:سرمقاله
کمونیسم در برابر کارگریسم:
یک کارزار طبقاتی
1_ انقلابهای شکستخورده به زلزله میمانند. هم پسلرزههای شدیدی دارند، و هم خرابیهایی که بار آورده، و آبادیهایی را که با خاک یکسان کردهاند، تا سالیان سال فرصت بازسازی و امکان بازیابی پیدا نمیکنند. مدفن امیدهای بسیار میشوند و چه بسیار چیزهایی که تا سالیان در اعماقشان میماند و شاید روزی، مثلاً در گودبرداری برای ساختن یک آسمانخراش بر ویرانهای، روی خاکها نمایان شوند و راوی تاریخ آن زلزله شوند. زلزلهها سهمگین و نابههنگاماند، و همه چیز را بیمحابا زیر و رو میکنند؛ انقلابها را ضدّ انقلاب میکنند، انقلابیون را به حاشیهنشینانی بریده و دور افتاده از مدار انقلاب بدل میکنند، و گاه حتی معانی پسِ واژگان را هم تغییر میدهند. زلزلهها گاه بدل به کابوسی میشوند، مانند آنچه مدتهاست بر اپوزسیون چپ ایران سایه افکنده است: ارادهای برای انکار وضعیت موجود وجود ندارد، لذا کسی در برابر این اوضاع ایستادگی نمیکند. همه چیز به یک نوعی تسلیمطلبی رضایتمندانه همراه با نمایش ”درگیر بودن“ و تداوم وضعیت نمادین مبارزه ختم شده است.
2_ وُرکریسم یا کارگرگرایی، نام آن ایدئولوژی است که معتقد است ”طبقه کارگر“ مترقّیترین طبقه در عصر سرمایهداریست (به درستی)، اما به شیوهای مکانیکی و یک سویه بر عملکرد و سوخت و ساز جنبش طبقه کارگر صحّه میگذارد. علاوه بر این که کلّ فرایند مبارزه طبقه کارگر را به مسائل خالصاً کارگری و پیوسته به مسائل روزمره و عینی کارگران محدود میکند، مهمترین آفت وُرکریسم این است که آن قدر به مسائل مربوط به حیطه تولید و اصطلاحاً کارخانه_محور محدود میگردد، که از عرصه مهمی از مبارزه که طبقه کارگر میباید تلاش ویژهای را نسبت به آن مبذول بدارد، غفلت میورزد. وُرکریستها از هر مسئلهای که صراحتاً کارگری نباشد احتراز میکنند، و درست در همین نقطه است که قافیه را در مورد مسائل اساسی سیاسی طبقه کارگر میبازند و به لحاظ سیاسی، طبقه کارگر را آن قدر ضعیف میکنند که بیم آن میرود هر آینه طبقه کارگر به زائده سیاستهای ضدّ کارگری جریانات راست و گرایشات مختلف بورژواییِ نفوذی در جنبش کارگری بدل شود.
از این گذشته، وُرکریسم خود شکل ویژهای از اکونومیسم است و با آنهمپوشانی دارد. این که اقتصاد کلید همه چیز است (که تردیدی نیست که اقتصاد تا چه حد تعیینکنندگی دارد) عملاً به انفصال مکانیکی اقتصاد و سیاست در لحظه مواجهه طبقه کارگر با آن منجر میشود، به طوری که هیچ شکلی از وظایف سیاسی برای طبقه کارگر متصوّر نمیشود. برای روشن شدن این مسئله بیایید نگاهی بیندازیم بر این شعار مبهم و خطرناک ”تشکّلهای مستقل کارگری“ که در ده_دوازده سال گذشته و تحرکّات نوین جنبش کارگری ایران، لقلقه زبان اغلب فعالین و جریانات کارگری بوده است. عدّهای آن را ”مستقل از دولت و کارفرما“ تعبیر میکردند، و عدّهای نیز ”مستقل از احزاب“. ماحصل آن اما چیزی نبود، جز ”مستقل از سیاست“ شدن جنبش طبقه کارگر ایران، به طوری که این نیروی عظیم و استراتژیک، در بزنگاههای سیاسی بسیاری، گُنگ و بیتفاوت بر سر جای خویش قرار گرفت، حال آن که در همان حین، هر روز به طور میانگین، چندین اعتصاب و اعتراض کارگری را از سر گذرانده بود.
3_ در چند هفته اخیر، اتفاقات مهم و تازهای در درون جنبش کارگری ایران افتاد که البته تنها نوک کوه یخی بود که از سوی نیروهای راست با پلاتفرم واحد یک برنامه نئولیبرالی تمام عیار، در بطن تحولّات سیاسی_طبقاتی ایران میجنبد.
در رأس این وقایع، پیوستن داوطلبانه منصور اسانلو، رئیس سابق سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه، به ”موج سبز“ و معرفّی وی به عنوان ”مسئول ستاد هماهنگی فعالان کارگری“ بود. اسانلو که حدوداً همزمان با به مرخصّی آمدن رضا شهابی از زندان، ایران را به مقصد موقّت ترکیه ترک کرده بود، ضمن بیانیهای از جانب سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی از سِمت خود به عنوان رئیس سندیکا خلع گردید و متّهم به انجام تخلّفاتی شد که موجب گردید نه فقط حمایت سندیکا را از دست بدهد، بلکه از جانب سندیکا درخواست شد که فدراسیون بینالمللی کارگران حمل و نقل، هرگونه حمایتی را نسبت به او متوقف کند. در مقابل، اسانلو عملاً در قبال معرکه به پا شده سکوت اختیار کرد، و تنها پس از انتشار گزارش سالیانه سندیکا در وبلاگ شخصی خودش، اولین مصاحبهاش را با تلویزیون رها، ارگان رسانهای موج سبز به انجام رساند.
این زنجیره حوادث، بار دیگر فرصتی شد برای بروز و عودت کردن بسیاری از امراض درونی چپِ بازمانده انقلاب 57، که سیمپتومهای آن گاه و بیگاه به مناسبتهایی نظرها را به خود جلب میکند. مجموعه وقایعی که حول منصور اسانلو شکل گرفت، بارِ دیگر حضور ”آن دیگریهای رقیب“ را به جریانات و گروههای سیاسی چپِ رسوب کرده از انقلاب 57 یادآوری کرد، و صاحبنظران از در و دیوار با مواضع مشعشع و درخشان خود قلمها فرسودند و مسوّداتشان را در هر کوی و برزن مجازی (سایتها و وبلاگهای اینترنتی) منتشر نمودند.
روشن است که اسانلو برای جریانات سیاسی راست و چپ، هردو، حائز اهمیت بوده و هر دو طیف تلاش کردهاند تا او را از آنِ خود کنند. اسانلو، به عنوان شاخص جنبش کارگری ایران بعد از زنجیره سرکوبهای پس از انقلاب 57، همواره از سوی نیروهای سیاسی راست به مثابه نمادی از جامعه مدنی و از جانب نیروهای سیاسی چپ، به عنوان چهره ممتاز و رهبر کارگری سمبل اتحادیههای کارگری خودجوش، مبارزه از پایین طبقه کارگر و سندیکالیسم رزمنده، مورد حمایت و محل مناقشه بوده است.
اسانلو البته هرگز آن فعال کارگری_سندیکایی خنثی و بیخط و ربطی نبود که جریانات سیاسی چپ و راست در پی شکل دادن به او باشند و او نیز پذیرنده آن باشد، بلکه همواره، و در مقاطع حساس و بزنگاههای سیاسی متعدّد نشان داده بود که اتفاقاً بر خلاف تصوّرات خام بسیاری از داعیهداران چپ و جنبش کارگری، بسیار بر جایگاه و نقطه اتکای سیاسی خود، و خطوط و صفبندیهای جاری اشراف دارد، و حقیقتاً نیازی نبود که این تشت از بوم بیفتد تا همگان در جریان مناسبات مالی (این پاشنه آشیل رهبران و سازمانهای صنفی کارگری) و غیر مالیِ او با برخی نمایندگان و نهادهای به وضوح امپریالیستیِ خواهان مداخله در جنبش کارگری ایران، قرار گیرند.
اما پس از وقایع اخیر، کیشِ کارگر پرستی که در سی سال گذشته، خود یکی از مهلکترین بیماریهای پیامد انقلاب شکست خورده 57 برای چپ ایران بوده، چونان تبی در میان فعالین سیاسی و خیل پژوهشگران و پویندگان و کوششگران و کنشگران عرصه مسائل کارگری بالا گرفت، و ناگهان قاطبه نامبردگان به نتایج واحدی رسیدند:
_ اسانلو سرمایه و پشتوانه جنبش کارگری ایران است و حیثیت او حیثیت جنبش کارگری است.
_ سندیکا برخوردی غیر دموکراتیک، ناسپاسانه و غیر محترمانه با اسانلو داشته است.
_ ارائه فرمولبندیهای اخلاقی از مسائل پیش آمده به ویژه با هدف کمرنگ کردن وجه سیاسی قضایا و برجسته کردن و تأکید بر برخی مسائل شخصی که تنها میتواند حاشیههای اتفاقی چنین مهم را به متن تبدیل کند.
آنچه اسانلو امروز مرتکب آن شده است، یکی از هزاران اتفاقات روتینی است که در دل جنبش کارگری میتواند بیفتد و چه بسا که در مراحل گرهی مبارزه طبقاتی و حادتر شدن شرایط سیاسی، این حوادث سهمگینتر، در ابعادی گستردهتر و با تبعات دهشتناکتری نیز اتفاق بیفتد.
اما چیزی که باید هول در دلهایمان بیندازد و با جمعبندی مواضع افراد و جریانات چپ در قبال این مسئله، تنمان را بلرزاند، سطح نازل درک طبقاتی و شمّ سیاسی عمده نیروهای چپ و کمونیستی است که جز ”آبرُفتهای به جا مانده از سیلاب انقلاب 57“ نمیتوان نامی به آنها داد.
رقّتانگیزترین دعواها و جدالهای ضربدری، سخیفترین نقدها و کینهتوزانهترین تعرّضات برای پیش افتادن از یکدیگر به منظور تخریب و تسویه حسابهای چند سال انباشته، به بهانه خروج اسانلو و بیانیه سندیکای واحد صورت گرفت. این در حالی است، که جریانات سیاسی راست، یکی پس از دیگری دست به ابتکاراتی میزنند تا بتوانند جنبش و تحرّکات کارگری در دوره سیاسی پیش رو را تحت کنترل حداکثری خود قرار دهند و استیلایشان را تحکیم کنند. پس از پروژههایی نظیر کارنامه (ارگان کارگری رادیوی امپریالیستی فردا) و کلمه کارگری (ارگان کارگری راه سبز امید)، نوبت میرسد به تریبون جدیدی به نام ”آوای کار“ که گویا قرار است با عرضه فول پروفسورهایی که خود را کارگر و کارگرزاده میدانند در فُرمتهای نوین،(1) کلید گشایشی برای جای پا پیدا کردن جریانات اصلاحطلب و سبزهای کلاسیک در درون جنبش کارگری جستجو کند، تا بتواند این جنبش را به شکل ارگانیک به جنبش سبزی که فیالحال مفقود است، متصل نماید.
با ارجاع به تجارب تاریخی متعدّد و گردنههایی که جنبش کارگری در ایران و جهان پشت سر گذاشته است، قاعدتاً این عرصه نمیتواند محلّ غافلگیری کمونیستها باشد. از تجربه حزب کارگر بریتانیا که سر تا ذیلاش کارگر بودند، تا احزاب سوسیال دموکرات اسکاندیناوی و تجربه جنبش همبستگی لهستان که ابزار پاپ و امپریالیسم شدند، همگی نشان دادند که چگونه نهادها و جنبش کارگری این قابلیّت را دارند که تن به انحطاطی بیامان بسپارند و به زائده سیاستهای بورژوازی جوامع خود بدل شوند.
4_ باطل بودن عمده مباحثی که طی هفتههای اخیر حول شخص اسانلو و نحوه عملکرد سندیکا با وی صورت گرفته است و عملاً به منجلابی سرشار از ریاکاریهای شکستطلبانه ایادی و متعلّقات سازمانها و احزاب به گل نشسته چپ میماند، با یک نام و تنها با یک نام آشکار میشود: ”شاهرخ زمانی“.
کسانی که بیانیههای زنجیروار و درخشان شاهرخ زمانی طی ماههای گذشته را دنبال کرده باشند، به چشم میبینند که این کلمات چگونه چون خنجری نامتساهل از زندان رجاییشهر کرج، بر قلب حکومت سرمایهداری اسلامی ایران فرو میرود و باز برای آختهتر شدن و دیگرباره فرودآمدن، بیرون کشیده میشود.
شاهرخ زمانی، کارگر کمونیست که میباید در زمانه سرگشتگی و گیج و گول بودن احزاب و سازمانهای پرطمطراق چپ و اسماً کمونیست، بیهیچ چشمانداز رهایی از بند، در زندان به سر برد، یک تنه همچون مانیفستی کمونیستی برای جنبش طبقه کارگر امروز ایران میرزمد و در محبس چَند در چَندش، کیلومترها جلوتر از جریانات نامبرده موجود قدم بر میدارد و به پیش میرود.
تراژدی امروز چپ متفرّد و متحزّب ایران این است که خیل عظیمشان در حاشیههای امنِ خود دچار کورذهنی شدهاند، اما یک کمونیست تمام عیار مانند شاهرخ زمانی در زندان، تیزبینانه مسئله را دریافت و هضم میکند و سپس نسبت به آن واکنشی مسئولانه و اصولی نشان میدهد. شاهرخ زمانی برای تشریح و آسیبشناسی وضعیتی که سندیکای واحد در مواجهه با یکی از شاخصترین چهرههای رهبری سندیکا بدان دچار شده است، ابتدائاً به درستی محدودیتهای مبارزه سندیکالیستی را به همگان یادآوری میکند:
”مبارزات سندیکایی به علت محدودیتهای خود که با چهارچوب صنوف با نامهای مختلف بر پایه فروش بهتر نیروی کار و بهبود وضعیت معیشتی کارگران میباشد، بدون قبول و ارتباط با مبارزات سیاسی در جهت کسب آزادیهای تجمع و تشکل و بالاخره حاکمیت کارگران نمیتواند، کل طبقه کارگر را در مقابل دولت سرمایهداری متحد کند، به عبارت دیگر مبارزه برای کسب نان و آزادی در شرایط تسلط و حاکمیت سرمایهداری جداییناپذیرند.“(2)
و سپس تصریح میکند که ”اتحادیهها به عنوان بخشی از ابزار قدرت در همراهی شوراها و کمیتههای کارگری جهت اعمال قدرت سیاسی طبقه کارگر میباشند. هرگونه جدایی و دیوارکشی بین این دو بستر (حزب طبقه کارگر و سازمانهای تودهی کارگران) که عموماً آگاهانه از طرف عوامل سرمایهداری تحمیل میشود، منجر به تنزّل قوای کارگر در حد بَرده و آلت دست احزاب و جناحهای سرمایهداری شده و در گرفتن امتیاز بیشتر از یکدیگر مورد سواستفاده قرار میگیرد. هر گونه مبارزه برای بهبود وضعیت کارگران در شرایط بردگی اقتصادی، فقط در صورتی میتواند مفید باشد که در جهت رشد آگاهی، اتحاد و سازمانیابی و حاکمیت مستقل کارگران باشد.“(3)
سوال اصلی آنجا در ذهن شکل میبندد که یک اپوزسیون عریض و طویل، در برههای و به بهانه وقوع چنین اتفاقی در یک سندیکا (ضمن در نظر داشتن اهمیت تاریخی_استراتژیک آن)، چشم بر تمام دانش و تجارب طبقاتیاش در خصوص سندیکا (ولو رزمندهترین آنها)، کارکرد و کارنامه چهرههای شاخصاش میبندد، و با این بهانه، تمام تواناش را برای سازمان دادن یک جنگ همه با همه برای بازی دو سر باخت چپ اپوزسیونی متمرکز میکند.
درست در همین حین، مجموعه نیروهای درگیر در این مجادله بیفرجام، چشم بر یکی از میلیتانتترین نیروهای سیاسی_طبقاتی خود در زندان بسته است و به گونهای رفتار میکند که گویی کسی به نام شاهرخ زمانی در زندان رجاییشهر کرج به بند کشیده نشده و محکوم به سپری کردن یازده سال از زندگی زاینده و پویای خود در زندان نیست.
نام شاهرخ زمانی، همان نامی است که چپ وازده ایران عامدانه از یاد برده است، چرا که شاهرخ زمانی، یک تنه انکار کلّ این دم و دستگاه چپ آبرُفتی، و ساز و برگهای فیالواقع ضدّ ایدئولوژیکاش است.
5_ بله، انقلابها، شکست خورده یا مورد خیانت واقع شده، زلزلهاند و گاه همه چیز را به کلّی نابود میکنند، اما به همان نسبت هم باید بگوییم که این انقلابها به سادگی از حافظه سرکوبشدگان پاک نمیشوند. آنها، به تعبیر بنسعید، در شکلهای پنهان مخالفت، حضور بینابینی، غیبتهای تهاجمی، در تشکّلات مولکولی تودهی مردم در فضای عمومی، با شبکهها و کلمات عبور و ملاقاتهای شبانه و انفجارهای رعدآسای آن، تداوم مییابند.
به تعبیر رفیقمان که بهترین حسن ختام این نوشتار است، ”حتی در بدترین خشکسالیها و در خشکترین جاها همیشه جویباری _یا آب باریکهای_ یافت میشود که از سرگیری شگفتانگیز زندگی را جار میزند. ما همیشه باید بین مسیانیسم طغیانگر که تسلیم نمیشود و هزارهگرایی خفتبار که در عوض در انتظار واقعه عظیمی در فراسوها است تمایز قائل شویم. ما باید بین کسانی که در مبارزه در هم میشکنند و کسانی که خود در هم شکستهاند، بین ”شکستهای پیروزمندانه“ و فروپاشی تسکین نیافته تفاوت قائل شویم. باید بپرهیزیم از اشتباه گرفتن تسلیبخشهای اتوپیایی و آن اشکال مقاومت را که یک ”سنت غیر قانونی“ را تداوم میبخشند و ”محکومی مخفی“ را فراری میدهند. همیشه سرآغازهای نوینی وجود دارد، لحظات احیا و سرزندهشدن. در دورههای تاریک و تار تغییر و تحول، آرزوهای این جهانی و معنوی، خرد و عواطف برای آفریدن آمیزهای انفجاری در هم میآمیزند. تلاشها برای حفظ کهنه با اولین بیانات الکن نو ترکیب میشود. حتی در غمانگیزترین لحظات نیز سنت بالنده هرگز کاملاً پس پشت سنت میرا نیست.“(4)
ارجاعات:
4. به نقل از آلترناتیو شماره یک: سماجت انقلاب: موش کور و لوکوموتیو، دانیل بن سعید، برگردان: ستاره وارش