شعری برای سالگرد رفیق عزیز
"شاهرخ زمانی" راهش پر رهرو :
بلند گوها نام تو را فریاد می زدند
شهر دوباره به خود بر می گشت
ظلم به یکباره فرو می ریخت
وقتی نام تو به میان می آمد
اسم تو به گوش ها می رسید
چشم از یاد تو پر می گشت
روی گونه ها اشک می ریخت
وقتی نام تو به زبان می آمد
سینه ها از اسم تو روشن می شد
مردم به خیابان می ریختند
سر می دادند سرود آزادی
انگار که زلزله به جهان می آمد
شعار زنده باد سوسیالیسم هر روز
شعاری زندگی بخشی بود
دنیا باز گلستان می شد
انگار که دریا به بیابان می آمد
از عشق و محبت انسان
یکباره خروشان می شد
شهر، شهرِ خوشحالی بود
گویی صلح به خیابان می آمد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر