من کارگرم ، زگردنم آفتابه آویزان
کن
به حصارم بکش
آرامش را بگیر از من
قلم از دست من
بستان
اعدام کن مرا
بی حس شرمساری
اراذل اوباش نامم
بگذار
زگردنم آفتابه آویزان کن
من کارگرم
آشنای درد و فقرم
از قصه پرغصه
نان شب میگویم
من کودک کار و خیابانم
خانه ام کو ؟
نشان خانه
ام را نمیدانم
دفتر مشق من خیس است
به ظاهر خنده بر لب
این دلم ریش است
دست و پابسته ،عابر این شهرخسته
من آن مردم
ساکن کوچه بی انتهای زجر
رویای نمورم خانه ای گرم است
هم آغوش شبهایم غصه ودرد است
می پیچم به
خود از بس هوا سرد است
میچکد عرق بر جبین
از شرم
سفره خانه ام
رسیده
است به گوش همه
ناله های شبانه ام
من آن مادرم آن زنم
بریده اند سرم را در کوبانی
سنگسارم کرده اند
اسید به چهره ام پاشیده اند در اصفهان
هم
نوع ریحانه ام
اعدامم کرده اند
انسانم
عاشق هم نوعم
عاشق هر آنچه شایسته مهر ورزیدن است
***
تو افزاری بکن
دین را
اعدامم کن
کامیاب شو از
ناله هایم
بر کوس شریعت بکوب
آزادی را بگیر از ما
چادر بر سر
خواهرانم کن
بر صورتشان اسید بپاش
اعدام کن برادرانم را
به خاک و خون
بکش
دیگر
واپسین نفس های توست
غرق شده ای که دست و پا میزند
این شب تار سر میرسد
آفتاب
و بامداد نزدیک است
اسماعیل
فتاحی - آبان ماه نود سه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر