر یک به دو
سال زندان محکوم گشتند.
شاهرخ پس از رهایی از زندان، همچنان به فعالیت های
صنفی و سیاسی خویش ادامه داد، و بطور منظم برای نشریاتی چون «انقلاب سرخ»،
«همبستگی کارگری» و «آوای انقلاب» مطلب می نوشت. مطالب شاهرخ در این نشریه ها گاه
با نام خودش، و گاه با نامهای مستعار؛ از جمله «اسدالله غفارزاده» منتشر می شدند.
وی در بسیاری از این نوشته ها، به طور جدی به نقد کردن احزاب و سازمانهای موجود پرداخته است.
تغییرات جهانی و بررسی
تجارب گذشته:
اوایل
دهه هفتاد، مصادف با از هم پاشیدن بلوک شرق و برهم خوردن تعادل قوا در عرصه بین
المللی بود. از اینرو و در آغاز بحرانی جدید در جنبش چپ، شاهرخ به ضرورت بازخوانی
تجارب سوسیالیستی در داخل و در عرصه جهانی پی برد؛ و ضمن مطالعه جدی در این زمینه
ها؛ روابط پژوهشی و سیاسی خود را با نیروهای فعال داخلی و خارجی گسترش داد.
او
ضمن نقد کردن احزاب و جریانات موجود، به این تحلیل روشن دست یافت که حزب طبقه
کارگر باید ساخته شود.
یکی از انتقادات وی به
احزاب و جریانات موجود، خارج کردن روشنفکران و کادرهای انقلابی از کشور درست در
دوره سخت مبارزه، عدم تلاش جهت بازگرداندن و استفاده از تجربیات آنها برای نیروهای
باقیمانده ای که مایل به مبارزه بودند، جدا افتادن کادرهای خارج شده از مبارزه؛ و به
مرور پیوستن آنها به جریانات رفرمیست و سوسیال دمکرات، و نهایتا با ماسک های
متفاوت هجرت کردن به صف مقابل انقلاب بود. آنان که به صفوف مقابل هجرت نکردند، در
بهترین حالت به گزارشگران و مفسران اخبار مبدل گشتند.
او این روند منفی را عمدتاً نتیجه عقب نشینی سازمان
نیافته می دانست، و بر این عقیده بود که انقلابیون واقعی ضمن آگاهی به حمله سازمان
یافته؛ باید عقب نشینی با برنامه را نیز بیاموزند. متاسفانه سازمان ها و احزاب ما،
به هیچیک تسلط نداشتند.
تشکیل هسته های مخفی،
بعنوان اولین نطفه های حزب انقلابی:
تمرکز وی پس از این، ساختن
زمینه ای برای تشکیل حزب انقلابی طبقه کارگر بود. شاهرخ با تشکیل هسته های مخفی
انقلابی؛ عملا گام های مؤثری را در همین راستا برداشت.
از جمله هسته های مخفی که
شاهرخ خود از بنیانگزاران اصلی آنها بود؛ می توان به «جبهه واحد کارگری» در تهران
اشاره نمود که به مدت چهار سال فعالیت می کرد. این هسته شبکه ای از هسته های جداگانه
بود که از طریق اعضای هستۀ مرکزی بهم متصل می شدند.
همچنین هسته «کمیته
همبستگی برای ایجاد اتحادیه کارگران ساختمانی» در کرج، که پس از دستگیری یکی از
اعضاء در تابستان ۱۳۸۹، در جهت حفظ مراتب امنیتی تعطیل گشت.
هسته «جنبش دمکراتیک
کارگری» در تبریز، پس از انتشار اولین شماره نشریه خود بوسیله پلیش شناسایی، و
برخی از اعضای آن دستگیر شدند. این هسته که پس از یک سال گفت و گو تشکیل شده بود؛ دارای
گرایشات مختلفی بود و انتخاب برخی از اعضا با دقت انجام نگرفته بود. اما در مدت
زمان کوتاه فعالیت خود، بیانیه ها و برچسب های بسیاری را منتشر، و نشریۀ سایر تشکل
ها را توزیع می کرد؛ و از اینرو تاثیر زیادی در سراسر شهر گذاشته بود.
اگرچه فعالیت های شاهرخ بسیار گسترده بود، و به این
کمیته ها محدود نمی گشت؛ اطلاعات در زمینه برخی از کارهای او در دسترس نیست، و
برخی نیز به دلایل امنیتی نمی بایست افشا شوند. بعنوان مثال او فعالیت هایی در
زنجان، جاده خاوران، ساوه، شهریار و نقاط دیگر انجام می داده؛ که جزئیات آنها هنوز
روشن نگشته است. (۲)
تشکیل هیئت مؤسس سندیکای
نقاشان، و همکاری با سایر تشکل های مستقل:
در سال ۱۳۸۴ شاهرخ بهمراه
دوستان و همکارانش «هیئت مؤسس سندیکای نقاشان» را تشکیل دادند، که تا مدتی بطور مخفیانه
فعالیت می کرد. آنها با استفاده از این هیئت، علی رغم سرکوب های شدید دولتی و
اینکه به همین دلیل امکان تشکیل سندیکای نقاشان را نداشتند؛ فعالیت های قابل
ستایشی را در زمینه مطالبات صنفی کارگران همچون شرایط بهتر کاری، حق بیمه تامین
اجتماعی و بیمۀ بیکاری، بوسیله جمع آوری امضا و روش های مؤثر دیگر؛ و همچنین همکاری
با سایر تشکل های مستقل کارگری انجام دادند.
شاهرخ تقریبا یک سال
پس از تشکیل هیئت مؤسس سندیکای نقاشان، همکاری خود را با «کمیته پیگیری برای ایجاد
تشکل های کارگری» و همچنین «شورای همکاری تشکل ها و فعالین کارگری»**** آغاز نمود.
(۲، ۷، ۹)
دستگیری مجدد و اسارت
در دهه ۹۰
در روز هجدهم خردادماه
سال ۱۳۹۰، شاهرخ زمانی پس از ترک جلسه شش نفره هستۀ «جنبش دمکراتیک کارگری» واقع در شهر تبریز،
برای بار سوٌم بهمراه رفیق خود محمد جراحی دستگیر شد. باقیمانده افراد حاضر در
جلسه، در مرحله اول بدون مشکلی موفق به ترک محل گشتند. روز بعد نیما پوریعقوب که اشتباها
به محل جلسه بازگشته بود؛ در همانجا دستگیر می شود. ساسان وهابی وش بوسیله مأمورین
شناسایی شده، و در روز بیستم خرداد ۹۰ در منزلش دستگیر می گردد. نفر پنجم موفق به خروج از شهر، و پس از مدتی خروج
از کشور می شود. متاسفانه از نفر ششم هنوز خبری در دست نیست.
پس از دستگیری، شاهرخ را به
مدت ۳۶ روز در سلول انفرادی، به همراه شکنجه های سخت جسمی و
روانی نگاه داشتند. او در اعتراض به دستگیری غیرقانونی و رفتار ناعادلانه بازجوها،
اقدام به اولین اعتصاب غذای خود کرد که تا ۳۲ روز ادامه داشت. در تمام این
مدت، با وجود شرایط بسیار دشواری که در آن بسر می برد، شاهرخ در برابر سئوالات
بازجوها سکوت کرد، هیچیک از اتهامات را بر علیه خود نپذیرفت؛ و کلیۀ برگه های
بازجویی را تکمیل نکرده به آنها بازگرداند.
او در روز دادگاهی خود در بیست و هفتم مردادماه، به
دلیل اعتصاب غذا و شرایط سخت انفرادی از ضعف جسمی شدیدی رنج می برد. ولی علی رغم
شرایط نامساعدش؛ شاهرخ را در شعبه یک دادگاه انقلاب تبریز، به ریاست قاضی حملبر،
با اتهاماتی چون: «تبلیغ علیه نظام» و «تشکیل گروه به قصد بر هم زدن امنیت ملی!!»،
و با استناد به اعترافات متهم ردیف چهارم دادگاهی کرده؛ و ده روز بعد در ششم
شهریورماه، به یازده سال زندان محکوم نمودند.
نگهداری طولانی در
قرنطینه، بخش های مختلف زندانیان عادی.. و جابه جایی های متعدد:
در
مهرماه ۱۳۹۰، شاهرخ بطور موقت از
زندان مرکزی تبریز، با قرار وثیقه دویست میلیون تومانی آزاد گشت. او در طی مدت سه
ماه آزادی از زندان، از سوی وثیقه گذارها تحت فشارهای زیادی قرار داشت تا از کشور
خارج نشود. سپس در بیست و پنجم دی ماه همان سال، بدون احضار کتبی و بطور
غافلگیرانه او را بهمراه محمد جراحی در محل کار دستگیر؛ و به زندان مرکزی تبریز
بازگرداندند.
پس از دستگیری، شاهرخ را بیشتر
از یک ماه در قرنطینۀ زندان نگهداشتند.
وی در اعتراض به این دو
مسئله – دستگیری و نگهداری طولانی مدت در قرنطینه – که هر دو غیرقانونی بودند؛ دوباره
اعتصاب غذا کرد، و پس از مدتی به بند مالی زندان تبریز منتقل شد. در تمام
مدتی که در زندان تبریز محبوس بود، او را چندین بار از بندی به بند دیگر فرستادند؛
و در آخر به بند ۱۵ متادون ویژۀ معتادین منتقل نمودند.
در تاریخ هفتم
خردادماه
۱۳۹۱ شاهرخ را باز بطور
غیرقانونی و بدون حکم قاضی، با دستبند و پابند از زندان تبریز به زندان یزد منتقل
نمودند. سپس در هفدهم مردادماه همان سال، او
را دوباره به زندان تبریز بازگرداندند، اما پس از دو ماه؛ در روز بیست و دوم
مهرماه ۱۳۹۱ به زندان رجایی شهر کرج منتقل کردند.
در اواسط سال ۱۳۹۲ در پی انتقال وی
از زندان رجایی شهر به زندان تبریز، در حین گذراندن محکومیت یازده ساله اش؛ رفیق شاهرخ
مجددا در شعبه دوم دادگاه انقلاب تبریز محاکمه؛ و با اتهام ساختگی «توهین به
رهبری» به تحمل شش ماه حبس تعزیری اضافه محکوم شد.
جابه جایی ها و سایر
فشارهای مضاعف زندان همچنان ادامه داشت.. در تاریخ ۲۰ اسفند ماه ۱۳۹۲ او را برای چندمین بار منتقل کردند؛ این بار به
زندان قزلحصار کرج.
شاهرخ در اعتراض به این عمل، دست به طولانی ترین اعتصاب
غذای خود زد؛ که چهل و هشت روز ادامه داشت.. تا سرانجام در تاریخ ۲۵ فروردین ماه ۱۳۹۳ ضمن حمایت های گسترده
داخلی و بین المللی؛ مسئولین وادار به بازگرداندن وی به زندان رجاییشهر گشتند.
ادامۀ فعالیت ها و کشته
شدن در زندان
زندان برای شاهرخ به مفهوم
پایان مبارزه نبود. او در تمام سالهایی که در اسارت بسر می برد؛ علیرغم تمام شکنجه
ها و فشارهای روانی از سوی مأموران اطلاعات و مسئولین زندان، هم بند شدن با
زندانیان عادی و مجرمین جنایی، عدم هر گونه اجازه مرخصی و .. بهیچوجه سازش نکرد؛ و
تا حد توان خویش بطور مستمر در عرصه های مختلف سیاسی و اجتماعی به فعالیت هایش
ادامه داد.
شاهرخ صدای اعتراض همه
زندانیان بود، مبارزات آنها را بهمراه سایر زندانیان برنامه ریزی؛ و بیانیه ها و
فراخوان هایی با آنها صادر می کرد. او تقریبا در تمامی حرکت های اعتراضی که در
زندان صورت می گرفت، از جمله حقوق ملیت ها و اقلیت های قومی و دینی؛ حضور داشت و در
دفاع و همراهی با آنها چند بار دست به اعتصاب غذای کوتاه مدت زد.
زندانیان رجایی شهر، او
را بعنوان دبیر «شورای زندانیان» انتخاب کرده بودند، که خود یکی از بنیانگزاران آن
بود، و در جهت بهبود شرایط زندان فعالیت می کرد. از نمونه فعالیت های رفیق زمانی
در این زمینه، می توان به بیانیه اعتراضی به تاریخ دهم دیماه ۱۳۹۲
اشاره نمود، که وی آن را در ۱۶ بند درباره شرایط زندان و حق کشی
های علنی و غیرقانونی نسبت به زندانیان سیاسی؛ بر اساس آیین نامه داخلی زندان های
رژیم نوشته بود. او در مرحله اول، متن این بیانیه را در نامه ای جهت رسیدگی، خطاب
به نهادهای قانونی – از جمله: رئیس زندان رجایی شهر، رئیس سازمان های زندان های
کشور، کمیسیون اصل ۹۰ مجلس، بازرسی کل کشور و
... – نوشته بود، و به مسئولین زندان داده بود تا به آنها برسانند. اما مسئولین از
ترس افشای ابعاد بی عدالتی ها در نقض قوانین خودشان؛ نامه را به او باز نگردانده
بودند. (۱۰)
ضمن اینگونه مبارزات
در کنار زندانیان؛ شاهرخ فعالانه در جریان مبارزات کارگران و سایر زحمتکشان –
معلمان، دانشجویان و سایر تشکل های اجتماعی بود.. در این زمینه ها می نوشت و
رهنمودهایی ارائه می داد. (پ)
او
در زندان دهها مقاله در دفاع از سوسیالیزم بعنوان یگانه آلترناتیو نظام سرمایه
داری و حقانیت طبقه کارگر نوشت، که معمولا با نام های مستعاری چون: اسدالله
غفارزاده، چنگیز احمدی، مرضیه اسکویی، علیرضا شکوهی، نابدل و .. منتشر می شدند.
شاهرخ نه تنها در سطح
داخلی، بلکه در سطح بین المللی نیز فعال و تاثیرگذار بود. او در زمینه شرایط
زندانها گزارشات متعددی را تهیه کرد، مطالبی درباره شرایط کارگران و زندانیان خطاب
به سازمان بین المللی کار***** و نیز گزارشگر حقوق بشر سازمان ملل نوشت... و
اعتصابات غذای او؛ موجی از همبستگی را بین فعالین کارگری و حقوق بشری در داخل و
خارج کشور بوجود می آورد.
از اینرو، مقامات رژیم در
او دشمنی خستگی ناپذیر می یافتند؛ کسی که اهداف و تلاش هایش برای رسیدن به آزادی،
برابری ... درست در نقطه مقابل منافع آنها قرار می گرفت؛ و به همین جهت آزادی او
از زندان، به هیچ وجه در تصور آنها نیز نمی گنجید.
شاهرخ خود به خوبی از این واقعیت آگاهی داشت، و
چندین بار نیز در گفت و گو با رسانه ها، از جمله در نامه ای به گزارشگر حقوق بشر سازمان
ملل – احمد شهید، اعلام کرده بود که اگر هر اتفاقی در زندان برایش بیافتد؛ عامل
اصلی آن جمهوری اسلامی خواهد بود.
تا سرانجام ، در روز بیست
و دوم شهریورماه ۱۳۹۴، آن اتفاق شوم به وقوع
پیوست. جنایتکاران رژیم او را در سالن دوازده زندان رجایی شهر به قتل رساندند، و برای
پوشاندن ماهیت عمل خود؛ بلافاصله گزارشی را از سوی بهداری زندان مبنی بر سکته
مغزی ترتیب دادند.
اعتراضات و درخواست
ها از سوی منابع متعدد، مبنی بر نیاز به انجام تحقیقات پزشکی مستقل در جهت کشف صحت
یا عدم صحت این گزارش؛ تا کنون به نتیجه ای نرسیده است. (ت)
پیکر شاهرخ دو روز بعد در
بیست و چهارم شهریورماه ۱۳۹۴، در آرامستان وادی رحمت
واقع در شهر تبریز مدفون گشت.
(۲، ۳، ۴، ۸، ۱۱)
نگاهی اجمالی به دیدگاه
شاهرخ زمانی درباره مبارزات کارگران در ایران، و ضرورت تشکل یابی:
رفیق شاهرخ زمانی به تفکر
انقلابی مارکسیسم، رسالت تاریخی طبقه کارگر و تئوری های عمل انقلابی لنین باور
داشت، و به درستی دریافته بود که تنها راه نجات انسانیت از استثمار طبقاتی، فقر،
ستم ملی، تبعیضات .. و بحران های پی در پی سیستم سرمایه داری؛ انقلاب و نفی نظام
سرمایه، و استقرار یک نظام سوسیالیستی است. بدون انقلاب و نبرد قهرآمیز طبقه کارگر
– بعنوان یگانه طبقه ای که منافعش تا آخرین مرحله انقلاب با آن منافات ندارد – چنین
تغییراتی میسٌر نخواهند شد.
وی به دلیل حضور فعال خود
در هر دو عرصه فکری و عمل انقلابی، خیلی زود به این مهم رسیده بود که برای به وقوع
پیوستن انقلاب سوسیالیستی و رسیدن به پیروزی، طبقه کارگر و روشنفکران انقلابی؛
نیازمند داشتن پیوندی ارگانیک با هم می باشند. به گونه ای که: «ﻧﻪ ﮐﺎرﮔﺮان ﺑﺪون
ﺁﻣﻮزش ﻋﻠﻤﯽِ اﺻﻮل و ﺗﺌﻮرﯾﻬﺎﯼ اﻧﻘﻼﺑﯽ ﻣﯽ ﺗﻮاﻧﻨﺪ ﺁﮔﺎهی ﻻزم را ﺑﺮاﯼ وﺣﺪت و ﺗﺸﮑﻴﻼت و
ﻃﺒﻘﻪ اﯼ ﺑﺮاﯼ ﺧﻮد ﺷﺪن و ﺣﺮﮐﺖ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ اﻧﻘﻼب و ﺣﻞ ﻣﺸﮑﻼت ﺧﻮد ﮐﺴﺐ ﮐﻨﻨﺪ؛ و ﻧﻪ
روﺷﻨﻔﮑﺮان اﻧﻘﻼﺑﯽ ﺑﺪون ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎرﮔﺮﯼ ﮐﻪ ﺳﺎزﻣﺎن ﯾﺎﻓﺘﻪ اﺳﺖ، و از ﻃﺮﯾﻖ ارﺗﺒﺎط ارﮔﺎﻧﻴﮏ
ﻣﻴﺎن ﺟﺒﻨﺶ ﮐﺎرﮔﺮﯼ و ﺟﻨﺒﺶ اﻧﻘﻼﺑﯽ، ﺧﻮد و هم ﭘﻴﻤﺎﻧﺎﻧﺶ را رهبرﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ؛ ﻧﻤﯽ ﺗﻮاﻧﻨﺪ
ﺑﻪ اﻧﻘﻼب ﻣﺘﺼﻞ ﺷﻮﻧﺪ.. در ﻣﺴﻴﺮ اﻧﻘﻼب ﮐﺎرﮔﺮﯼ؛ اﯾﻦ دو ﺟﺰء ﺗﻔﮑﻴﮏ ﻧﺎﭘﺬﯾﺮﻧﺪ.» (۲)
از اینرو، وی ضمن اینکه به
مطالبات صنفی کارگران برای کسب حقوقی از قبیل: ارتقاء سطح دستمزدها، حق مرخصی با مزد،
حق بیمه بیکاری و بازنشستگی و غیره .. ارج می نهاد، آنها را جزو لاینفک مبارزات
طبقه کارگر در جهت پیشبرد خواسته های خود می دانست و خود در آنها فعالانه شرکت می
جست؛ ولی اینگونه تلاش ها را ناآگاهانه، بطور سازمان نیافته و متفرقه؛ در جهت
رسیدن به اهداف نهایی و درازمدت جنبش کافی نمی دانست.
او نیاز به پیوند میان جنبش توده ای کارگران با
انقلاب سوسیالیستی را، در عرصه تئوری و عمل بطور ملموسی درک؛ و برای رسیدن به آن از
کوچکترین امکانی دریغ نمی ورزید.
نیاز به ساختن حزب
انقلابی طبقه کارگر:
رفیق زمانی بر این عقیده بود که کارگران
در هیچ شرایطی، خودبه خود به آگاهی طبقاتی با مفهوم انقلابی، که بتواند آنان را در
مسیر بدست آوردن مطالباتشان راهنمایی کند؛ نمی رسند. تا مادامیکه قدرت در دست طبقه
بورژوازی است، طبقه کارگر نیازمند مبارزه، تشکل یابی و سازماندهی است؛ نیازمند
ساختن حزبی که به او هویت ببخشد، از مطالباتش دفاع کند و به عنوان قدرتی در برابر
قدرت سرمایه داران و دولت بایستد.
از اینرو، وی علیرغم تمام محدودیت ها و سرکوب ها در داخل کشور، و
تجارب منفی گذشته؛ همواره بر این امر مهم تأکید می ورزید.
او پس از یک بررسی دقیق و همه جانبه، با استفاده
از روشی که از سالهای نوجوانی در جریان مبارزات صنفی و سیاسی به آن خو گرفته بود:
مطالعه، نوشتن، یافتن اشتباهات و کوشش عملی در جهت رفع آنها – به این نتیجه رسیده
بود که علت اصلی شکست جنبش چپ در ایران و امکان سرکوب آن؛ جدایی جنبش انقلابی از
پایه های توده ای انقلاب بود.
شاهرخ این تجربه و آگاهی را مبنای طرز تفکر و
پراتیک انقلابی خود قرار داد. او همواره در نوشته های خود بر اهمیت پیوند ارگانیک
میان جنبش خودبه خودی کارگران و جنبش سوسیالیستی، برای رسیدن به پیروزی طبقه کارگر
تأکید می نمود، و عملاً همزمان با فعالیت های صنفی خود صمیمانه در میان کارگران؛
آنها را با افکار انقلابی آشنا و برای سازماندهی کردن و پیوستن آنها به هسته های
انقلابی تلاش می کرد.
(۲، ۴، ۵، ۶)
ویژگی های حزب مورد نظر:
«حزب طبقۀ کارگر،
بخش آگاه، پیشرو، متشکل و منضبط خود طبقه است.. سازمان اعضای حزب، معادل سازمان
کارگران می باشد که با سلول بندی درون طبقه از طریق پیشروان، تشکل های توده ای
و مبارزات جاری؛ با کل طبقه ارتباط زنده، پویا و ارگانیک دارند..» و فرقش با دیگر
بخش ها همان است. (۵)
مهم ترین ویژگی چنین
حزبی همانگونه که در بالا اشاره شد؛ داشتن یک پیوند زنده و ارگانیک با طبقه کارگر
است. مرکزیت آن، با وجود غیرقابل دسترس بودن؛ لازم است که مدام در تماس و در جریان
وقایع جاری کارگران، و فعالیت های پیشگامان کارگری باشد.
ساختار مخفی مورد نظر باید بتواند، در شرایطی که در
داخل کشور نازل ترین اشکال فعالیت صنفی – حتی آنها که بطور رسمی غیرقانونی شمرده
نمی شوند – بشدت مورد سرکوب قرار می گیرند؛ کلیۀ اشکال مبارزۀ طبقاتی را از طریق
سازماندهی صحیح و دقیق میسر سازد.
چنین تشکیلاتی دارای ۳ بخش اساسی است، که بر
پایۀ برنامه مشترک، و ساختار غیر متمرکز – عدم تداخل و عدم تسرٌی اطلاعات – فعالیت
می کنند:
۱. هئیت مؤسس یا شورای
رهبری
۲. کادرها، با نیروهای
حرفه ای تمام وقت مبلغ، مروج و سازمانگر –
ماهر به اصول مبارزه با
پلیس سیاسی، و سازماندهی جمعیِ سازمان اعضا
۳. سازمان اعضاء، یا
سازمان کارگران، مرکب از سلول های مخفی مستتر در میان کارگران (به مثابۀ هویت
طبقاتی و پایۀ اساسی حزب) – که مبارزات کارگران را توسط عناصر پیشرو، تشکل های
توده ای و مبارزات جاری (مطالبات فوری و نهایی)؛ بسوی اهداف نهایی جنبش و استقرار
حاکمیت شورایی و محو بهره کشی هدایت می کنند.
همچنین در شرایط ویژۀ سرکوب پلیس و سایر نهادهای
حکومتی موجود، استفاده از وسایل ارتباطی نظیر سایت و نشریه بعنوان
مکمل – «سایت» به عنوان مغز و سر بدنه، و «نشریه» به مثابۀ سلسله اعصاب و ریسمان
نامرئی پیوندی اُرگانیک میان تمامی اعضا؛ برای ارائه دادن راه کارهای عملی به
نیازهای کارگران با توجه به شرایط موجود، و مرکزی که بعنوان نقطه اتحاد فعالین عمل
نماید – در هویت بخشیدن به چنین ساختاری، نقش اساسی ایفا خواهد نمود. (۴، ۵، ۶)
در مجموع، ساختار و
روابطی که شاهرخ زمانی برای چنین حزبی ترسیم کرده است، بروشنی زنده، پویا و دارای
پیوندی مدام با هم می باشد – بخش ها (حلقه ها) در درون خود و با هم، از طریق شبکه
ای که آنها را علیرغم فاصله مکانی، در زمینۀ فکری و عملی در کنار هم قرار می دهد. شبکه
ای که با گذشت زمان باتجربه تر و آبدیده تر می گردد؛ و این طبقه را به سوی هدف
نهایی خود که همانا کسب قدرت سیاسی است به پیش می راند.
او در گفتگوها و نوشته های متعدد خویش، تا آخرین
روزها از داخل زندان؛ به بسیاری از این نکات پرداخته و در مواردی تا حد جزئیات به
پیش رفته است. نکاتی که برای آشنایی با نظرات او؛ به عنوان یکی از رهبران اصلی
جنبش کارگری ایران، که از نزدیک با مسائل این طبقه آشنا بود، در مبارزات آن شرکت
می جست و دغدغه ای بجز از هدایت صحیح این مبارزه ها در جهت رسیدن به انقلابی سوسیالیستی
را نداشت؛ شایسته تعمق کردن می باشند.
تمرکز بر ایجاد سلول
های کمونیستی و ساختن کادرها:
رفیق زمانی در آخرین
نوشته خود به تاریخ چهاردهم شهریورماه ۹۴ با عنوان "در ضرورت آلترناتیو
کارگری"، اشاره می کند که در حال حاضر به جز از شرایط عینی مبارزاتی مساعد،
حلقه اول حزب انقلابی طبقه کارگر – هئیت مؤسس یا شورای رهبری – با وجود همه کمبودها
و انحرافاتش؛ و همچنین زمینه های سازمان اعضاء در داخل کشور موجود می باشند.
بنابراین، تمرکز اصلی لازم است در جهت ایجاد سلولهای کمونیستی و پرورش کادرها – بعنوان
حلقه واسط در سازماندهی عملی؛ صورت بگیرد:
«بدون اغراق می توان گفت ما
صاحب بهترین مروٌجین و مبلغین بوده، و بهترین شرایط عینی مبارزاتی را به لحاظ
غلیان اعتراضات و اعتصابات کارگری و توده ای دارا می باشیم.. این زمینه های
مساعد باید با تقویت تمامی نیروها در جهت ایجاد سلول های کمونیستی و کادر سازی در
داخل کشور، با پیوند نیروهای موجود با بدنۀ کارگری در داخل، با هویت یابی طبقاتی
آنان در جریان سازماندهی مستقیم مبارزۀ طبقاتی؛ به آلترناتیو کارگری منجر شود.
به عبارت دیگر ما حلقۀ اول مؤسس و شورای رهبری را علیرغم انحرافات عدیده دارا
بوده، و زمینۀ کامل و مساعد سازمان کارگران معادل سازمان اعضا را در داخل کشور
دارا می باشیم. این حلقه ها را باید با به کارگیری و تخصیص تمامی امکانات در جهت
پرورش کادر به عنوان حلقۀ واسط در سازماندهی عملی به هم پیوند، و ساختارها را از
حالت شبه فرقه های مذهبی مبلغ به طرف ارگانیسم زنده سازمانده؛ ارتقا دهیم.» (۵)
نقطه ضعف ها،
اشتباهات و مشکلات راه:
تطبیق تئوری و عمل، کار
با برنامه، سازماندهی از طریق سلول های مخفی، پیوند جنبش انقلابی با پایه های توده
ای انقلاب و .. نکاتی بودند که شاهرخ در مصاحبه ها و نوشته های خود بارها به آنها
تأکید نموده بود.
از اینرو، در انجام
مسئولیت بزرگی که در خویش نسبت به هدایت صحیح جنبش کارگری احساس می کرد، وی همچنین
بناگزیر متوجه کمبودها، مشکلات و اشتباهات موجود در آن گشته و به آنها اشاره ها
نموده بود. او با توجه به زمینه مساعد و رشد عینی جنبش کارگری؛ از انحرافات موجود
در آن بعنوان مهمترین سد در برابر پیشبرد اهداف سوسیالیستی یاد کرده بود؛ و اینکه
ضرورتا برای رفع این عیب ها باید تلاش عمده ای صورت بگیرد:
* فرقه گرایی، در اصرار ورزیدن به وجود ساختارهای عمدتاً غیر ارگانیک و
بدون ارتباط زنده با بدنۀ مبارزاتی جنبش کارگری، و غیر جوابگو به ملزوماتِ
سازماندهی طبقاتی کارگران.
* دنباله روی از جنبش خودبهخودی کارگران، پرستش بی برنامگی و پراکندگی
جنبش جاری؛ نظاره گری، تفسیر، انزوا و پاسیفیسم شدید.
* پوپولیسم خرده بورژوایی در درهم آمیزی مرزهای طبقاتی، گرایشات متعدد به سوسیال
دمکراسی، دوری کردن از حزب انقلابی طبقۀ کارگر و مبدل شدن به زائدۀ بورژوازی. (۵)
در رابطه با اهمیت پیوند
تئوری با عمل، که کمونیست ها را بناگزیر به اهمیت پیوند ارگانیک
باجنبش کارگری؛ و در پی آن نیاز به سازماندهی و تشکیل حزب سیاسی طبقه کارگر می
رساند؛ رفیق زمانی به تز سوٌم فویر باخ از مارکس اشاره می کند ******، و همچنین
تجربۀ انترناسیونال اول را خاطرنشان می سازد، که چگونه به رهبری مارکسیست ها توانست
از طریق انطباق دیالکتیکی این دو جنبه از مبارزه انقلابی؛ به دستاوردهای مهمی در
عرصه های سیاسی و اجتماعی برسد.
وی در ادامه، تشکیل حزب
سیاسی طبقه کارگر را، به مثابه یگانه تشکلی که این طبقه و مبارزاتش را در کلیٌت
خود نمایندگی و سازماندهی می کند؛ وظیفۀ فوری کمونیست ها برمی شمرد، و یادآور می
شود که بدون چنین امری، تلاش های بهترین مبلغین و متروجین ما – که هم اکنون نیز به
بهترین وجهی موجودند – تنها در حد تفسیر و دنباله روی از حوادث باقی خواهند
ماند:
«این رفقا
باید بدانند تبلیغ و ترویج خمیرمایه و زمینه ساز سازماندهی است، ولی به قول
لنین سازماندهی یک امر مشخص است؛ که بدون ارتباط ارگانیک با طبقۀ کارگر، امری محال
است. این امر فقط در پراتیک انقلابی می تواند مسجل گردد...» (۵)
رفیق زمانی بارها در نوشته های خود به گرایشاتی اشاره
نموده بود که نه به ضرورت تشکیل حزب سیاسی طبقه کارگر؛ و نه حتی به لزوم موجودیت تشکل
های صنفی کارگران – سندیکاها و اتحادیه ها – باوری ندارند.. ولی ظاهراً از شوراهای
سراسری کارگران دفاع می کنند. او این گرایشات را «کارگر کارگری ها» خطاب می کرد، و
در پاسخ به آنها، بارها اشاره نموده بود که "شوراهای سراسری" بعنوان
نهاد انقلاب، تنها در شرایط اعتلای انقلابی و فضای آزاد می توانند موجودیت یابند؛
و نه در شرایط پلیسی و سرکوب شدید.
یعنی تنها هنگامی که اعتراضات
خیابانی عظیم و گسترده می شوند، مبارزات کارگران ماهیت طبقاتی می یابند، و شرایط
برای قدرت دوگانه فراهم است.. آنگاه شوراهای سراسری کارگری می توانند تشکیل و بطور
علنی فعالیت نمایند. (۴، ۵)
شاید
بتوان روندی را که به شکل گیری شوراهای سراسری کارگری می انجامد در دیاگرام ساده زیر
نمایش داد:
سندیکاها
و اتحادیه ها ---> مجمع عمومی کارگران ---> شوراهای سراسری کارگری
که در آن "مجمع
عمومی" مرحلۀ گذار مبارزات صنفی کارگران را، به مبارزات سیاسی آنان و تشکیل
"شوراهای سراسری" نمایندگی می کند.
وی بر این عقیده بود که پرستش بیش از اندازه
مبارزات خودبه خودی و متفرقه کارگران، و هر گونه تبلیغ بر علیه تشکیل حزب انقلابی
طبقه کارگر – چه با این استدلال که: «حزب و اتحادیه آفت و مانع
مبارزۀ طبقاتی هستند..» و یا این که: «حزب و تشکل های توده ای حاضر آماده ای وجود
دارند..»، بعنوان مانع شکل گیری آلترناتیو
انقلابی- کارگری عمل خواهد کرد.
آنان که «به بهانۀ
انحرافات احزاب و اتحادیه های موجود، کلیت تشکل های پایدار کارگران – به عنوان
بزرگ ترین دستاورد انترناسیونال اول – را فراموش و یا کلاً نقض می کنند؛ نمی
توانند در شرایط پراکندگی و بردگی کنونیِ کارگران، خود را مارکسیست و یا حتی
دمکرات بدانند ..»
آنان «نقش شوراهای کارگری به مثابۀ محصول شرایط
انقلابی و قدرت دوگانه برای درهم شکستن ماشین دولتی بورژوایی، و پایۀ حاکمیت
کارگران را؛ تا حد مثلاً شوراهای ملیِ بورژوایی پایین می آورند. این دوستان باید
کلام مانیفست را در ۵ مورد از یاد نبرند». (۵)
پیشنهاد
ائتلاف برای جریانات چپ:
در کنار پیشبرد وظیفۀ اصلی (تلاش در جهت ساختن حزب انقلابی طبقۀ
کارگر)، شاهرخ تمام گرایشات موجود کارگری را – چه آنان که متعلق به احزاب موجود
هستند، و چه دوستانی که شعار ایجاد حزب می دهند – به جای تلاش کردن در جهت تخریب
یکدیگر؛ دعوت به تشکیل جبهه ای به شکل یک بلوک واحد سوسیالیستی – با ائتلافی در سه
سطح (کوتاه مدت، میان مدت و دراز مدت) می کند:
الف. اتحاد حول مراسم تاریخی و آکسیون ها.
ب. اتحاد حول مطالبات صنفی کارگران، ایجاد اتحادیه ها و
سایر تشکل های توده ای.
ج. وحدت حزبی سیاسی بر اساس
سازماندهی انقلابی و حاکمیت شورایی کارگران.
در مورد ج. "وحدت حزبی
سیاسی" که وی آن را مهمترین مورد می داند؛ به رفقا توصیه می کند که ضمن مبارزه با
"فرقه گرایی، پوپولیسم، گرایشات به سوسیال دمکراسی، انحلال طلبی، خود به
خودیسم، اکونومیسم و .. " موجود؛ تمرکز باید در جهت کادرسازی و سلول های
سازمانده پایه در میان طبقه کارگر باشد:
«الف - جبهه ای
به صورت میان مدت و دراز مدت، دومی برنامۀ حداقلی براساس یک بلوک واحد سوسیالیستی
و کوتاه مدّت در برگزاری مراسم مانند اول ماه مه، روزجهانی زن و آکسیون های
گوناگون مانند دفاع از زندانیان سیاسی و…
ب - وحدت بر اساس منافع صنفی طبقاتی کارگران در ایجاد اتحادیه های سراسری و
دیگر اشکال تشکل های توده ای.
ج - وحدت حزبی سیاسی، براساس سازماندهی انقلابی و حاکمیت شورایی کارگران از
طریق کادر سازی و ایجاد سلول های سازمانده کمونیستی در محل کار و زندگی کارگران. در
این رابطه، مهمترین مسأله دست رفیقانۀ همکاری و اتحاد بین دو طیف رفقای احزاب
موجود و دوستانی که شعار ایجاد حزب می دهند می باشد؛ که باید به جای تخریب هم
دیگر، تمامی تجارب خود را برای کادرسازی و سلول های سازمانده پایه در میان کارگران
جهت تقویت عیار طبقاتی و هویت اجتماعی فعالین را احزاب موجود انجام دهند.
مبارزۀ فکری در عین نقد کمونیستی انحرافات موجود، باید تقویت کنندۀ اشکال دیگر
مبارزۀ طبقاتی از طریق سازمان یافتن و آگاه کردن این اشکال با توضیح و جا انداختن
ضرورت سازماندهی سیاسی کارگران صورت گیرد. در این راستا در عین مبارزه علیه فرقه گرایی،
پوپولیسم، سوسیال دمکراتیک، انحلال طلبانه و هم چنین مبارزه علیه خود بهخودیسم و
اکونومیسم دنباله رو، هر دو طیف باید روی کادرسازی تمرکز کنند. مخصوصاً این که
بهترین زمینۀ آن در میان کارگران، زنان و جوانان به وجود آمده است.. به قول لنین
کبیر سازمانی از انقلابیون حرفه ای به ما بدهید؛ ما روسیه را فتح خواهیم کرد.» (۵)
توافقات هسته ای و ضروری تر شدن امر تشکل یابی:
پس از توافقات باصطلاح هسته ای، همه ما به
انواعی در جریان تنگ تر شدن ریسمان فشار بر گلوی زحمتکشان و آزادیخواهان در ایران
بوده ایم، اینکه چگونه دسته دسته زندانیان سیاسی و عقیدتی را به قتلگاه ها می کشانند،
و پاسخ هر گونه اعتراض در محیط کار با شلاق و اخراج ها و بازداشتها؛ سهمگین تر از
گذشته داده می شود.
شاهرخ در این زمینه تأکید
می کرد که مذاکرات هسته ای، تنها نامی برای پنهان کردن ماهیت واقعی توافقات وسیع
تری بین سران جمهوری اسلامی و دولت های قدرتمند غربی است. توافقاتی که با باز کردن
مسیر برای تبادلات اقتصادی میان دولت ها و سرمایه داران بزرگ این کشورها، به
تغییرات و گشایش هایی در کلیه زمینه های اجتماعی ایران منجر خواهند شد. از اینرو،
برای پیشگیری از اعتراضات و خیزش های انقلابی در هر یک ار این زمینه ها، بطور
همزمان و با وانمود کردن به توسعه؛ تلاش در جهت عقب نشینی های گام به گام نیز صورت
خواهد گرفت. چنین روندی لاجرم با اِعمال فشار فراوان، کشتار و ایجاد فضای رعب و
وحشت در میان توده ها – در بین جنبش کارگری، زنان، دانشجویان و سایر قشرهای
اجتماعی همراه خواهد بود...
مهار جنبش کارگری یکی از
ابعاد مهم این روند است، که انعکاس آن تا کنون در تلاش برای ایجاد تشکل های زرد از
بالا با حمایت سازمان جهانی کار، و یورش همه جانبه به رهبران این جنبش – تا سر حد
حذف فیزیکی آنها؛ بروشنی پیداست.
وی بر این اساس،
تأکید می کرد که در این برحه از زمان، تلاش برای همبستگی و پیوند تشکل های مستقل
کارگری و فعالین انقلابی، بعنوان نیروی مقاومتی در برابر این فشارها، و در جهت
تشکیل حزب طبقه کارگر؛ از اهمیت ویژه ای برخوردار می باشد.
فراخوان به تشکیل «فدراسیون سراسری کارگران» و
«حزب انقلابی طبقه کارگر»
اتحاد و اتحاد .. همواره شعار
شاهرخ زمانی، رفیق صدیق کارگران و زحمتکشان بود. زیرا در برابر قدرت اقتصادی،
سیاسی و نظامی سرمایه داران و ستمگران، این تنها چیزی ست که به طبقه کارگر و سایر
قشرهای مورد ستم جامعه نیرو می بخشد. اما اگر وحدت بدون آگاهی صورت بگیرد؛ نه می
تواند مقصد درستی را در پیش داشته باشد، و نه دوام بیاورد. از اینرو او همیشه بر
اهمیت این دو جنبۀ مباره تأکید می نمود.
وی با توجه به مشکلات و پراکندگی موجود در صفوف کارگران و
فعالین انقلابی، طی نوشته های متعددی که از داخل زندان برای
منابع مختلف ارسال می کرد، سبک کار و متدی را برای ادامه مبارزه رهنمود می کرد، که
توسط «کمیته حمایت از شاهرخ زمانی» و «جمع قدم اول» در عبارت زیر جمعبندی شده است:
«کار عملی مشترک در نقاط
مشترک، و بحث و تبادل نظر در نقاط اختلاف.»
راه کاری که او برای عملی شدن این طرح در بستر عینی مبارزه
ارائه می داد، اینگونه است:
«ﺗﺸﮑﻞ هاﯼ ﻣﺴﺘﻘﻞ ﻣﻮﺟﻮد
ﮐﺎرﮔﺮﯼ ﺑﺎﯾﺪ دﺳﺖ در دﺳﺖ، اﻗﺪام ﺑﻪ اﯾﺠﺎد "هیأت ﻣﻮﺳﺲ ﻓﺪراﺳﻴﻮن ﺳﺮاﺳﺮﯼ"
ﮐﻨﻨﺪ، و اﻧﻘﻼﺑﻴﻮن ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎرﮔﺮ همزﻣﺎن؛ اﻗﺪام ﺑﻪ اﯾﺠﺎد ﻧﻄﻔﻪ های اوﻟﻴﻪ ﺣﺰب اﻧﻘﻼﺑﯽ
ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎرﮔﺮ"هسته های ﻣﺨﻔﯽ ﮐﻤﻮﻧﻴﺴﺘﯽ" ﻧﻤﺎﯾﻨﺪ. ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎرﮔﺮ ﻓﻘﻂ از ﻃﺮﯾﻖ اﯾﻦ
دو ﻋﻤﻞ، ﻣﻮازﯼ ﺑﺎ هم ﻣﯽ ﺗﻮاﻧﺪ همبستگی ﻃﺒﻘﺎﺗﯽ ﺧﻮد را ﻣﻤﮑﻦ ﮐﺮدﻩ و ﺑﻪ وﺣﺪت و ﺗﺸﮑﻴﻼت
دﺳﺖ یابد.»
بدیهی است که چنین راه کاری، نیازمند هماهنگی، ابتکار عمل و
تلاش پیوسته فعالین جنبش کارگری و انقلابی است، در جهت تشکیل «فدراسیون سراسری
کارگران» در حوزه های عمومی، و همچنین «حزب انقلابی طبقه کارگر» بعنوان تشکلی بزرگ
و نیرومند– برای تدارک انقلاب سوسیالیستی و رسیدن به سوسیالیزم. (۲) (۴)
نتیجه گیری:
رفیق شاهرخ زمانی، یک کارگر انقلابی و از رهبران
برجسته جنبش کارگری ایران بود. او انقلاب، نفی نظام سرمایه داری و استقرار
سوسیالیزم را به مثابه یگانه راه نجات انسان از استثمار طبقاتی، فقر، تبعیضات و
سایر مشکلات جوامع امروزی می دانست. از اینرو، با وجود همۀ مشکلات و بدون هیچ
تردیدی؛ تا آخرین نفس های خود راهی را که برگزیده بود ادامه داد...
او همواره در کنار کارگران، زحمتکشان و فرودستان
جامعه بود؛ و در جهت ایجاد تشکل های مستقل صنفی و سیاسی آنان، در هر کجا
و از هیچ امکانی دریغ نمی ورزید.
دولت ارتجاعی حاکم بر ایران او را شناخته بود، از
آگاهی و عشق او به هدفش، و از محبوبیت و نفوذ وی در میان کارگران و پیشگامان طبقه
کارگر آگاه بود.. و در نتیجه، تا آنجا که در توان داشت برای ضربه زدن به او و در
هم شکستن اراده اش تلاش کرد.
عده ای از سطحی نگران و اپورتونیست ها، تلاش
کردند با اشاره به فعالیت های صنفی که انجام می داد، بر او برچسب هایی نظیر
سندیکالیست و رفرمیست بزنند. اما برای قضاوتی صحیح درباره شاهرخ، می بایست در طرز
تفکر او، تجارب و دلایلش برای سبک کاری که برگزیده بود؛ تعمق کنیم. تنها هنگامیکه
با فعالیت های او در عرصه های تئوری و عمل به خوبی آشنا شویم؛ خواهیم توانست به
این نتیجه روشن برسیم که او یک انقلابی واقعی بود، و اصلی ترین هدفش رسیدن به سوسیالیزم.
در واقع شاهرخ از
همان اوائل سابقه مبارزاتی خود تا آخرین روزهای عمرش در زندان، در سخت ترین شرایطی
که رژیم بر او تحمیل می کرد؛ هدفی به جز این را دنبال نمی کرد. او نامتعارف بودن
ساختار نظام سرمایه داری ایران را به وضوح می دید، بحران ها، شرایط اسفبار کارگران
و اینکه چگونه کوچک ترین مطالبات صنفی آنان با سرکوب های شدید دولتی مواجه می
شوند؛ و در بسیاری موارد ماهیت سیاسی می یابند..
از اینرو، همواره بر ضرورت تشکل یابی و نیاز به ساختن
حزب انقلابی طبقه کارگر تأکید می ورزید.. و در این زمینه؛ خود عملا گام های مؤثری
را برداشت.
نگهبانان رژیم ارتجاعی، او را به دلیل تلاش های
مستمر و انقلابی اش، چند بار بازداشت و با اتهامات واهی رایج در بیدادگاه های خود؛
به زندان افکندند. اما جرم او چیزی به غیر از داشتن وجدانی آگاه، و سر فرود
نیاوردن در برابر ظلم نبود. تلاش های خستگی ناپذیر او تنها برای کمک به محرومان
جامعه .. و رسیدن به روزی بود که دیگر انسانی ناچار نباشد جهت دستیابی به اساسی
ترین حقوق خود، به مبارزه روی آورد؛ و حتی جان خویش را نیز در این راه از دست
بدهد.
متاسفانه، در شرایطی
که چون ابری سیاه سالهاست تحت حکومت سرمایه داری مذهبی بر سرزمین ایران سایه
افکنده، اساسی ترین حقوق انسانها به سادگی از آنها سلب می شود و هیچکس اجازه سخن
گفتن در جهت دفاع از خود و حقوق خود را ندارد. کوچکترین اعتراضی در برابر اربابان
کار و دستگاه دولتی؛ سخت ترین پیامدها – بازداشت، شکنجه، زندان و گاه مرگ را به
دنبال دارد ...
و سرنوشت شاهرخ را نیز چنین شرایط سختی رقم زد.
او را در زندان بین سال
های ۹۰ تا آخرین روزهای زندگی اش در شهریورماه سال ۱۳۹۴، تحت شدیدترین فشارها قرار
دادند.. از محروم کردن وی از حق مرخصی، تا
تبعیدهای پی در پی از زندانی به زندانی و از بندی به بند دیگر؛ از هر گونه روشی که
برایشان ممکن بود استفاده کردند، تا ثبات و آرامش و روحیه مبارزه جویی را از وی
سلب کرده؛ و او را به تمکین کردن وادارند. اما شاهرخ همچنان استوار، تا آخرین لحظه
زندگی برای بدست آوردن حقوق خویش و هم طبقه ای هایش مبارزه می کرد.
تلاش بدون وقفه وی با ظلم و نابرابری، افشاگری ها،
مقالات، بیانیه ها و فراخوان به مبارزه ها؛ او را به یکی از محورهای سازماندهی
جنبش کارگری و اجتماعی در کشور مبدل کرده بود.
از اینرو، تبهکاران
رژیم ناتوان از وادار کردن او به سکوت؛ به آخرین حربه خویش متوصل شدند.. و در
صبحگاه روز بیست و دوم شهریورماه، او را به خیال خود برای همیشه خاموش نمودند.
غافل از اینکه امروز
در هر گوشۀ سرزمین پهناور ایران، آزاد اندیشان بسیاری – معترض، خشمگین و جستجوگر؛
قدم در راه او نهاده اند. آنان مشعل داران و تداوم بخشان راهی خواهند گشت که در
اوج تاریکی، شاهرخ بنیانش نهاد ...
و این واقعیت
انکارناپذیر، تا روزهای خروش اعتراضات، سرنگونی رژیم و پایان دادن به بردگی سرمایه؛
ادامه خواهد داشت.
توضیحات:
* شهرستان خداآفرین از توابع استان
آذربایجان شرقی است، که از سمت شمال با کشور جمهوری آذربایجان، از شرق با استان
اردبیل، از غرب با شهرستان جلفا و از سمت جنوب با شهرستانهای کلیبر و ورزقان هم
مرز می باشد.
** اَرَسباران از جنگل های ناحیه شمالی استان
آذربایجان شرقی است، که از شمال کوه قوشاداغ تا در جنوب اهر، تا رود اَرَس امتداد
یافته است.
*** قطعه ای از شعر به زبان ترکی:
"ﻣﻨﻪ دﻳﺪﻳﻠﺮکی ﺗﻮﺗﻮﻟﻮب اوﻏﻠﻮن. او ﻇﺎﻟﻢ
ﺟﻼدﻳﻦ ﺗﻠﻪ سینده دى الو و ون ایچینه آتلیب
اوﻏﻠﻮن. إﻋﺪاﻣﻰ کسیلن ﻟﺮﻳﻦ ﺳﻴﺮاﺳﻴﻨﺪادی.."
**** این شورا در
بهمن ماه سال ۱۳۸۵ توسط جمعی از تشکل ها، فعالین کارگری و دانشجویی به منظور ایجاد
وحدت در جنبش طبقه کارگر، و پیشروان جنبش اجتماعی این طبقه تأسیس شد.
International Labour Organisation *****
سازمان بین المللی کار، یکی از مؤسسات تخصصی
سازمان ملل متحد است، که به امور کار و کارگران می پردازد؛ و ظاهراً تلاش می کند تا
دولت ها، صاحبان کار و کارگران ۱۸۷ کشور عضو خود را به هم نزدیک سازد.
****** تز سوم فویرباخ، از "تزهایی
درباره فویر باخ" اثر کارل مارکس:
"آن آموزۀ ماتریالیستی که انسان را محصول اوضاع
و احوال و تربیت می داند، و در نتیجه معتقد است که برای تغییر انسان ها شرایط و
نحوه تربیت باید تغییر یابند؛ فراموش می کند که این انسان ها هستند که اوضاع و
احوال را تغییر می دهند، و مربی نیز خود به تربیت نیاز دارد. به همین سبب این آموزه به ناگزیر جامعه را به دو بخش تقسیم
می کند، که یکی از آن دو بر فراز جامعه قرار می گیرد. تغییر شرایط موجود،
فعالیت انسانی یا تغییر خودبه خودی را؛ تنها به مثابه پراتیک انقلابی می توان درک
کرد و به درستی فهمید."
(الف) در کنار سایر فشارهای مضاعفی که در زندان
نسبت به شاهرخ اعمال می شد، از قبیل نگهداشتن او در بندهای عادی و شرایط خطرناک، و
جا به جایی های متعدد؛ به وی در تمام سالهای زندان حتی یک بار نیز اجازه مرخصی
داده نشد – نه حتی پس از مرگ مادرش در زمستان سال ۹۳، یا برای حضور در مراسم
ازدواج دخترش نینا در شهریورماه همان سال.
(ب) سندیکای نقاشان که شاهرخ در این سالها در
کنار فعالیت هایش در هسته های مخفی، با آن همکاری می کرد؛ از سندیکای نقاشان استان
البرز که بعداً در سال 1393 بنیانگزاری شد و وی جزو هیئت مؤسس آن است، متفاوت می
باشد.
(پ) بعنوان نمونه، می توان به رهنمودهای او در
زمینه تشکیل «سندیکای نقاشان البرز»، و نیز کمیته های انقلابی چون «جمع قدم اول»
اشاره کرد که بسیار مؤثر واقع شدند.
(ت) از جمله می توان
به: کمیته حمایت از شاهرخ زمانی، کمیته اقدام کارگری، کمیته پیگیری برای ایجاد
تشکل های کارگری، کانون مدافعان حقوق کارگر، اتحاد بین المللی در حمایت از کارگران
در ایران، سازمان عفو بین الملل و کنفدراسیون بین المللی اتحادیه های کارگری اشاره
نمود.
حشمت الله طبرزدی، زندانی
سیاسی و هم بند سابق شاهرخ زمانی، در مصاحبه با رادیو فردا در این زمینه گفت:
"وضعیت جسمانی
شاهرخ بسیار خوب بود، همیشه در زمان هواخوری ورزش می کرد و مشکل جسمی نداشت."
مسئول سازمان عفو بین
الملل در لندن اظهار داشت: "عفو بین الملل از مقام های ایران می خواهد تا
بلافاصله تحقیقاتی کامل، شفاف، مستقل و بی طرفانه را در مورد شرایط و دلایل فوت
شاهرخ زمانی انجام بدهند."
یک روز پس از حادثه مذکور، فعالین کمیته اقدام
کارگری و کانون کارگران متحد در زنجان، پوسترهایی را با مطالبۀ
کالبدشکافی پیکر شاهرخ، از سوی نهادهای مستقل بین المللی برای مشخص شدن علت واقعی
جان باختنش توزیع کردند.
این فعالین همچنین در پنجم مهرماه ۱۳۹۴، با توزیع
تراکت هایی خواستار اضافه کردن "پیگیری قتل شاهرخ" به مطالبات کارگری؛ و
انعکاس صدای دیگر زندانیان شدند.
سایر منابع:
۱. «برای مادرم» – از
شاهرخ زمانی، کمیته حمایت از شاهرخ زمانی:
http://chzamani.blogspot.co.uk/2015/01/blog-post_6.html
۲. فایل صوتی «زندگینامۀ شاهرخ
زمانی»، کمیته حمایت از شاهرخ زمانی:
http://chzamani.blogspot.co.uk/2016/08/blog-post_30.html
۳. «ستاره ای بود در دل شب
مقاومت می کرد» فیلم کوتاه - تهیه کننده: شراره ها
(شامل فایل صوتی شاهرخ زمانی
از زندان قزالحصار):
http://www.ofros.com/etelayee/hrana_mshzdz1.htm
۴. گفتگو با علیرضا بیانی و
اسماعیل فتاحی درباره زندگی و مبارزات رفیق شاهرخ زمانی، صدای کارگر سوسیالیست:
https://www.youtube.com/watch?v=yLXoqa5d-rI&feature=youtu.be
۵. در ضرورت آلترناتیو کارگری، ۱۴ شهریور ۱۳۹۴
http://lefttribune.com/%D8%AF%D8%B1-%D8%B6%D8%B1%D9%88%D8%B1%D8%AA-%D8%A2%D9%84%D8%AA%D8%B1%D9%86%D8%A7%D8%AA%DB%8C%D9%88-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%DA%AF%D8%B1%DB%8C/
۶. مصاحبه با شاهرخ زمانی
پیرامون حزب سیاسی طبقه کارگر و ویژگی های آن، زمستان ۱۳۹۲
http://www.azadi-b.com/J/2015/09/post_150.html
۷. شاهرخ زمانی، سایت تریبون
چپ:
http://lefttribune.com/author/sharox-zamani/
۸. مرگ ناباورانه شاهرخ زمانی،
مبارز جسور طبقه کارگر – اتحاد بین المللی در حمایت از کارگران ایران:
http://www.etehadbinalmelali.com/HTML_2015/22_Shahrivar_94_Zamani-Etehad.html
۹. اطلاعیه اعلام موجودیت
"شورای همکاری تشکل ها و فعالین کارگری"، ۱۳۸۵:
http://www.wsu-iran.org/azad/elam_mojodiyat.pdf
۱۰. بیانیه اعتراضی نماینده
شورای بند دوازده سیاسی رجایی شهر، کمیته حمایت از شاهرخ زمانی:
http://chzamani.blogspot.co.uk/2013/12/12_31.html
11. درخواست ها برای تحقیق
درباره دلایل مرگ شاهرخ زمانی در زندان، کمیته حمایت از شاهرخ زمانی:
http://chzamani.blogspot.co.uk/2015/09/blog-post_56.html
بزودی منتشر می شود:
کتاب «برگزیده آثار شاهرخ زمانی»
http://chzamani.blogspot.co.uk/2016/09/2261394.html
اشتراک در:
پستها (Atom)