۱۳۹۵ تیر ۱۳, یکشنبه

با یادِ شاهرخ زمانی و کوروش بخشنده و کارگرانِ با حادثه رفته ، برای جعفر .


آه  -
شاهرخ  !

ضجه های خواهرت
مُستاجرِ سمجی ست
که خالی نمی کند؛
اتاقش را  -

در گوش های کرِ من؛

سوارانِ دشتِ قدرت به سکوت میتازند

وکوروش -

 دستِ هزار کارگرِ حادثه در دستانش
لبخندمیزند؛
من هراسان وُ شتابان باشدتِ تمام -
 دست هایم را می رقصانم دربرابر چشم
سایه ی وهم آلودِ زندانی در بلفاست ،
چسبیده به صورتم  ؛

نه  !

چه خواب
چه بیداری
نمی خواهمش ،نمی خواهمش
چیزی نمانده است
گراهتِ جهانی دهگده ای
در اوین -
زندانی ست .

"فلزبان"
                       ۹۵/۴/۹

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر